شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,921
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242



به تیغم گرنمائی سـ*ـینه صد چاک
فوادی یبتغیک القلب یهواک
تو هرگز گر نمیآری ز من یاد
فانی طول عمری است انساک
ز سر تا پا همه حسن و ملاحت
تعالی من بهذا الحسن سواک
ترا سرو چمن گفتن زهی ظلم
ومابدر الدیاجی منک حاشاک
شکفت از طلعتت ما را بهاری
و صبح طالع لی من محیاک
سرت را از وفاداری که پیچید
بقتلی من بغیر الذنب اوصاک
بکویت راه پیمودن که یابد
بباب القصر اذ کثرت قتلاک
نیائی ساعتی ما را ببالین
وانت الساعة ایان مرساک
عزیزا مصر جان جای تو باشد
فما الباسآء ما اکرمت مثواک
همی گوید مدام اسرار نومید
متی تدنوا وانی این القاک
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای که ریزی بدل ریشم از آن حقه نمک
    حقه بازی ز دهان تو بیاموخت فلک
    جلوه گر چون بخرامی تو بود ذکر ملک
    بهر پاس تو زهر چشم یداللّه معک
    یک طرف ریخته از بی گنهان خون و ز مکر
    یکسو آویختهٔ از طره چو زهاد حنک
    من دریغ آیدم آلوده شود دامن تو
    زاهدا از در میخانه برو دور ترک
    گر تو با سرو قدان رخش ملاحت تازی
    چرخ بهر تو زند کوس که السبعة لک
    دل ز من بـرده شه کشور حسنی که برش
    نام خوبان همه از دفتر خوبی شده حک
    شعله خوئی بمن خاک نشین آبی داد
    که بدیدم می و ساقی و صراحی همه یک
    خال بر صفحهٔ رخسار تو مانندس سماک
    دل اسرار طپدزان چوشب است و توسمک
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زدی مشاطهات شانه به سنبل
    که میآرد صبا بوی قرنفل
    ببین از ناب می بر عارضش خوی
    چو شبنم صبحدم بنشسته بر گل
    چه سازم با دلی کورا نباشد
    نه تاب التفات و نی تغافل
    زدندی خوشه چینان تو آتش
    مرا در خرمن صبر و تحمل
    چو گلشن را کند تاراج کلچین
    چه باشد حالت بیچاره بلبل
    حکیما ای محال اندیش بنگر
    بدور عارضش ز اشگم تسلسل
    به پاداش دعایم ناسزا گفت
    تذللنا له زاد التذلل
    چو میدانی دعای درد اسرار
    چرا در چاره اش داری تعلّل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چه شوری بود یاران بر سر دل
    ز غم گوئی سرشته پیکر دل
    نریزد ساقی بزم محبت
    بجز خوناب غم در ساغر دل
    بجز سوزش نسازد هیچ باطبع
    گلستان خلیل است آذر دل
    بر آتش پارهها برمیفشاند
    مگر بال سمندر شد پر دل
    نشد افسرده ز آب هفت دریا
    چه آتش بود اندر مجمر دل
    حمل جز برج ناری نیست گوئی
    اثر هم جز وبال از اختر دل
    بسوز نار دوزخ خندد اسرار
    جهدگر یک شرار از اخگر دل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فلک دوران زند بر محور دل
    وجود هر دو عالم مظهر دل
    اگر اکسیر درد عشق خواهی
    بیا شو از گدایان در دل
    هر آن کالا که در بازار عشق است
    بجو سرمایهاش از کشور دل
    هر آن نقشی که بر لوح از قلم رفت
    نوشته دست حق بر دفتر دل
    سرشته عشق پاکان در نهادش
    کز اصل پاک آمد گوهر دل
    جهان معنوی دل را اسیر است
    ز فر عشق باشد افسر دل
    چرا این مرغ دل پرد بهر شاخ
    چو هست اسرار یار دل بر دل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    1. ای قامت تو سرو لب جویبار دل
      وی طلعت تو صورت باغ و بهار دل
      افکنده عقد زلف تو در کار جان گره
      در طرهٔ تو تیره شده روزگار دل
      گو نگهتی ز گیسوی مشکین او صبا
      کز حد گذشت بر سر ره انتظار دل
      نی از وصال خرم و نی از فراق خوش
      افتادهام بورطهٔ حیرت ز کار دل
      دنیا و دین و جان و خرد میدهد بباد
      بیچاره آن فلک زده کوشد دچار دل
      دیدم برت چو خواری دل عزت رقیب
      گشتم ز بیوفائی تو شرمسار دل
      خون می خورد دل و همه سرخوش ز جام تو
      نبود روا بدور تو اینسان مدار دل
      رفت از برو قرار ببزم رقیب کرد
      با زلف بی قرار تو این شد قرار دل
      این عـریـ*ـان دل به پیش سگش هم نیفکند
      دیدی چقدر بود برش اعتبار دل
      گفتی که دل بطرهٔ خوبان مده چه سود
      اکنون که رفت از کف من اختیار دل
      اسرار موج بحر محبت بیفکند
      آخر در نگار دل اندر کنار دل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هست در سـ*ـینه سل بدیده سبل
    زین طعامی که کرده خصم دغل
    گـه شدش یوم لیل و لیلش یوم
    بوم آسا زهی ضلال و زلل
    گـه ز امکان برد بواجب پی
    گـه نهد از حدوث طرح جدل
    آنکه از هستیش نمود اثبات
    بیند امکان حدوث وضع علل
    آنکه لیل و نهار با لیلی است
    بنگرد کی بربع و دمنه و تل
    نی چگویم چه جای اثبات است
    هست اثبات ماسوی اعقل
    هستی سازج است ووحدت صرف
    دونماید بدیدهٔ احول
    یک مسمّی است خرفه کش خوانند
    بلبن و برفه بر بهن بوخل
    عین ما عین غیر از ره عین
    بصل از هستی است عین بسل
    هیچ تغییر نیست در معنی
    گرچه صورت همی شود مبدل
    گرچه نبود مثال هستی و هست
    ترک تمثال بیمثال امثل
    لیک وهم و خیال را قوتی
    گر رسانی چو عقل هست اعدل
    کان و ارکان و جن و انس و فلک
    ملک و دیو و تاوک و تاول
    گر بپوئی تو هر عدد را نیست
    جز یکی در قوامشان مدخل
    نقطه شد خط و خط بسیط و بسیط
    به بسیط و بمؤتلف منحل
    باز در کسوت و حروفش بین
    ابتث و ابجد ایقغ و ادبل
    خواهی ار سر لوح بشناسی
    تا شود مشکل تو از این حل
    نصف کن لوح و یک نگاه بکن
    ضرب در ضلع و ضلع نیم افضل
    وفق ضلع مربعات نگر
    همچو آب بقا بهر جدول
    همه اطوار وفق بین اضلاع
    چون شئون خدای عزوجل
    آن و رسم زمان بی سر و بن
    آن سیال و آن نه آن مفصل
    مشعل آتشی بدور انداز
    که کند رسم دایره مشعل
    قطره خطی شود ز سرعت سیر
    چون شود از محیط خود منزل
    عکس را گر بری بصد مرآت
    عکس آخر بود همان اول
    کان کسانی که خالی از عشقند
    هم کالانعام بل هی بل اضل
    هرکرا در سر است عشق اسرار
    سر هذا لحدیث عنهم سل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم
    کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم
    کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم
    بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم
    فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی
    خدا نکرده مبادا فتد پیاله ز دستم
    مرا به گل چه سر و کار کز تو بشکفدم دل
    مرا بباده چه حاصل که از نگاه تو مستم
    بخود چو خویش بگویم توئی ز خویش مرادم
    اگرچه خویش پرستم ولی زخویش برستم
    نداشت کعبه صفائی به پیش درگهش اسرار
    از آن گذشتم و احرام کوی یار ببستم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ترا چون مهر با غیر است و اسرار نهانی هم
    برو ارزانی او باد این لطف زبانی هم
    مرایکجرعه می از دستت ای ساقی بسی خوشتر
    ز شهد شکر مصری ز آب زندگانی هم
    چونقش صورت زیبندهات ای رشک مهرویان
    نبسته خامه نقاش چین و کلک مانی هم
    رخت را جام جم گفتند و هم آیینهٔ حق بین
    خطت تعویذ جان خواندند خط سبع المثالی هم
    مرا از آتش هجران خود در اینجهان سوزی
    اگردلبر توئی فردا بسوزی آن جهانی هم
    گدائی درت ما را بسی بهتر بود یا را
    ز سلطانی عالم و زبهشت جاودانی هم
    همه آیینه اعیان ز پیدائی تو پنهان
    چو حسنت هست بی پایان توئی عین نهانی هم
    چه میپرسید از اسرار نماندش دفتر و دستار
    نظر باز است و می نوشد نوشید*نی ارغوانی هم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    علی صدغ لیلی تهب النسیم
    از این غصه دل اوفتاده دو نیم
    هر آنکس که چشم ترا دید و گفت
    الا ان هذا لسحر عظیم
    رقیبش بما بر سر خشم بود
    قنا ربنا ذالعذاب الالیم
    بهاران شد و میدمد گل ز شاخ
    فدعنی و کاساً رحیقاً ندیم
    چو مردم بخاکم فشانید می
    لیحیی المرام العظام الرمیم
    فتاده است اسرار شورم بسر
    بذکری لسملی و عهد قدیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا