شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,868
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242


به این لطافت و رو تازه ارغوان نشود
باعتدال قدت سرو در جنان نشود
فرو تنی بهمه تن شده است پیشهٔ من
که سجدهات چو کنم غیر بدگمان نشود
فشانم اشک چو باران ز دیده ای یاران
خبر کنید که تا کاروان روان نشود
بآن رسید که آهی کشم ز سـ*ـینه خویش
که با رقیب خود آن ایار مهربان نشود
دمی نبود که خون در دل شکسته من
ز دست یار و ز کردار دشمنان نشود
مگر که میکده را باز فتح باب کنند
وگرنه کار گشائی ز آسمان نشود
بآه گرم خود آهن چو موم کرد اسرار
باو چسان دل سنگ تو مهربان نشود
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل بشد از دست یاران فکر درمانش کنید
    مرهم زخم عجین از آب پیکانش کنید
    شهسوارم میرود ای اشک راهش را ببند
    ای سپاه ناله زود آهنگ میدانش کنید
    گر رود از اشک سیل انگیز و آه شعله خیز
    شور محشر میشود یاران پشیمانش کنید
    خسرو چابک سوارم عزم جولان کرده است
    معشر عشاق سزها گوی چوگانش کنید
    میستیزد فارس رد گون بما ای همدمان
    از خدنگ آه دلها تیر بارانش کنید
    آن دل نازک ندارد طاقت فریاد و داد
    دادخواهان دست خود کوته ز دامانش کنید
    وادی غم هر کف خاکیش جانی یا دلی است
    رهروان ترک دل و جان در بیابانش کنید
    طوطی گویای اسرار از فراقش تلخکام
    زان لب شکر شکن در شکرستانش کنید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    جهان گیرئی کز سیاهی برآید
    هر افسون و نیرنگ کآید ببابل
    جوانا مبر جور ز اندازه ترسم
    چو افتاده ما را که کام دگرها
    تعلل چرا چون علاج دل ما
    به هر سوست گوش امیدم که شاید
    چو کوهی است بار غمت بر دل زار
    مه چرخ بین هر شب و طالع ما
    عجب سرزمینی است کاخ محبت
    بتلخی دهد جان شیرینش اسرار
    ز شمشیر ابروی ماهی برآید
    ز جادوی زلف سیاهی برآید
    که از سـ*ـینه گرمی آهی برآید
    اگر از تو گاهی نه گاهی برآید
    ترا ای مسیح از نگاهی برآید
    صدای درائی ز راهی برآید
    بکوهی چسان پرکاهی برآید
    که ماهی برآید که ماهی برآید
    گدائی اگر رفت شاهی برآید
    چو رفت از برت جان الهی برآید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پارسایان ریائی ز هوا بنشینند
    گر بخاک در میخانهٔ چو ما بنشینند
    پرگشایان ز کمانخانهٔ ابروت سهام
    بگذشتند ز دل تا بکجا بنشینند
    توشه حسنی و عار آیدت از من باری
    خسروان کی شده بارند و گدا بنشینند
    پارسایان مژه را در حق چشم بیمار
    گو به محراب دو ابرو بدعا بنشینند
    هست هر روزه اگر گرد رهت مرغ همای
    کی بفرق چو من بی سر و پا بنشینند
    صوفی آسا دل و جان کسوت موسی طلبند
    گو که در حلقه آن زلف دو تا بنشینند
    راست شو ساقی و بر رغم مخالف می ده
    تا جوانان عراقی بنوا بنشینند
    سبزپوشان خط لعل اگر رحم آرند
    بر لب آب بقا کام روا بنشینند
    طایرانی که پریدند ز طرف بامت
    کی ببام حرم و باب صفا بنشینند
    جلوه ای ده سخن اسرار که در کتم خفا
    شاهدانی بچنین حسن چرا بنشینند
    هر در اسرار که بر روی دلت بر بندند
    کشش سلسلهٔ دهر بود آنی چند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    بمن گر یک نظر آن ماه زیبا منظر اندازد
    به پای انداز نظاره تن زارم سراندازد
    صبا آمد عبیر افشان تو گوئی آتشین رویم
    ززلف عنبرینش عودی اندر مجمر اندازد
    ندانم تا بکی گردون خلاف طبع ما گردد
    خدا این چرخ کج رفتار از گردش دراندازد
    بلندی چون دهند اجرام علوی از حضیض او را
    کز اوج التفاتش چشم لطف دلبر اندازد
    نه کام از گردش گردون نه رامم گردش چشمی
    چه شد ساقی که باری گردشی در ساغر اندازد
    چو ما را آتشین رویت گلستان ارم باشد
    خلیل آسا دلم خود را بروی آذر اندازد
    دهد جانرا بباد اسرار اگر باد سحرگاهی
    ز روی شاهد اسرار آن برقع براندازد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند
    کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند
    مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم
    کافر چشم سیه مـسـ*ـت تو پیکانی چند
    آن نه دندان بودت درج بدرج گوهر
    سفته حکاک ازل دُر درخشانی چند
    گیسوی تست مسلسل شده یا بهر دلی است
    پی تحـریـ*ک جنون سلسله جنبانی چند
    دُر گوش تو و از دُر عدن معدنها
    لعل نوش تو و ار لعل و گهر کانی چند
    کسوت ماتم حسنت چو بنفشه خط شد
    شد چو پیراهن گل چاک گریبانی چند
    بیمحابا مرو از زلف دلاراش نسیم
    ترسم آزرده کنی زخم پریشانی چند
    نیست دستوری آنم که ز دل داد زنم
    ورنه بر هم زنم افلاک ز افغانی چند
    بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
    که بدل بست سر زلف تو پیمانی چند
    تا که دادی تو سر زلف دلاویز بباد
    رفت بر باد از این غصه دل و جانی چند
    بر خیال رخ آنماه درخشان همه شب
    دارد اسرار ز اشک اختر رخشانی چند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
    باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
    ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر
    عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند
    کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود
    منتظر بر سر راهند غلامانی چند
    عشق صلح کل و باقی همه جنگست و جدل
    عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند
    سخن عشق یکی بود و لی آوردند
    این سخنها بمیان زمرهٔ نادانی چند
    آنکه جوید حرمش گو بسر کوی دل آی
    نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند
    زاهد از باده فروشان بگذر دین مفروش
    خورده بینها است در این حلقه و رندانی چند
    نه در اختر حرکت بود نه در قطب سکون
    گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند
    ای که مغرور بجاه دو سه روزی بر ما
    رو گشایش طلب از همت مردانی چند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    یار با ما بیوفائی میکند
    بی سبب از ما جدائی میکند
    میکند با آشنا بیگانگی
    با رقیبان آشنائی میکند
    راه مردم میزند گیسوی او
    شمع رویش رهنمائی میکند
    کاسهٔ گردون بکف بگرفته مهر
    وز فروغ او گدائی میکند
    رهزن چشمش بمحراب ازفسون
    عابد آسا پارسائی میکند
    ذیل ظلش را مبادا کوتهی
    طالع ما نارسائی میکند
    زاهداردردی کشد از جام ما
    ترک این زهد ریائی میکند
    کی ز مفتاح خرد بابی گشود
    عشق او مشکل گشائی میکند
    بر امید اسرار رو کانجام کار
    کار خود سرخدائی میکند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گل رنگ نگار ما ندارد
    بوی خوش یار ما ندارد
    زیباست چمن ولی صفائی
    بی لاله عذار ما ندارد
    در در صدف نگوئی این بحر
    چون دُر کنار ما ندارد
    نغز است ربیع و لیک آنی
    چون تازه بهار ما ندارد
    گل سر بکمند او نهاده
    او میل شکار ما ندارد
    عمری است که از برش پیامی
    پیکی بدیار ما ندارد
    اسرار ز دست شد دل و یار
    فکر دل زار ما ندارد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گر آسمان دو سه روزی بمدعا گردد
    بود که گوشه چشمی بسوی ما گردد
    نشستهام برهت روز و شب بامیدی
    که خاک راه توام بلکه توتیا گردد
    اگر تو زهر چشانی مرا بود تریاق
    وگر تو درد رسانی مرا دوا گردد
    ز غنچه لبش ار عقده دلم نگشاد
    کیم نسیم بهاری گره گشاه گردد
    همین نه بلبل دستانسرایت اسرار است
    که بر سراغ تو در هر چمن صبا گردد





     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا