شعر دفتر اشعار استاد رحيم معينی كرمانشاهی !

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,927
  • پاسخ ها 95
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
انتقام




ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم
آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم

قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی؟؟؟

آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم

من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کرده ای
همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم

همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم
کهنه کالایت بخوانم ، بی خریدارت کنم

بعد از این لاف و صفا و مهر با مردم مزن
خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم

ای سبکسر، دوست می داری سبکسر تر ز خویش
با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم

هر کجا گویم که هستی وین زبان بازی ز چیست
تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مرغ محبت
    مرغ محبتم من کی آب و دانه خواهم
    با من یگانگی کن یار یگانه خواهم


    شمعی فسرده هستم بی عشق مرده هستم
    روشن گرم بخواهی سوز شبانه خواهم

    افسانه محبت هر چند کس نخواند

    من سرگذشت خود را پر زین فسانه خواهم

    بام ودری نبینم تا از قفس گریزم

    بال و پری ندارم تا آشیانه خواهم

    تا هر زمان به شکلی رنگی به خود نگیرم

    جان و تنی رها از قید زمانه خواهم

    من آنقدر بنوشم تا در رهن چو بینم

    مـسـ*ـتی بهانه سازم گم کرده خانه خواهم

    گر شاخه امیدم بشکسته ریشه دارم

    باران رحمتی کو کز نو جوانه خواهم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دامان محبت
    روی دامان تو مسـ*ـتانه سر ما زیباست
    خواب پروانه به دوش گل زیبا زیباست


    در گریبان تو اشکم چو پر از جلوه شده است
    شبنم آویخته بر دامن گل ها زیباست


    بسته ی دام محبت ز بلا نگریزد
    در قفس مردن مرغان شکیبا زیباست


    بی خبر خلق از این سوختن ما بهتر
    شعله ی شمع به تاریکی شب ها زیباست


    دست پرورده ی کس نیستم این عزت من
    جلوه ی لاله ی روییده به صحرا زیباست


    زین همه نقش و نگاری که بر این کارگه است
    سر به زانو زدن مردم دانا زیباست


    سرخی روی شفق نخوت خورشید شکست
    سرنگون گشتن فواره ز بالا زیباست


    حاصل کرده ی ما گشت زمان می خواهد
    عکس امروز در آیینه ی فردا زیباست


    در گذرگاه تو این گریه ی من زیبا نیست
    حالت چشم تو هنگام تماشا زیباست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گمگشته
    بیان نامرادی هاست اینهایی که من گویم
    همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم

    شب و روزم به سوز و ساز عمر بی امان طی شد
    گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم

    خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
    برون آرم سر و حالی به مرغان چمن گویم


    مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شب ها
    غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم

    بگویم عاشقم بی همدمم دیوانه ام مستم
    نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم

    از آن گمگشته من هم نشانی آور ای قاصد
    که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم

    تو می آیی به بالینم ولی آندم که در خاکم
    خوش آمد گویمت اما در آغـ*ـوش کفن گویم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مهر سلیمان
    با من آیید به میخانه که جانان اینجاست
    عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست


    با من آیید به این خانه حسرت زدگان
    درد دنیا همه همراه به درمان اینجاست


    می بنوشید و از این محنت هستی برهید
    جای آرامش بعد از همه طوفان اینجاست


    هوشمندان دل افسرده بدانند که مـسـ*ـت
    وز غم عقل رها گشته فراوان اینجاست


    با دل سرد عزیزان پراکنده بگوی
    گرمی مجمع سرهای پریشان اینجاست



    مـسـ*ـت شو تا نظر بازی رندانه ترا
    گوید ای سوخته دل ظاهر و پنهان اینجاست


    این همان خلوت امنی است که رندان خواهند
    جام جم عمر خضر مهر سلیمان اینجاست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سوگند
    به دردمندی عشاق مبتلا سوگند به زود رنجی دل های با صفا سوگند
    به شوخ طبعی مستان بزم عشق و جنون که گم کنند در و بام خانه را سوگند


    به بـ..وسـ..ـه گیری پروانگان ز چهره ی گل به شوربختی مرغان بسته پا سوگند
    به تنگدستی بخشندگان گوشه نشین به روگشادگی بی نیازها سوگند


    به اشک دیده ی شب زنده دار مهجوران به شعر و ساز و می و بزم آشنا سوگند
    به چشم پاکی شبنم به روشنایی روز به این مظاهر خلقت جدا جدا سوگند


    به نامرادی لب تشنگان وادی عشق به سازگاری درویش بینوا سوگند
    به اشک عاشق مسکین ز ظلم این همه قید به پایداری معشوق با وفا سوگند


    به این غروب غم آلود روزگار فراق به صبح روشن اغاز عشق ما سوگند
    که از تو در نظرم هیچ قبله روشن تر نبوده بهر نمازم به این خدا سوگند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    انتظار


    به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟ تو بی قراری دلهای بی قرار چه دانی؟
    نه عاشقی که بسوزی نه بی دلی که بسازی


    تو مـسـ*ـت باده ی نازی از این دو کار چه دانی؟
    هنوز غنچه ی نشکفته ای به باغ وجودی تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟


    تو چون شکوفه ی خندان و من چو ابر بهاران تو از گریستن ابر نوبهار چه دانی؟
    درون سـ*ـینه نهانت کنم ز دیده ی مردم تو قدر این صدف از در شاهوار چه دانی؟


    تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم ز بید این چمن ای سرو با وقار چه دانی
    تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری زمن که نیست ز خود هیچم اختیار چه دانی؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مهلت

    ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم زنده با عشقم اسیر سود و سودا نیستم
    عاشق دیوانه ای بودم که بر دریا زدم رهرو گمگشته ای هستم که بینا نیستم


    اشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ای تا بدانی اینقدرها هم شکیبا نیستم
    بس که مشغولی به خوشـی‌ و نوش هستی غافلی از چو من بیدل که هستم در جهان یا نیستم


    دوست می داری زبان بازان باطل گوی را در برت لب بسته از آنم کز آنها نیستم
    دل به دست آور شوی با مهربانی های خویش لیکن آن روزی که من دیگر به دنیا نیستم


    پای بند آز خویشم مهلتی ای شمع عشق من برای سوختن اکنون مهیا نیستم
    هیچکس جای مرا دیگر نمی داند کجاست آنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گریز

    می گریزم زین دغلکاران دنیا می گریزم
    تا نیابندم دگر گم کرده جا پا می گریزم


    تاب سنگ هـ*ـر*زه چشمان را در این گلشن ندارم
    چون تذرو از لابه لای شاخ گلها می گریزم


    این دل زود آشنا را می کشم در بند عزلت
    دورتر هر جا ز مردم دیدم آنجا می گریزم


    چشم تا کی بر در و در انتظار بی وفایان
    تا نریزم دیگر این اشک تمنا می گریزم


    یک شب آخر باغبان خوابش برد با ناله ی من
    زین قفس آهسته چون مرغ شکیبا می گریزم


    چند روز زندگی این قدر بد نامی نخواهد
    تا نگشتم در جهان زین بیش رسوا می گریزم


    در کنار دوستان از بس که دیدم نامرادی
    دیگر از هر سایه چون آهوی صحرا می گریزم


    جز بلا زآمیزش این ناسپاسان بر نخیزد
    یا شوم پنهان به کنج خلوتی یا می گریزم


    بس که ترسیده است چشمم از فسون تنگ چشمان
    هر کجا بینم نگاهی گرم و گیرا می گریزم


    در قیامت همچو روی آشنایان را ببینم
    در پناه سایه ی دیوار حاشا می گریزم


    سخت پنهان گشته ام در موج طوفانزای هستی
    همچو گوهر روزی از آغـ*ـوش دریا می گریزم


    چشم هم گر خواست بگریزد ز ترس خلق دیدن
    گویمش همره نخواهم برد تنها می گریزم


    می گریزم با امید بر نگشتن سوی مردم
    هر چه زشتی دیدم از این خلق ، زیبا میگریزم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    انسان

    در بند ها بس بندیان انسان به انسان دیده ام
    از حکمبر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام

    در مکر او در فکر این، در شکر او در ذکر این
    از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام

    دیدی اگر بی خانمان از هر تباری صد جوان
    من پیرهای نا توان دربان به دربان دیده ام

    ای روزگار دل شکن هر دم مرا سنگی مزن
    من سنگها در لقمه نان دندان به دندان دیده ام

    از خود رجزخوانی مکن تصویر گردانی مکن
    من گردن گردن گشان رسمان به رسمان دیده ام

    در بند ها بس بندیان انسان به انسان دیده ام

    از حکم بر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام

    شرح ستم بس خوانده ام آتش به آتش مانده ام
    من اشک چشم کودکان دامان به دامان دیده ام

    از این کله (کلاه) تا آن کله فرقی ندارد شیخ و شه
    من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

    ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
    من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

    چکش به فرق من مزن ای صبر پولادین من
    من ضربت پتک زمان سندان به سندان دیده ام

    در بند ها بس بندیان انسان به انسان دیده ام

    از حکم بر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام

    در مکر او در فکر این، در شکر او در ذکر این
    از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام

    __________________
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا