شعر دفتر اشعار سعید مطوری!

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 3,781
  • پاسخ ها 248
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
امواج خروشان افکارم

بر صخره های سخت میزندم

می شکافد درونم را

ومی پراکند در هوای دریا

قصه ی سفری از یک درد

در کشتی های به طوفان شکسته

وملوانهای مرده

بر ساحلی از هراس وتاریکی...

فانوس دریایی چه سود

که دریا بسی طوفانی است

وبه مقصد نمی رسند

کشتی های اسیر امواج بلند...

تنم یخ میزند

از سرمای نگاه دیگران

بر مردگان به ساحل آرمیده

در غروبی از یک فریاد
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در مسیر غرورت قدم گذاشته ای
    همه ی وجودت را سم داشته ای
    هدایت کردی لبخندرا به دیار غربت ...
    گلهای زرد در دل دیگران کاشتی...
    تنهایی هدیه ی غرورت به تو
    خانه ی غم ساخته ی دست تو....
    زغم شکوه کنی گله از دیگران
    بی وفای ز خودت شکوه از دیگران
    چشم ر ا آشتی می دهی با اشک
    قلبت را مریض می کنی با شک
    تاوانش برایت غم وشب تاریک
    به اندازه ی راهبری خودت
    با او...
    همدم و تیشه زن به قلبت
    همه او...
    کسی نیست برایت
    بشکنی قلبش
    تو تنهاشدی مونس و همدم شبش
    قبرستان تمام احساست
    ،صاحبش او
    و هر احساسی را دفن کرد در تو او
    چرا گذری برقبرستان احساست نمی کنی؟!!!
    شفاعت دل بدت را
    از کسی نمی کنی؟!!!
    حکمران تمام وجودت می شود
    غرور...
    تو می دانی
    اما چیزی نمی گویی از غرور!!!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شبی در سکوتی که ماه را گرفته

    ستاره ی مشرقی سمت مغربی را

    نشانی دهد در مهتابی ، ودرها

    گشوده به ویرانه هایی ، وگوهر

    که در خاک سردی فرو شد...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دیدمت تنهاو غمگین

    در اندیشه ی دیگران

    غمگین تری ز غم شان

    در آسمان معرفت

    ره می بری تاریک پرستان

    فانوسی به دست داری

    تو هستی برایشان،ساربان

    طمع می کنند به فانوست

    می آیند به سویت،شتابان

    مرگت را رقم خواهند زد

    فانوس شکسته،همه نگران

    تو با لبخندی تلخ مرده

    آنها باشیون وترس گریان

    چه کس دیگر ره می برد

    کجایند آن فانوس به دستان
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عشق من هست یادت؟!!!

    در همه خاطره ات

    وچقدر سخت وفا را کُشتی

    پیش چشمان من مانده زره...

    چه زمان کوتاه بود

    در ره خنده ی تو

    در بهاری زیبا

    همه آغـ*ـوش شدی آن لحظه...

    آن وفا در تو نبود

    من همه عشق شدم

    در رهت اما چه سود...

    من به خود زخم زدم

    در کنار غم تو

    وچه سخت بود رفتن...

    بودم در ره عشق پاکی

    که ز عطرش... همه ،پر شده بود افلاکی

    پس چه سان بود که بویش به مشامت نرسید؟!!!

    آه... از این عشق بدت

    که همه در هوسی

    زندگی می کنی و میبردت در پستی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای قلم فریاد کن از عشق لیلی ها
    همیشه گفته می شود از مجنون
    پنهان در شب...مظلومیت خیلی ها
    بگو زخود وفریاد خاموش شده ات
    از شکستن خود ونابود شدن
    مظلومیت آن صاحبان کشته ات...
    فریاد کن...
    فریاد قلم بلندترین فریادهاست...
    از تو نگفته بودم ...میدانم وشرمگین
    اما نوشته ام...پرخروش چون دریاهاست
    در شب طوفانی...
    از خون شهیدان پاکت بگو
    که با تو می نوشتند در دل شب نیایش ها
    وبردند از دل...همه ی تشویش ها...
    ویران شد زتو کاخ ظالمان
    تمام که شد کار
    شدی چون خادمان!!!
    ببین اینک نه شکوه ی نی ز آتشی
    او قلمی شده وقطرات اشک او جاری
    بیایید با او بکنید همکاری
    تانشود غمگین
    ونزند فریاد..
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پنجره ی غبار گرفته

    تصویری ناپیدا

    پاک نبودن نسیم

    ودلی سوخته...

    من در پس پنجره ام

    وخفگی احساسم

    نفس احساسم بریده

    از پس پنجره ی سیاه رنگم پریده

    فریادم به غبار سیاه

    زخم لبخندی تمسخر آمیز

    نگاه خشمگین به من

    ونقش بـ..وسـ..ـه بر پنجره ی غبار گرفته

    نفس هایم آهسته ...آهسته تر

    سکوت لحظه ها

    شب وصدای جیر جیرکها

    ومرگ من...

    زمان پراز فریاد من است

    مرگم فریاد پاکی است...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فریاد میزند کودکی درونم

    به اندازه ی تاریخ

    واز گاز زدن سیبی میگوید

    که بر زمینش زد...

    پاکیش جامانده در زیر پای رهگذری

    با چکمه های گل آلود

    که از لاشه های بدن پاکان است...

    من اندیشه می شوم

    در خودم

    تا تمامی سیب خورده را

    قی کنم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کجایند ابابیل

    سنگ در منقار

    نگویم برای فیل

    فرو ریز سنگ

    به انسان نما ،قابیل

    ببین زیر پای شیطان

    سنگ پر است ازخود

    آه شیپور بزن اسرافیل...

    نماز با نسیم

    کفر با باد

    رفت ایمان

    بگو داد وبی داد

    نه قصه می گویم

    آه غصه میخورم

    به آنچه نگفتم به فریاد...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا