شعر دفتر اشعار استاد رحيم معينی كرمانشاهی !

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,909
  • پاسخ ها 95
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
سايه بي ادبي خيمه چو زد بر سر ما
خارها رست ز گلزار ادب پرور ما


دلقكان تكيه چو بر مسند ساقي بزدند
پر شد از باده آلوده به سم ساغر ما


بسكه با صورت حق سيرت باطل ديديم
جلوه نور خدا هم نشود باور ما


فضل خاموش و مريدان فضيحت بخروش
عجب از حوصله آنكه دهد كيفر ما


هر چه دانشور اگر جمله بميرند چه غم
كم نگردد يكي از اينهمه رامشگر ما


حاجتي نيست ز تشويش قيامت لرزيم
حشر و نشر غرض الوده ما محشر ما


كو دكانيم كه هر دم بجدالي سر گرم
فكر پوسيده بازيچه ما خنجر ما


شاد از آنيم كه گـه شمع عروسي بشويم
اشك ما زينت ما ، ناله ما زيور ما


بر خود اي روز و شب تلخ مده نام حيات
دل ما سوختي اما نشدي دلبر ما


طبع ما جوهر برنده تري خواهد يافت
ابلهي گر بزند سنگ بر اين گوهر ما


ما زبان سوختگان از چه ز غم پر باريم
وين چه تدبير كه در راي جهان داور ما


فالي از طالع سر گشته زدم { حافظ } گفت
{ بخت بد تا بكجا مي برد آبشخور ما }
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جوهر از چيست ، كه در آينه ها رنگ انداخت
    وين چه بازي ، كه بر آيينه دلان سنگ انداخت


    تو بهر نغمه دلم را زدي آتش اي عشق
    غم ندانم بصداي تو ، چه آهنگ انداخت


    اين چه مي بود كه ساقي چو بمجلس آورد
    بين جام و لب خوش نشيه ما ، جنگ انداخت


    مرغ اين شب چه نوا داشت خدايا كه سحر
    رنگ محنت برخ غنچه دلتنگ انداخت


    بگماني كه بجا درد شرابي است هنوز
    زهد ما بر سر هر ميكده اي چنگ انداخت


    رهرو صدق شدم ، رهزن خونريز زمان
    سنگها بود كه بر پاي من لنگ انداخت


    هر كسي از تو گماني بتخيل افكند
    نقشها ماني ايام ، بر ارژنگ انداخت


    آنكه در ما طلب وصل ، بصد شوق انگيخت
    من ندانم ره ما را بچه فرسنگ انداخت


    ما تهي ساغر بزميم ، حرامش بادا
    هر كسي خوشه انگور بر آونگ انداخت


    بيكي جرعه مرا صيقل ذوقي بزنيد

    كه ز بس گشته زمان تيره ، دلم زنگ انداخت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چودرياي رحمت تلاطم كند
    گنه صاحب خويش را گم كند
    ********
    زنده با سوختن خويشتنم همچون شمع
    آنزماني كه نسوزم بجهان ، ميميرم
    ********
    كوه ، از دامن فراخي شد زمينگير ابد
    ذره شو ، تا در دل افلاك آزادت كنند
    *******
    كنار قامت رعناي او خاري نميديدم
    محبت ديده بيناي ما را كور كرد اينجا
    *******
    عمر من چون گذرد ، مهر تو آغاز شود
    گل مريم ،چو رسد فصل خزان باز شود
    *******
    هزار عيب و دوصد نقص در وجود منست
    تو ، با نگاه محبت ، مرا تماشا كن
    *******
    نوميد هم ، فزون مشو از نا اميديت
    گاهي ،بلاي جان تو اميدهاي تست
    ******
    چو من رفتم از اين دنيا ، بدانيد اي جهانداران
    من از شوريده بختان سر كوي وفا بودم
    *******
    مجوي باده و ساغر بكنج خلوت من
    كه مستي من بيدل ،به اين سخنها نيست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    گـه در مظان تهمت و ، گـه در مقام عفو
    آن درد زنده بودن و ، اين اجر مردن است

    ******

    مرا سير از محبت كن ، كه چون پروانه را شمعي
    نسوزاند ، نشيند بر سر صد گل ، سحر گاهان

    ********

    تو كه بر مراد خويشي ، مشنو ز نامرادان
    نه فسانه محبت ، نه ترانه جدايي

    ***********

    ما را حديث ديگر و ، سوداي ديگريست
    در اين سري ، كه بر سر زانو نهاده ايم

    ***********

    اين چه رازي است ، كه هر روز در آينه صبح
    رنگ مخلوق خدا ، زردتر از پيشين است

    ***********

    صبح كاذب بود و ، چون برق از نظر گاهم گذشت
    تا شدم مـسـ*ـت نگاهش ، از سر راهم گذشت

    **********

    بروي ما همه در بسته است ، و ما بر خلق
    در سراي محبت ، هميشه باز مي كنيم

    ************

    هر چه گشتيم ، در اين شهر نبود اهل دلي
    كه بداند غم دلتنگي و تنهايي ما

    *********

    رشكم آيد بچشم خود ، گاهي
    كه چنين خيره در تو مينگرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پوستين دوزا ، مرا يك آستين بدريده اند
    هوشياراني كه در ميخانه مستم ديده اند

    چون بخود باز آمدم ، چشمان صبح خوش نسيم
    نورها ديدم ، كه بر دامان من پاشيده اند

    مـسـ*ـت ديگر را بديدم ، نيم خيز و نيم خواب
    گفتمش بر پاي من ، خلق از چه رو پيچيده اند ؟

    ما دو تن مسـ*ـتانه از يك جام ، حالي داشتيم
    گرد من تنها چرا رنج آوران گرديده اند؟

    گفت ز اول جام ، دست مكرشان بگشوده اي
    بر گريبان تو زينرو عاقلان چسبيده اند

    گفتمش آيا سر روشنگران بايد بسنگ ؟
    غير صدق اينان مگر حرفي زمن بشنيده اند؟

    گفت مي دانم ، چه مي گويي ، ولي بايد سكوت
    شمع ها هم نور را در خامشي پاشيده اند

    گفتمش حافظ كه رخشانتر زما شد نقش بين !
    گفت او بس تند مي تابيد ، از او ترسيده اند

    گفتمش منهم از آن مي ، نوش كردم جرعه اي
    گفت راحت كن مرا ، پس رندها فهميده اند !
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    بجنگل باز مي گردند انسانها
    به تند آهنگ هستي سوز
    بفريادي كه بر هم مي زند قانون ديرين را
    در ايشان
    اعتقادي نيست ديگر چون پدرها
    خواب بي تعبير شيرين را
    تفوق را نمي جويند
    تهاجم را نمي بخشند
    تمدن را نمي خواهند
    ز سنگر هاي آتش سوي بي سنگر بيفكن ها گريزانند
    كنار مرغ هاي جنگلي
    فريادشان سرشار از شادي
    بزير سايه هاي برگ ها
    گلبانگ آزادي
    دگر زنجير قانون را
    صدايي نيست بر پايشان
    نه ديگر هيچ
    هيچ پرواشان
    سكوت ترسشان
    فرياد وحشي مي شود
    در دود خيز كور جنگلها
    براي خواندن منشور جنگلها



    به جنگل باز مي گردند انسانها
    به جنگل باز مي گردند انسانها
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    اي بخيلان نام ما ارزاني دوش شما
    باده لـ*ـذت فزاي بزم ما نوش شما

    اين ونوساني كه پنداريد ما را همدمند
    سينه هاي گرمشان تقديم آغـ*ـوش شما

    اينهمه نعمت كه از شهرت بدست ما رسيد
    يك بيك از ما نثار فكر مغشوش شما

    وينهمه عزت كه بر انديشه ما مي نهند
    گوهران افتخار مغز خاموش شما

    از خداوند خواهم چنان مشغول دنيا حالتان
    تا نشان و نام ما گردد فراموش شما

    از بهيمي كينه بر خيزد از انسان لطف و انس
    پند آدم ساز من آويزه گوش شما

    جرعه اي نوشيدن و از هوش رفتن حال نيست
    اي خوشا گر ساقي ميخانه مدهوش شما

    شورتان از هر تعلق چون حبابي روي موج
    خم ز جوش افتد چو بيند مايه جوش شما

    عيب پوشي را نگويم ، حسن پوشي كم كنيد
    سايه هاي ابر رحمت تا كه سر پوش شما
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اي خدا ديگر بطفلان ديده گريان مده
    دور طفلي آنچه من ديدم به اينان آن مده

    اي خدا در نو نهالان تاب رنج عمر نيست
    من يكي بودم ، بايشان جز لب خندان مده

    اي خدا قلب جوانان را بجاي شور عشق
    در شباب عمر چون من خون سرگردان مده

    اي خدا اكنون كه از چل عمر و آب از سر گذشت
    زورقم را بشكن اما در كف طوفان مده

    اي خدا مردان لـ*ـذت كشته را چون من دگر
    دست وپا بسته بدست ظلمت دوران مده

    اي خدا من گرچه خود فولاد آتش ديده ام
    دست هر طفلي براي جان من سوهان مده

    اي خدا با صبر ايوبي رسيدم تا كنون
    يا بكش ، يا در سر پيري دل نالان مده

    اي خدا از ما گذشت ،اما عنان خلق را
    اينقدر ها هم بدست هر چه بي ايمان مده

    اي خدا من رو سپيدم ز امتحانهايت ، ولي
    اختيارم را بدست هر سيه دامان مده

    اي خدا آيينه قلبي در زمين باقي نماند
    چوب و سنگ اندازها را ، اينقدر ميدان مده

    اي خدا شرمنده ام شرمنده از چون و چرا
    شكوه گويم كردي اما ، فرصت عصيان مده

    هر چه ديدي اي روان آشفته چون من، در سخن
    دامن صبر و متانت را زكف آسان مده
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تابش خورشيد بايد ، تا كه مه پنهان شود
    پرده بر مهتاب نتوان ، هر چه مه كتمان شود

    نور اگر نور است ، خود در ذره ها رخشد بشوق
    مهر اگر مهر است و تابد ، فارغ از برهان شود

    معني عشق و حقيقت ، گر بگنجد در دهان
    هر سخن بيت الغزل گردد ، ز بس رخشان شود

    در پي اثبات خود ، در نفي ديگر كس مكوش
    اين چه آبادي ، كه بايد آندگر ويران شود

    ز آنچه رنگ مصلحت دارد ، حقيقت را مجوي
    هر كه زان ميدان برون شد مرد اين ميدان شود

    آن خدا بينان نخست از خويشتن بيرون شدند
    هر كسي كز اين و آن بگذشت شخصش آن شود

    چون توان دستي بظلمت ، دست ديگر سوي نور ؟
    زين دو سويي ، سهم بازيگر همان خسران شود

    صدق اگر در دل نشيند ، عالمي گو پتك باش
    سينه مردي چنين محكمترين سندان شود

    عنكبوت از يك مگس افتد بتار و پود خويش
    هر كه در آز اوفتد خود خويش را زندان شود

    با رياورز دورو ، از عشق و سر مستي مگو
    روح ما را صحبت اين ابلهان سوهان شود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شما اي بادها
    اي ابرهاي آسمان روشن ايران
    درودي آتشين همراهتان از من
    كه خون عشق پاك ميهن يكتا پرستان را
    بشريانهاي خود دارم
    سخنگوي دل سربازهاي اين وطن باشيد
    باقيانوسها گوييد
    من از امواج جوشان خزر بار سفر بستم
    پيامي آتشين دارم
    سر راهم ، هزاران يادگار جاودان زين باستاني سرزمين ديدم
    عجب خاكي !
    كه كوهستان و جنگلها و گلزار و كوير او
    پر از نقش قدمهاي عزيزان بود

    ******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي از خزر ره بر فراز جنگل مازندران بـرده
    بتيغ آفتاب صبجگاهان
    بر ستيغ كوهسار شرق بنشسته
    باقيانوسها گوييد
    خراسان
    آن گرامي خاك دانش گستر ايران
    درخشان دامني دارد پر از مردان تاريخي
    يكي ز آنان
    ابومسلم
    مهين فرزند جانباز خراسان بود

    ******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي قيرگون با غرش رعدي
    بهنگامي ، كه شد هنگامه جو آشفته رگباري هراس آور
    باقيانوسها گوييد
    كوير سيستانرا
    بنگريد و رود مـسـ*ـت هيرمندش را
    كه چون طغيان كند
    از كوره هاي رويگر سردار برخيزد
    همانند ستبرين بازوان
    يعقوب نام آور
    كه اسب تشنه ميهن پرستي را
    بسوي دجله ميراند
    در آنجا ، خطبه غراي استقلال ايرانرا
    بنام خويش مي خواند
    بدانسان خطبه كز او
    پايه تخت خلافت ، سخت لرزان بود !

    *******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي آسمان گرد خيال انگيز با برقي
    باقيانوسها گوييد
    ز شهر اصفهان
    ميدان پر شور نبرد نادري بگذشته ام
    به پيشاپيش فرياد وطنخواهانه نادر
    بهر سو جاي پايي از فرار ياغيان ديدم
    بساط تركتازيهاي در هر گوشه گسترده
    ز برق تيغه تيز تبر زيني
    پريشان بود

    *******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي درهم و برهم
    كه با بنيان افكار بلند پيشوايان آشنا هستيد
    باقيانوسها گوييد
    بآذربايجان رفتم
    ز صدها كوه دايم برف گير پير بگذاشتم
    درون سينه تاريخ بند آذرافشانش
    مقام آتش زرتشت را ديدم
    فروغ پاكي و نيكي ،
    از آن يكتا پرستي هاي عهد باستان
    هر سو نمايان بود

    *******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي تيره و روشن
    باقيانوسها گوييد
    از آن دهليز خاك آلود ، تاريخ كهن در دامن الوند
    ز كرمانشاه بگذشتم
    ابهت خيز كوه بيستون را ديدم و آن لوحه سنگي
    كه با تنديس عهد باستان آيينه گردان بود
    وز آنسو در پناه سايه هاي چتر استقلال اين كشور
    طنين انداز پند داريوش از پيكري سنگي
    براي مملكت داري
    به نيك انديشي و پاكي
    بنام پاك يزدان بود

    *******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي غرب ايران را عيان ديده
    باقيانوسها گوييد
    درون طاقهاي سنگي دوران ساساني
    كنار پيكر شير اوژن شبديز و نقش خسرو پرويز
    بديدم پيكر شاپور اول را
    كه با زرتشت پاك آيين
    بحكم فروهر
    در حلقه پيمان
    بكوه طاق بستان بود

    *******

    شما اي بادها
    اي ابرهاي با برق و با طوفان
    باقيانوسها گوييد
    بخوزستان سفر كردم
    فراز خاك زرخيزي كه در دامان كارون شكرستان بود
    در آن ويرانه هاي شوش ديدم جلوه عهد هخامنشي
    وز آنسو ي غبار آلود خوزستان
    كنار دجله را ديدم كه هر موجش
    حكايت گوي كسري
    دادگر نوشيروان
    در كشور نوشين روانان بود

    ********

    شما اي بادها
    اي ابرهاي سيل ها را سوي درياها روان كرده
    باقيانوسها گوييد
    در آن روزي كه رسم بـرده داري افتخار نسلها ميشد
    بشر را دسته دسته سوي بازار فروش بـرده ميبردند
    مداين بود و زنگ عدل نوشروان
    شكوه طاق كسري
    خيره ساز چشم كيوان بود

    ********

    شما اي بادها
    اي ابرها با ريزش اشك زمان در جلوه ي باران
    در آن تاريك شبهايي كه ناگه خاطرات كهنه از نو زنده ميگردد
    باقيانوسها گوييد
    ز خاك پارس آن آيينه قدرت گذر كردم
    بتكيه گاه كيوان شوكت كورش نظر كردم
    از آن تك نقش هاي سنگي و تصوير مردان خراج آور
    كه تقويم خيال انگيز تاريخ قرون هستند
    چندي در عجب ماندم
    در آنجا امپراتور بزرگ روم را ديدم
    كه در پاي سمند شاه ساساني
    اسيري سر بدامان بود و از هر سو
    شگفتيها فراوان بود

    *********

    شما اي بادها
    اي ابرهاي از خزر سوي خليج فارس رو كرده
    باقيانوسها گوييد
    كه فرزندان ايران كنون پيوند ساز افتخارات كهن با آرمانهاي نو هستند
    ميدانند با هر يك وجب زين خاك
    خون ملتي با اين نشانيهاي جاويدان عجين گشته
    و ميدانند بهر بازگو كردن
    باقيانوسهاي بيكران تاريخ ايرانرا

    رقم پرداز عالم بر جبين روزگار اين حكم بنوشته
    كه بايد باد و باران
    برق و طوفان حوادث آفرين داند
    زمين تا گردشي دارد
    هوا تا جنبشي دارد
    خليج فارس با امواج دستانگوي جوشانش
    بناي پايه هاي محكم بنياد ايرانست و
    از روز ازل با نام ايران بود
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا