شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,872
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
هذ اغزال هلال السمآء مضناکی
غد الغزالة فی العشق من حیاراکی
ز شوق روی تو گردید گل گریبان چاک
شقیق احمر ذوالکی بعض قتلاکی
ز آهوان نه همین صید اهل دل کردی
سلبت مهجة اهل التقی و لثنا کی
امام شهر بمحراب خود بخود گویاست
بحاجبیک بان صار بعض صرعاکی
همین نه ماه گرفت از فروغ مهر رخت
ذکاء یقتبس النور من محیاکی
ز تار زلف دو تا گر مرا شب تاری است
صباحی اسفر لیلای من ثنایاکی
ز دیده خون رودم محرم دو دیده رود
فدع یودع یا دمع طرفی الباکی
صبا ز دیدهٔ دل گویمت چسان هیهات
وهل اعبر یالروح عنک حاشاکی
گل مراد برآید مرا توچون ببر آئی
اشم نکهته و رد التثم فآکی
اگرچه ورد زبان ورد سوسن و سمن است
فانت قصد ضمیری و کل اسماکی
ز بخت بد چو به بیداریم از او محروم
فلیت عند رقادی سمحت رؤیاکی
ز دوست چشم امید این بود که دید اسرار
سمعت فیه اقاویل کل افاکی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    صبا برگو بآن شیرین که گاهی
    چه باشد گر کنی برمانگاهی
    اگر بر ما گدایان رحمت آری
    تو کاندر کشور دل پادشاهی
    مدام از عمر برخوردار باشی
    اجب ربی رجائی یا الهی
    جفا از حد مبر جانا که ترسم
    بسوزانم دو عالم را به آهی
    ز بیم مدعی تا چند و تا کی
    رود دلبر به راهی من براهی
    ره دل زد بصورت خوش بیانی
    دهد چشمش بدین معنی گواهی
    خدا را زان بت خونخوار پرسید
    که اسرار حزین دارد گناهی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلا دیریست دور از دلستانی
    جدا از بارگاه لامکانی
    سوی ملک مغان کردی سفرها
    برای دوستان گو ارمغانی
    همه یاران بنزلگه غنودند
    تو با این دیو رهزن همعنانی
    کجاپوئی روان آلوده مهلا
    بشا دروان سلطانی رو آنی
    چنین فرشی و بیسامان نشاید
    که عرشی و شه سامانیانی
    مبین بر ظاهرت کز روی معنی
    جهان جانی و جان جهانی
    همه از آن حسنت خوشه چینند
    که آن حسن را دریا و کانی
    بجان باشد سپهرت گوی چوگان
    بتن گر قبضه ای زین خاکدانی
    که دایم جان او انباز جسم است
    تو آخر خارج از کون و مکانی
    ز من مینوش و می نوش از خم عشق
    که به این آب ز آب ندگانی
    همین نی نقش تصویرت بدیع است
    که اسرار معانی را بیانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پا مانده در گل در سرزمینی
    جاکرده در دل مهر حبینی
    کارم فتاده با شوخ چشمی
    دارم نیازی با نازنینی
    زد حاصلم برق ای خرمن حسن
    رحمی بفرما بر خوشه چینی
    ای ابر رحمت لب تشنگی چند
    وی برق سرکش تاکی بکینی
    بر آستان نی باری است باری
    زان بوستان نی گل آستینی
    عشقم در آفاق آوازه افکند
    حسن چنان راست عشق چنینی
    یارب چه باشد کز در درآید
    پیک عنایت از پاک بینی
    ای سالک ره از خود خبردار
    بس رهزنت هست در هر کمینی
    ساقی بفرما فکر خمارم
    مشکل شود حل از خم نشینی
    از زلف رویت آمد پدیدار
    در چشم زاهد کفری و دینی
    ابروی طاقت هرکس که دیدی
    حسن آفرین را کرد آفرینی
    در وادی عشق افتاد اسرار
    نه خضر راهی نه هم قرینی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خاک در تو ما را به ز آب زندگانی
    در سر هوای سرورت عمریست جاودانی
    هر درد و غم که داری خواهم بجان که باشد
    دردازتوعافیت ها غم از تو شادمانی
    دست شکستگان گیر ای صاحب مروت
    فریاد خستگان رس ای آنکه میتوانی
    نبود پناه ما را جز خاک آستانت
    رو بر درکه آریم گر از درت برانی
    آن بخت کو که باشم چون بندگانت بخدمت
    وان شاه حسن باشد بر تخت حکمرانی
    گر تند باد غم داد گلزار عمر بر باد
    یا رب نبیند آسیب آن تازه ارغوانی
    ترکان چشم مستت غارتگر دل و دین
    باشد کرشمهٔ هایت آفات آسمانی
    این کاروان آهم از کعبه دل آیند
    لعل سرشک اسرار آورده ارمغانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    الاقد صاد عقلی بالدلالی
    بتی شیرین کلامی خورد سالی
    ظریفی مهوشی آشوب شهری
    ملیح ذوالمحاسن و المعالی
    هوالسفاح سفاک الدمائی
    هوالفتان فتاک الوصالی
    شفاهک قد تروی کالشقایق
    و صدغک قد تلوی کالحبالی
    به رویت غازه با خون شهیدی است
    ثغورک ام اقاح ام لالی
    نصیبی من وصالک نیل طیف
    سلوی عن جمالک بالخیالی
    مرا هرگز به خاطر نگذرانی
    و غیرک قط لم بخطر ببالی
    تو گشتی شمع بزم افروز اغیار
    و انی بت فی وهم اللیالی
    گر او برکند بنیادم مبیناد
    بنای حسنش آسیب زوالی
    بود روز من و مویش شب تار
    حواجبه و شخصی کالهلالی
    ز هجرت دوست جانم سوخت اسرار
    بحد رق اعدالی لحالی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آنچه در مدرسه عمریست که اندوختمی
    بیکی عشـ*ـوه ساقی همه بفروختمی
    در دبستان ازل روز نخست از استاد
    بجز از درس غم عشق نیاموختمی
    نقشت ای سرو قباپوش نشستی بر دل
    دیدهٔ دل بدو کون از همه بفروختمی
    مـسـ*ـتی و باده کشی ها که شدی پیشهٔ ما
    شیوهائی است که از چشم تو آموختمی
    آخر ای ابر گهربار روا کی باشد
    عالمی کام روا از تو و من سوختمی
    تیره شد روز من اسرار چو شام دیجور
    گرچه صد مشعله هر دم ز دل افروختمی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    تا دل اندر نظر آورده نگار عجبی
    ز اشک خونین برخم کرده نگار عجبی
    کرده از خون شهیدان کف سیمین گلرنگ
    بسته تهمت بحنا حیله شعار عجبی
    سر سیر چمنم نیست چه در حسن تراست
    ز ریاحین و گل و سبزه بهار عجبی
    بازوی حسن تو نازم که ز چشم و ابروت
    بکمندی عجب افکنده شکار عجبی
    گشت بیماری دل به که برآورد آن سرو
    از زنخ سیب، ز پستان دو انار عجبی
    طعمه عـریـ*ـان دل و جا کنج قفس شربم خون
    دارم ازدایرهٔ چرخ مدار عجبی
    سخن از دوزخ و فردوس باسرار مگوی
    وصل و هجرش بودم جنت و نار عجبی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خوبان همه چو صورت تو دلنشین چو جانی
    گر گوش حق شنو هست هم اینی و هم آنی
    از شوق روی دلبر دارم دلی بر آذر
    ای پرده دار آن در زان پرده کی نشانی
    با دوست همنشینیم و ز هجر او دلم خون
    تا سر این بگوید کویار نکته دانی
    هر دل که نور حق دید جز نور حق نباشد
    نی نزد او زمینی است نی پیشش آسمانی
    بی انتظار محشرحق بین فنای کل دید
    گشتی چو فانی از خود گردید خلق فانی
    چون هست عکس یکتا نبود دو چیز همتا
    در ملک هست جز هست چون نیست، نیست ثانی
    امروز جلوهٔ وی رندان کهن شمارند
    کور است در هر آنی روی نوی و آنی
    سر دهانت ای شه معلوم کس نگردید
    هم زان دهد گر آید اسرار رابیانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عشق است حیات جاودانی
    سرمایهٔ خوشـی‌ و کامرانی
    گر عشق نبود خود نبودی
    هرگز نه زمین نه آسمانی
    پیرایهٔ عشق اگر نیستی
    کی داشت عروس حسن آنی
    از عشق گرفت زینت و زیب
    اوراق کتاب کن فکانی
    عشق است مدار قاب قوسین
    عشق است مقام من رآنی
    هم بود ز عشق آنکه دم زد
    از سبحان عظیم شأنی
    خورشید سپهر عشق ساری است
    نورش بذراری جهانی
    از عشق گرفت بال و پرواز
    این بیضه مرغ لامکانی
    حالی نبود ز عشق اسرار
    هر عین نهانی وعیانی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا