شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,909
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو
تا سر رود بسر رو و تا پا بپا بپو
بر نقش ما سوا خط بطلان بیا بکش
از لوح دل محبت اغیار رو بشو
یاران ز باده سرخوش و در سر ترا خمـار
جامی بزن بطرف چمن نوگلی ببو
چون یاد دوست میرود اندر ملامتم
ای مدعی هر آنچه توانی بگو بگو
خاصان و عامیان همه را شور او بسر
ترسا و پارسا همه را رو بسوی او
در دیر و در حرم بکنشت و کلیسیا
در جستجوش ره سپر اسرار کو بکو
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    راه عشق است و بهرگام دوصد جان بگرو
    عشق سریست نهانی به دراز گفت و شنو
    کی شود این دل بی حاصل ما طعمه عشق
    بر این مرغ هما خرمنی از جان بدو جو
    بسکه نزدیک بود شارع مقصد دور است
    تا یکی ای دل دیوانه بهر سو تک و دو
    این همه عکس که آغازی وانجامش نیست
    از فروغ رخ آن مهر بود یک پرتو
    در بر ماه ببین آینه و آب جدار
    که چسان خود متفنن شود از یک خورضو
    گوشه ابروئی از گوشهٔ برقع بنمود
    آسمان را که همی چرخ زنان شد در دور
    درد نوشان سماوی ترا آمده جام
    که بود باز از این فخر دهان مه نو
    می خور اسرار و از این خواب گران شو بیدار
    حاصل عمر خود اندوز که شد وقت درو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای مهر همچو مه ز رخت کرده کسب ضو
    خال رخ تو بـرده ز مشک ختن گرو
    از طرف بام چرخ برین باد و صد هراس
    سر میکشد برای تماشات ماه نو
    بینم خراب حال دل ای عیسوی نفس
    پا از سرم مکش نفسی از برم مرو
    در هر دلی که عشق بر افراشت رایتی
    او رنگ سلطنت چه و طرف کلاه کو
    در جان آنکه تخم محبت نکاشتند
    باشد هزار خرمن طاعت به نیم جو
    برق سبک عنان هوا آنقدر نداد
    مهلت دل مرا که کند کشت خود درو
    اسرار جام جم طلبی پیش پیر دیر
    جامی بنوش و غافل از اسرار خود مشو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قد کاد شمسی تخفی شعاعه
    یا صحبت نوحوا حیوو داعه
    گرداری ای شاه عزم هلاکم
    این تیغ و این سرسمعاً و طاعه
    تا کی نمائی خصمی بعشاق
    دعنا و سلمی یا دهر ساعه
    یا لیت فاها بالقول فاهت
    کی اذهقت عن ذوقی البساعه
    الطرف یغلی والخف یرمی
    هل من شفاه منها الشفاعه
    ناصح مده پند ما را ز عشقش
    لسنا نبالی فیها الشناعه
    نوگل بگلزار کو عندلیبی
    یوسف ببازار این البضاعه
    کشتیم گنـد گشتیم نومید
    یوماً حصدنا نعم الزراعه
    زین خوان نعما خون دلت بس
    طوبی لحاس کاس القناعه
    بر بند اسرار از این جهان بار
    تباً لمن صار یشری متاعه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چو ماه چارده دارم نگاری چارده سال
    دمیده بر عذارش خط چو برگرد قمر هاله
    عرق بنشسته برروی تو یا بر برگ گل شبنم
    حباب است این به روی جام می یابرسمن ژاله
    بکلگشت چمن بخرام و در طرف گلستان بین
    به گل از قامتت سرو و خجل از عارضت لاله
    ترا ساغر بلب در بزم غیر و گوش بر مطرب
    مرا از خون دل باشد نوشید*نی و مطرب از ناله
    کنار جویبار دیدهام بنشین تفرج کن
    و ماء القلب من عینی علی الخدین سیاله
    از آن یکتا هویدا گشت بیحد عکسها آری
    بدید آید ز نقطه دایره چون گشت جواله
    شکرها ریخت در وصف رخت اسرار از خامه
    که جادارد برند قند از خراسان سوی بنگاله
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای نرگست سحر آفرین لعلت شکرخا آمده
    مو عنبرین رو یاسمین زلفت سمن سا آمده
    بسته بخونریزی کمر در خانه ای زین جلوه گر
    یا معشر الناس الحذر ترکی بیغما آمده
    کاکل بدوش آویخته زلف مسلسل ریخته
    در شهر شور آمیخته کآشوب دلها آمده
    ای آفتاب خاوری رشک بتان آذری
    دیگر چو تو از مادری کمتر بدنیا آمده
    مه پیش رویش منفعل سرو از قد او پابگل
    برهمزن صد ملک دل زان چشم شهلا آمده
    اسرار بی برگ نوا تا بیند آن نور خدا
    موسی صفت مـسـ*ـت لقا دیدار جویا آمده
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده
    نیست بد مـسـ*ـتی عجب زان مـسـ*ـت کان ساغر زده
    برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم
    طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده
    ابروی او آبروی ماه نو را ریخته
    شمع از آزرم رویش خویش بر آذر زده
    خط بطلان زان قد چون نیشکر کلک قدر
    برالفهای قد سیمین بران یکسر زده
    ای بت چین تیر مژگانت خطا هرگز نرفت
    چون خور آسان گرچه در هر لحظه نیرت پرزده
    مشت خاکی را نباشد دلربائی اینهمه
    کیست این یارب ز روی گلرخان سر بر زده
    آنهمه غوغا که در محشر شود نبود عجب
    شورش از سودای زلفش در سر محشر زده
    در فلک خرگاه مهر از ماه بالاتر زنند
    وین هلال ابرویش از مهر و مه برتر زده
    طوطی گویای اسرارم شکرریزی کند
    گوئی از نوش لبت منقار در شکر زده
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل مستمند و حیران بهوای آب و دانه
    زحرم سرای شاهی بخرابه کرده خانه
    چکنم چه سربپوشم که بهر طرف نیوشم
    نرسد بگوش هوشم بجز از لبت ترانه
    بحصار دیدهٔ کل همه نقش اوست حاصل
    بسواد اعظم دل نبود جز آن یگانه
    همه بر در نیازش که چه در رسد زنازش
    همگی ز سوز و سازش بسرود عاشقانه
    سمن و چمن هزارش گل و لاله داغدارش
    همه نغمه پرده دارش نی و بربط و چغانه
    بود اربیان نیارم نگه امیدوارم
    کشد ار زبان ندارم ز دل آتشم زبانه
    بحریم خلوت یار نبود ره تو اسرار
    اگر آرزوی دیدار بودت رو از میانه
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    خوشا جانی که جانانش تو باشی
    خوشادردی که درمانش تو باشی
    بباید ترک جان گفت و بسر رفت
    بآن راهی که پایانش تو باشی
    نه با ایمان بود کارش نه با کفر
    هر آنکس کفر و ایمانش تو باشی
    خرد زنجیری و دیوانهٔ شد
    که خود زنجیر جنبانش تو باشی
    بشوئی پا و سر در عشق اسرار
    که شاید گوی چوگانش تو باشی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نه بگویمت که مهری نه بخوانمت که ماهی
    که حقیقت تو ناید بعقول ماکماهی
    ز من بلا کشیده ز چه رو دلت رمیده
    که نمیکنی تو گاهی بمن گدانگاهی
    منما جفا و کینه بنمای بی قرینه
    حذری ز سوز سـ*ـینه که کشم ز دستت آهی
    بگذشت عمر و تا چند ز بیم طعن دشمن
    برهی رود نگار و من بینوا براهی
    تو بریز خون و مندیش باین صباحت از حشر
    که نیاید از دل کس که باین دهد گواهی
    همگی سفید روز و بکنار سبزه خرم
    من و اشک سرخ و روز سیهی و رنگ کاهی
    چه زیان ملازمان را که تفقدی نمایند
    بگدا که نیست بارش بحرم سرای شاهی
    من اگرنه در شمارم برهش امیدوارم
    که ز تاجور فقیری بنهم بسر کلاهی
    تو مزن مرا بخنخر تو مرا مران از این در
    که بجز در تو دلبر نبود مرا پناهی
    که چنین شدی بدآموز ترا بحق اسرار
    که ز حال او نپرسی ز نسیم صبحگاهی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا