شعر دفتر اشعار ملک الشعرای بهار

  • شروع کننده موضوع PARISA_R
  • بازدیدها 2,568
  • پاسخ ها 86
  • تاریخ شروع

PARISA_R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/02
ارسالی ها
4,752
امتیاز واکنش
10,626
امتیاز
746
محل سکونت
اصفهان
مثنوی شماره ۴

در خیابان باغ، فصل بهار
می‌چمید آن گراز پست‌شعار
بلبلی چند از قفای گراز
بر سر شاخ گل مدیح‌طراز
گـه به بحر طویل و گاه خفیف
می‌سرودند شعرهای لطیف
در قفای گراز خودکامه
این چکامه سرودی، آن چامه
آن یکی نغمهٔ مغانی داشت
وآن دگر لحن خسروانی داشت
مرغکان گـه به شاخه، گاه به ساق
مترنم به شیوهٔ عشاق
گـه ز گلبن به خاک جستندی
گـه به زیر ستاک جستندی
خوک نادان به عادت جهال
شده سرخوش به نغمهٔ قوال
دم به تحسینشان بجنباندی
گوش واکردی و بخواباندی
نیز گاهی سری تکان دادی
خبرگیهای خود نشان دادی
مرغکان لیک فارغ از آن راز
بی‌نیاز از قبول و رد گراز
زآن به دنبال او روان بودند
که فقیران، گرسنگان بودند
او دریدی به گاز خویش زمین
تا خورد بیخ لاله و نسرین
و آمدی ز آن شیارهاش پدید
کرمهایی لطیف، زرد و سفید
بلبلان رزق خویش می‌خوردند
همه بر خوک چاشت می‌کردند
جاهلانی که گشته‌اند عزیز
نه به حق، بل به نیش و ناخن تیز
پیششان مرغکان ترانه کنند
تا که تدبیر آب و دانه کنند
خوک نادان به لاله‌زار اندر
مرزها را نموده زیر و زبر
لقمه‌هایی کلان برانگیزد
خرده‌هایی از آن فرو ریزد
مرغکان خرده‌هاش چینه کنند
وز پی کودکان هزینه کنند
نغمه‌خوانان به بوی چینه چمان
نغمه‌هاشان مدیح محتشمان
حمقا آن به ریش می‌گیرند
وز کرامات خویش می‌گیرند
لیک غافل که جز چرندی نیست
غیر افسوس و ریشخندی نیست​
 
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    مثنوی شماره ۵

    دست خدای احد لم یزل
    ساخت یکی چنگ به روز ازل
    بافته ابریشمش از زلف حور
    بسته بر او پردهٔ موزون ز نور
    نغمهٔ او رهبر آوارگان
    مویهٔ او چارهٔ بیچارگان
    گفت : «گر این چنگ نوازند راست
    مهر فزونی کند و ظلم کاست
    نغمهٔ این چنگ نوای خداست
    هرکه دهد گوش، برای خداست
    گر بنوازد کسی این چنگ را
    گم نکند پرده و آهنگ را
    هرکه دهد گوش و مهیا شود
    بند غرور از دل او وا شود
    گرچه بود جنگ بر آهنگ چنگ
    چنگ خدا محو کند نام جنگ»
    چون که خدا چنگ چنین ساز کرد
    چنگ‌زنی بهر وی آواز کرد
    گفت که : «ما صنعت خود ساختیم
    سوی گروه بشر انداختیم
    راه نمودیم به پیغمبران
    تا بنماید ره دیگران
    کیست که این ساز بسازد کنون؟
    بهر بشر چنگ نوازد کنون؟
    چنگ ز من، پرده ز من، ره ز من
    کیست نوازنده در این انجمن؟
    هر که نوازد بنوازم ورا
    در دو جهان سر بفرازم ورا
    چنگ محبت چه بود؟ جود من
    نیست جز این مسله مقصود من»
    گوش بر الهام خدایی کنید
    وز ره ابلیس جدایی کنید
    رشتهٔ الهام نخواهد گسست
    تا به ابد متصل است از الست
    هرکه روانش ز جهالت بری است
    نغمهٔ او نغمهٔ پیغمبری است
    راهنمایان فروزان ضمیر
    راه نمودند به برنا و پیر
    رنجه شد از چنگ زدن چنگشان
    کس نشد از مهر هماهنگشان
    زمزم پاک ازلی شد ز یاد
    نغمهٔ ابلیس به کار اوفتاد
    چنگ خدا گشت میان جهان
    ملعبه و دستخوش گمرهان
    هرکسی از روی هوا چنگ زد
    هرچه دلش خواست بر آهنگ زد
    مرغ حقیقت ز تغنی فتاد
    روح به گرداب تدنی فتاد
    عقل گران‌جان پی برهان گرفت
    رهزن حس ره به دل و جان گرفت
    لنگر هفت اختر و چار آخشیج
    تافت ره کشتی جان از بسیج
    در ره دین سخت‌ترین زخمه خاست
    لیک از این زخمه نه آن نغمه خاست
    نغمهٔ یزدان دگر و دین دگر
    زخمه دگر، آن دگر و این دگر
    دین همه سرمایهٔ کشتار گشت
    یکسره بر دوش زمین بار گشت
    هرکه بدان چنگ روان چنگ داشت
    زیر لبی زمزمهٔ جنگ داشت
    کینه برون از دل مردم نشد
    کبر و تفرعن ز جهان گم نشد
    اشک فرو ریخت به جای سرور
    سوگ به پا گشت به هنگام سور
    مهرپرستی ز جهان رخت بست
    سم خر و گاو به جایش نشست
    گشت از این زمزمه‌های دروغ
    مهر فلک بی‌اثر و بی‌فروغ
    زآنکه به چنگ ازلیت به فن
    راه خطا زد سر هر انجمن
    چنگ نکو بود ولی بد زدند
    چنگ خدا بهر دل خود زدند
    چنگ نزد بر دل کس چنگشان
    روح نجنبید بر آهنگشان​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    مثنوی شماره ۶

    یکی زیبا خروسی بود جنگی
    به مانند عقاب از تیزچنگی
    گشاده سـ*ـینه و گردن کشیده
    برای جنگ و پرخاش آفریده
    نهاده تاجی از یاقوت بر ترگ
    فروهشته دو غبغب چون دو گلبرگ
    دو چشمانش چو دو مشعل فروزان
    نگاهش خرمن بدخواه سوزان
    خروشش چون خروش پهلوانان
    به هنگام نوا، عزال خوانان
    ز نوک ناخنش تا زیر منقار
    به یک گز می‌رسیدی گاه رفتار
    میان هر دو بالش نیم گز بود
    غریو قدقدش بانگ رجز بود
    دو پایش چون دو ساق گاو، محکم
    دو خارش چون دو رمح آهنین دم
    فروهشته ز گردن یال دلکش
    چنان کز طوق دیبای مزرکش
    به وقت بانگ چون گردن کشیدی
    خروس چرخ را زهره دریدی
    به عزم رزم چون افراختی یال
    ز بیم جان فکندی باز پیخال
    نمودی گردن از بهر کمین خم
    به‌سان نیزهٔ آشفته پرچم
    ز میدانش اگر سیمرغ بودی
    به ضرب یک لگد بیرون نمودی
    خروسان محل از هیبتش باز
    کشیدندی سحر آهسته آواز
    یکی روز از قضا در طرف باغی
    پرید از نزد او لاغر کلاغی
    خروس از بیم کرد آن‌گونه فریاد
    که اندر خیل مرغان شورش افتاد
    ز نزدیک کلاغ آن‌سان به در رفت
    که گفتی نوک تیرش در جگر رفت
    برفت از کف وقار و طمطراقش
    پر و بالش به هم پیچد و ساقش
    تپان شد قلبش از تشویش در بر
    دهانش باز ماند و چشم اعور
    پس از لخـ*ـتی که فارغ شد خیالش
    یکی از محرمان پرسید حالش
    که : « ای گردن‌فراز آهنین‌پی!
    که بود او کاین چنین ترسیدی از وی؟»
    به پاسخ گفت کای فرزانه دلبر!
    نبود او جز کلاغی زشت و لاغر
    جوابش گفت : «باشد صعب حالی
    که ترسد شرزه شیری از شغالی»
    خروس پهلوان باماکیان گفت :
    « کس از یار موافق راز ننهفت
    من آن روزی که بودم جوجه‌ای خرد
    کلاغ از پیش رویم جوجه‌ای برد
    بجست و کرد مسکن بر سر شاخ
    بخورد آن جوجه را گستاخ گستاخ
    چنانم وحشتش بنشست در دل
    که آن وحشت هنوزم هست در دل
    ز عهد کودکی تا این زمانه
    اگر پرد کلاغی زآشیانه
    همان وحشت شود نو در دل من
    که آکنده است در آب و گل من»​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    ترکیب شماره ۱

    باز بر شاخسار حیله و فن
    انجمن کرده‌اند زاغ و زغن
    زاغ خفته در آشیان هزار
    خار رسته به جایگاه سمن
    بلبلان را شکسته بال نشاط
    گلبنان را دریده پیراهن
    ابر افکنده از تگرگ خدنگ
    آب پوشیده زین خطر جوشن
    شد ز بیغوله بوم جانب باغ
    شد ز ویرانه جغد سوی چمن
    زآن چمن کشیان جغدان شد
    به که بلبل برون برد مسکن
    کیست کز بلبل رمیده ز باغ
    وز گل دور مانده از گلشن
    از کلام شکوفه و نسرین
    وز زبان بنفشه و سوسن
    باز گوید به ماه فروردین
    که به رنجیم ز آفت بهمن
    به گلستان درآی و کوته کن
    دست بیگانگان از این مکمن
    تا به باغ اندرونت پاس بود
    از گل و مل تو را سپاس بود
    ای همایون بهار طبع‌گشای!
    وای از فتنهٔ زمستان، وای
    بی‌تو دیهیم لاله گشت نگون
    بی‌تو سلطان باغ گشت گدای
    بی‌تو شد روی سبزه خاک‌آلود
    بی‌تو شد چشم لاله خونپالای
    تو برفتی ز بوستان و خزان
    شد ز کافور، بوستان اندای
    مخزن سرخ گل برفت از دست
    خیمه سروبن فتاد از پای
    سنبل و یاسمین بریخت ز باد
    لاله و نسترن نماند به جای
    بلبلان با فغان زارا زار
    قمریان با خروش هایاهای
    این زمان روزگار عزت توست
    در عزت به روی ما بگشای
    باغ را زیوری دگر بربند
    راغ را زینتی دگر بخشای
    باغ دیری است دور مانده ز تو
    زود بشتاب و سوی باغ گرای
    که به هر گوشه‌ای ز تو سخنی است
    وز خس و خار طرفه انجمنی است
    آوخ از محنت و عنای شما
    وای از رنج و ابتلای شما
    به رخ خلق باب فتنه گشود
    مجلس شوم فتنه‌زای شما
    بی‌بها مانده‌اید و بی‌قیمت
    زآنکه رفت از میان بهای شما
    دست از این قیل و قال بردارید
    نه اگر بر خطاست رای شما
    ورنه زین فتنه و حیل ناگاه
    قصه رانم به صهر شاهنشاه​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    ترکیب شماره ۲

    دوشینه ز رنج دهر بدخواه
    رفتم سوی بوستان نهانی
    تا وارهم از خمـار جانکاه
    در لطف و هوای بوستانی
    دیدم گلهای نغز و دلخواه
    خندان ز طراوت جوانی
    مرغان لطیف‌طبع آگاه
    نالان به نوای باستانی
    بر آتش روی گل شبانگاه
    هر یک سرگرم زندخوانی
    من بی‌خبرانه رفتم از راه
    از آن نغمات آسمانی
    با خود گفتم به ناله و آه
    کای رانده ز عالم معانی!
    با بال ضعیف و پر کوتاه
    پرواز بلند کی توانی؟»
    بودم در این سخن که ناگاه
    مرغی به زبان بی‌زبانی
    این مژده به گوش من رسانید
    «کز رحمت حق مباش نومید»
    گر از ستم سپهر کین‌توز
    یک چند بهار ما خزان شد
    وز کید مصاحب بدآموز
    چوپان بر گله سرگران شد
    روزی دو سه، آتش جهانسوز
    در خرمن ملک میهمان شد
    خونهای شریف پاک، هر روز
    بر خاک منازعت روان شد
    وآن قصه زشت حیرت‌اندوز
    سرمایهٔ عبرت جهان شد
    امروز به فر بخت فیروز
    دلهای فسرده شادمان شد
    از فر مجاهدان بهروز
    آن را که دل تو خواست آن شد
    وز تابش مهر عالم‌افروز
    ایران فردوس جاودان شد
    شد شامش روز و روز نوروز
    زین بهتر نیز می‌توان شد
    روزی دو سه صبرکن به امید
    از رحمت حق مباش نومید
    از عرصهٔ تنگ حصن بیداد
    انصاف برون جهاند مرکب
    در معرکه داد پردلی داد
    آن دانا فارس مهذب
    شاهین کمال بال بگشاد
    برکند ز جغد جهل مخلب
    استاد بزرگ لوح بنهاد
    شد مدرس کودکان مرتب
    آمد به نیاز پیش استاد
    آن طفل گریخته ز مکتب
    استاد خجسته‌پی در استاد
    تا کودک را کند مؤدب
    آواز به شش جهت درافتاد
    از غفلت دیو و سطوت رب:
    « ای از شب هجر بود ناشاد!
    برخیز که رهسپار شد شب
    صبح آمد و بردمید خورشید
    از رحمت حق مباش نومید
    ای سر به ره نیاز سوده!
    با سرخوشی و امیدواری
    منشور دلاوری ربوده
    در عرصهٔ رزم جانسپاری
    با داس مقاومت دروده
    کشت ستم و تباهکاری
    زنگار ظلام را زدوده
    ز آیینهٔ دین کردگاری
    لب بسته و بازوان گشوده
    وز دین قویم کرده یاری
    واندر طلب حقوق بوده
    چون کوه، قرین بردباری
    جان داده و آبرو فزوده
    در راه بقای کامکاری
    وین گلشن تازه را نمود
    از خون شریف آبیاری
    مستیز به دهر ناستوده
    کز منظرهٔ امیدواری
    خورشید امید باز تابید
    از رحمت حق مباش نومید
    صد شکر که کار یافت قوت
    از یاری حجت خراسان
    وآن قبله و پیشوای امت
    سرمایهٔ حرمت خراسان
    بن موسی جعفر آن که عزت
    افزوده به عزت خراسان
    بگرفت نکو به دست قدرت
    سررشتهٔ قدرت خراسان
    وز همت عاقلان ملت
    شد نادره ملت خراسان
    وز عالم فحل باحمیت
    شد شهره حمیت خراسان
    ترکان دلیر بافتوت
    کردند حمایت خراسان
    نیز از علمای خوش رویت
    خوش گشت رویت خراسان
    زین بهتر نیز خواهیش دید
    از رحمت حق مباش نومید​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۱

    افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
    فریاد که فریادرسی پیدا نیست
    بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
    پیداست که در خانه کسی پیدا نیست​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    رباعی شماره ۲

    ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم
    آیین محبت و وفا می‌دانیم
    زین بی‌هنران سفله ای دل! مخروش
    کآنها همه می‌روند و ما می‌مانیم​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    مسمط شماره ۱

    سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟
    یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
    یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
    هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
    « مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست
    یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست »
    لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هـ*ـوس
    به هـ*ـوس بال زد و گشت گرفتار قفس
    پایبند تو ندارد سر دمسازی کس
    موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس
    « به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
    که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست »
    بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست
    به ز گفتار تو بی‌شائبه گفتاری نیست
    فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
    ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!
    « گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
    در و دیوار گواهی بدهد کاری هست »
    دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید
    پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
    دولت نام توحاشا که تمامت جوید
    کآب گفتار تو دامان قیامت شوید
    « هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
    تا ندیده است تو را، بر منش انکاری هست »
    روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
    شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم
    منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
    نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
    « صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
    همه دانند که در صحبت گل خاری هست »
    هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
    وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
    تربت پارس، چو جان جسم تو در سـ*ـینه فشرد
    لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
    « باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
    آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست »
    سعدیا! نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
    تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس
    ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هـ*ـوس
    ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس!
    « نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
    که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست »
    کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
    بیت معمور ادب طبع بلند تو بود
    زنده جان بشر از حکمت و پند تو بود
    سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود
    « من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟
    سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست »
    راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
    طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
    اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
    وآن که او را کند انکار، به شیطان ماند
    « عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
    داستانی است که بر هر سر بازاری هست »​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    مسمط شماره ۲

    امروز خدایگان عالم
    بر فرق نهاد تاج « لولاک »
    امروز شنید گوش خاتم
    « لولاک لما خلقت الافلاک »
    امروز ز شرق اسم اعظم
    مهر ازلی بتافت بر خاک
    امروز از این خجسته مقدم
    ارکان وجود شد مشید
    امروز خدای با جهان کرد
    لطفی که نکرده بود هرگز
    نوری که مشیتش نهان کرد
    امروز پدید گشت و بارز
    آورد و مربی جهان کرد
    یک تن را با هزار معجز
    پیغمبر آخرالزمان کرد
    نوری که قدیم بود و بی‌حد
    ای حکمت تو مربی کون!
    وی از تو وجود هرچه کائن!
    ای تربیتت زمانه را عون!
    وی خلقت دهر را معاون!
    بی‌روی تو گشته حق به صد لون
    با شرع تو گشته دین مباین
    بر ملت توست ذلت و هون
    ای ظل تو بر زمانه ممتد!
    حرمت ز مزار و مسجد ما
    بردند معاندین دین، پاک
    پوشیده رخ معابد ما
    از غفلت و جهل، خاک و خاشاک
    جز سفسطه نیست عاید ما
    کاوهام گرفته جای ادراک
    ابلیس شده است هادی ما
    ما گشته به قید او مقید​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    مسمط شماره ۳

    ای نگار روحانی! خیز و پرده بالا زن
    در سرادق لاهوت کوس «لا» و «الا» زن
    در ترانه معنی دم ز سر مولا زن
    و آن گـه از غدیر خم بادهٔ تولا زن
    تا ز خود شوی بیرون، زین نوشید*نی روحانی
    در خم غدیر امروز باده‌ای به جوش آمد
    کز صفای او روشن جان باده‌نوش آمد
    وآن مبشر رحمت باز در خروش آمد
    کن صنم که از عشاق بـرده عقل و هوش آمد
    با هیولی توحید در لباس انسانی
    حیدر احد منظر، احمد علی سیما
    آن حبیب و صد معراج، آن کلیم و صد سینا
    در جمال او ظاهر سر علم الاسما
    بزم قرب را محرم، راز غیب را دانا
    ملک قدس را سلطان، قصر صدق را بانی
    خاتم وفا را لعل، لعل راستی را کان
    قلزم صفا را فلک، فلک صدق را سکان
    اوست قطبی از اقطاب، اوست رکنی از ارکان
    ممکنی است بی‌ایجاب، واجبی است بی‌امکان
    ثانیی است بی‌اول، اولی است بی‌ثانی
    در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را
    کز پی کمال دین، شو پذیره حیدر را
    پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را
    برد بر سر منبر حیدر فلک‌فر را
    شد جهان دل روشن ز آن دو شمس نورانی
    گفت : « بشنوید ای قوم! قول حق تعالی را
    هم به جان بیاویزید گوهر تولا را
    پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را
    این وصی برحق را، این ولی والا را
    با رضای او کوشید در رضای یزدانی»
    کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند؟
    کی توان به وصف او دم زدن ز چون و چند؟
    به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند
    حجت صمد مظهر، آیت احد پیوند
    شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی
    پور موسی جعفر، آیت‌الله اعظم
    آن که هست از انفاسش زنده عیسی مریم
    در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم
    آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم
    می‌کند به درگاهش صبح و شام دربانی
    عقل و وهم کی سنجند اوج کبریایش را؟
    جان و دل چه‌سان گویند مدحت و ثنایش را؟
    گر رضای حق جویی، رو بجو رضایش را
    هر که در دل افرازد رایت ولایش را
    همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی​
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا