شعر دفتر اشعار سعید مطوری!

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 3,780
  • پاسخ ها 248
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242


دست من گرمی دستاتو میخواد

لب من بـ..وسـ..ـه ی لبهاتو میخواد

نگو دیر میای تنم یخ میزنه

تن من گرمی تبها تو میخواد


صبح شده به انتظارت می شینم

کنار حوض گلدونارو می چینم

آب میدم سبزه های خونمونو

کنارم شمعدونی ها رو می بینم


صدای در زدن پاشم برم

فکر کنم یار منه تاج سرم

دروباز کردم و دیدم آسمون

من کبوترم پر از بال و پرم


کنار هم لحظه هامون شیرینه

گلهای بنفشه هامون رنگینه

عزیزم، شهرزاد قصه های من

همه ی قصه هامونو میخونه
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ترسم ز شب و درد جفایی

    ای کاش که در شبم بیایی

    شب ها به سحر کنار منزل

    خوشتر به خیال آشنایی


    ********​


    شوق دل من حکایتش عالی بود

    خورشید دلم سبز در شالی بود

    دیگر زدل سایه حذر خواهم کرد

    کاشانه ی تو زهر بدی خالی بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در مسیر نگاه به من... چشمانت...بیقرار

    دردی می کشم زتو... زرفتن و ...انتظار

    شمارش معکوس نفسم..پنج...چهار...سه

    روح وجسمم... همه...در فراقت....بیقرار

    کمای افکارم...ایست... لحظه های فراق

    تنی در زنجیر ... اسیر عشقت....گرفتار

    غم رسوب شد... قندیل اشک در چشمان

    بودم دنیای درد...بدون عشقت ...غمبار

    آمدی؟...زآمدنت چه سوداست ... مرا

    رفتی ونماندی ...که شوم برایت... دلدار

    سخن دل... به زبان کشیده نشد...آه...

    من ز شرم نگفتم...دل زعشقت...رازدار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در سرزمینت عشق، پرچم ، به انتظار شده ام

    از شرق و غرب امیدی ، چه بیقرار شده ام

    بی تو شبی سنگین در کنار من، مثل غم

    خورشید من تو بیا بتاب، که تار شده ام

    شب ماه نبود در آسمان چرا نبود؟!!! آه و آه

    روشن ز تو شبهای من ، چو سار شده ام

    رقصی به شبها، در نور مصنوعی ،اَه، چه بد

    خسته ام چه گویم من، بس که بی عار شده ام

    وقتی هزار محبت من، هیچ، به دیده ات بشود

    دیگر چه سود از من، هیچ ویا هزار شده ام

    تقدیر رقم خورد، من نمانم تو بمان، و ببین

    روز ،شب و خوابی، در زیر، پندار شده ام

    ماشین قرمزازمن عبور کرد... لِه و آه ...آه...

    روحی ز من پرواز کرد و بیدار شده ام

    محشر که وعده ی تو بود برای من، نه/ نه/ نه

    روشن شدم ، عمری من، چه بی یار شده ام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در هجوم لحظه ها ی غفلت

    گم شدن در ذلت

    جستجوی قلب در تاریکی تن

    فانوس در گوشه ی عزلت

    نفس هایم در پس شش های پر دود

    آغـ*ـوش مرگ باز وزندگی مردود

    نقطه های سیاه سربازان اهریمن

    چقدر دور ...خودم زمن

    آتش به بلندای اعمال سیاهم

    در جهنم بدی ها تباهم

    چشم سرزمین التماس

    تجلی حق چون الماس

    شعاع های نور

    نور

    ونور

    جسم و روح در مسیر

    هر دو در بند...اسیر

    پایان کار زبان ودروغ

    خاموش و بی فروغ

    سخندان اعضای پراکنده

    روح در بستر درد... شرمنده

    لحظه

    لحظه

    کوچکتر...

    تاریکی

    تاریکی

    پایین تر...

    در دور دست نوری باریک

    ره می برم در راهی تاریک

    شعله های آتش و دود

    ای کاش نمی شدم مردود...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بهارت بوده است باغ ترانه

    برای دیدنت... هردم بهانه

    فدایت می شوم بوده کلامت

    زعشقت بوده این دل را نشانه


    *********​

    بهاری بوده نامت ای عزیزم

    بیا هردم برایت... گل بریزم

    صفای نور چشمان تو ای گل

    ز معشوقان دیگر می گریزم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کوچه با پاکان همیشه پاک بود
    نقطه چینش آبی افلاک بود
    دوستیها جمله در او ماندگار
    تا که ردی بر زند بر نا بکار
    عاشق و معشوق درکوچه روند
    از لب زیبای دل می میخورند
    دسته گل تقدیم دلداری کنند
    خنده بر لب هایشان جاری کنند
    ای فدای این همه شور وصفا
    دل فدای این همه مهر و وفا
    با صداقت دوستی آید پدید
    کور آن چشمی که نتواند بدید
    با صفای دل همه شادی کنیم
    عشق و دل را شوق آزادی کنیم
    مهرپاکی را به خوبان سر دهند
    هم سر خود را به جانان بر نهند
    باش و پاکی را ز اهل شعر بین
    مرحم و درمان ز اهل مهر بین
    از خدا خواهم دمادم این امید
    کوچه باشد جاودان و دل سپید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جفای دل

    ندانستم چرا آتش به جان زد

    که شمع دل زبهر عاشقان زد

    پر پروانه ی عشقی بسوزد

    دریغ می به کام تشنگان زد

    *******

    از این پس گوشه ای تنها نشینم

    که دیگر... آن جفای دل نبینم

    برو دیگر مگیر از من نشانی

    دگر آن غنچه ی لب را نچینم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جمعه آمد این دلم بی تاب شد

    باز چشمانم حرامش خواب شد

    بوی نرگس به فضا ی ما رسید

    انتظارش سوی احساس ناب شد

    ***********​

    جمعه روز عاشقی ودلبری است

    سوی من جمعه همیشه سروری است

    سرور عالم در این روز منجی است

    او به هر پادشهی خود مهتری است

    ***********​

    جمعه مظلومان همیشه انتظار

    تا رسد آن منجی جوشن سوار

    او زنورش این جهان روشن کند

    شد شفای هردلی دارد بهار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب تا سحر شنیدم درخلوت شبانه

    ای گوهر درخشان تا کی چنین پنهانه

    گوهر چراغ بودی آن شمع جان بودی

    رفتی وکردی پنهان آن گوهر مسـ*ـتانه

    در خود فرو رفتی گشتی زدیده پنهان

    با خود چه ها کردی سوز دلت ترانه

    اشکم زدید خون شد دیگر نماند اشکی

    دیگر چگونه سازم قلب تو را بهانه

    دل زرهت گم شد احساس غرق غم شد

    آخر بگو کجایی تا رو کنم به خانه

    من عاشقی غریبم با مردمان رفیقم

    اما بگو چگونه آن قصه شد افسانه

    احساسم غریب است با هر کسی رفیق است

    اما ز گوش شنیدم گفتی توی دیوانه

    خواهر به چشم دیدم اما زخود ندیدم

    گفتی نگاه تو بود چقدر بی شرمانه

    معصوم بود دل من دربیکران دلها

    شک آمدو جفا کرد آن دل را جانانه

    شکوهْ به آسمان رفت از آن دل غریبم

    تا خود کند چاره با این دل دُردانه

    درد دلم بفهمید از خوبیم بپرسید

    بیا ببین چه کرده دل باز شد سامانه
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا