شعر دفتر اشعار گروس عبدالملکیان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,805
  • پاسخ ها 90
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
مــن مــه ام

کــه گــاه بــه زميــن دل مــيبنــدم و

گــاهــي بــه آسمــان،

و در ميــانــهي ايــن شــک

آرام آرام پــراکنــده مــي شــوم . . .
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از ماه
    لکه ای بر پنجره مانده است
    از تمام آب های جهان
    قطره ای بر گونه ی تو
    و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
    که خون خشک شده
    دیگر نام یک رنگ است

    از فیل ها
    گردنبندی بر گردن هایمان
    و از نهنگ
    شامی مفصل بر میز

    فردا صبح
    انسان به کوچه می آید
    و درختان از ترس
    پشت گنجشکها پنهان می شوند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باد که می آید
    خاکِ نشسته بر صندلی بلند می شود
    می چرخد در اتاق
    دراز می کشد کنار زن ،
    فکر می کند
    به روزهایی که لب داشت.




    • گروس عبدالملکیان
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صدای قلب نیست
    صدای پای توست
    که شبها در سـ*ـینه ام می دوی
    کافی ست خسته شوی
    کافی ست بایستی!




    • گروس عبدالمکیان

    این که در سـ*ـینه ام
    می زند گاهی
    قلب نیست
    جای پای تنهایی ست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیله های بسیاری دیده ام
    آویزان از درختی
    در جنگلهای دور
    افتاده بر لبه ی پنجره
    رها در جوب های خیابان.
    هرچه فکر میکنم اما
    یک پروانه بیشتر
    در خاطرم نیست
    مگر چندبار به دنیا آمده ایم
    که این همه میمیریم ؟
    چند اسکناس مچاله
    چند نخ شکسته ی سیگار
    آه، بلیط یکطرفه !چیزی
    غمگینتر از تو
    در جیبهای دنیا پیدا نکرده ام
    - ببخشید، این بلیط ...؟
    - پس گرفته نمیشود.پس بادها رفته اند ؟!پس این درخت
    به زردِ ابد محکوم شد ؟!و قاصدک ها
    آنقدر در کنج دیوار ماندند
    که خبرهایشان از خاطر رفت ؟!


    - بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی !بیهوده صدایت را
    به آنسوی پنجره پرتاب میکنی
    ما
    بازیگران یک فیلم صامتیم


    • گروس عبدالملکیان
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خودم را میزنم به خیابانهای
    شبهای
    سیگارهای

    هایهایِ منی که از خلأ پُر بود
    همینطور برای خودم میخندم
    همینطور برای خودش اشک میآید...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    این سطر

    یا سطرهای بعد
    نقطه ای می آید
    که پایان تمام حرف هاست.

    در قاب غمگین پنجره
    موهای خسته و
    پیراهن سیاه دخترکی که دور می شود
    دور می شود
    دور می شود

    در قاب غمگین پنجره
    نقطه ای سیاه
    دور می شود

    نقطه ای
    که پایان تمام حرف هاست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مـی خواستم بمانم،
    رفتم.
    می خواستم بروم،
    ماندم.
    نه رفتن مهم بود و
    نه ماندن...
    مهم
    من بودم
    که نبودم...!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ایستاده ام
    در اتوبوس
    چشم در چشم های نا گفتنی اش...

    یک نفر گفت:
    «آقا
    جای خالی
    بفرمایید»

    چه غمگنانه است
    وقتی در باران
    به تو چتر تعارف می کنند.



     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    و امروز
    آنقدر شفافيم
    كه قاتلان درونمان پيداست

    و دريای شهرمان
    چنان خسته ست
    كه عنكبوت
    بر موج هايش تار می بندد

    كاش کسی اين مارها را عصا كند
    و كاش آنكه استخوان هايم را می ليسيد
    شعرهايم را از بر نبود

    زنبورها را مجبور كرده ايم
    از گل های سمّی
    عسل بياورند.
    و گنجشكی كه سال ها
    بر سيم برق نشسته
    از شاخه ی درخت می ترسد

    با من بگو
    چگونه بخندم
    وقتی كه دور لب هايم را مين گذاری كرده اند

    ما كاشفان كوچه های بن بستيم
    حرف های خسته ای داريم
    اين بار پيامبری بفرست
    كه تنها گوش كن
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا