شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,871
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
چون دست قضا رشته اعمار برشت
بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت
از حکم ازل نه رسته برناونه پیر
وز دام اجل نجسته زیباونه زشت
افشاند در این مزرعه هر کس گنـد
ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت
امروز بپای خم می سر مـسـ*ـتی
فرداست که بر تارک خم باشی خشت
یکچند اگر گسیخت پیوند ازل
در عاقبت انجام بآغاز سرشت
بردار دل ار چه مُلک دارا داری
کین دار فنا بباید از دست بهشت
برگشت باو هرچه از او گشت پدید
گر ز اهل کلیسیاست و از اهل کنشت
با دوستی پنج تن از کاخ سپنج
اسرار رواین پنج به از هشت بهشت
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زیبی که بشکل هرنگار است
    در هیبت خوبت استوار است
    امنیت حسن آفتابی است
    کش دایرهٔ رخت مدار است
    مو چون شب وروچوروز ابروت
    قوسی ز معدل النهار است
    خطّت خط استوا و خالت
    چون نقطه بسطح آن عذار است
    تن همچو هلال در ریاضت
    ز ابروی مهندست نزار است
    تعلیم سخنوری به اسرار

    از لعل شکر فروش یار است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جام جم مظهر اعظم دل درویشان است
    نخبهٔ جملهٔ عالم دل درویشان است
    طاعت و زهد ریائی همه بیحاصلی است
    بجز از عشق که او حاصل درویشان است
    نقد عالم همه قلب است ولی نقد صحیح
    کیمیای نظر کامل درویشان است
    بی نیاز از دو جهان زندهٔ جاوید شود
    هر که از فقر و فنا بسمل درویشان است
    رجعت آل چو قائم به فنا در آل است
    جذب این سلسله بر کاهل درویشان است
    بگذر از مرحله ریب و ریا ای سالک
    رو بصدق آر که سر منزل درویشان است
    آن مغاکی که بود کوی خموشان نامش
    دانی البته که او محفل درویشان است
    آتش آن نیست که در وادی ایمن زدهاند
    آتش آنست که اندر دل درویشان است
    باید اسرار گهر سفت و دُرر ّبهر نثار
    که نه هر سنگ و گلی قابل درویشانست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ساقی قدحی در ده تقریب و تعلل چیست
    ایام بهار آمد بی باده نشاید زیست
    در فصل گل سوری رایج شد می هر چند
    این جنس بود ممتاز مخصوص بفصلی نیست
    مستند ز لعل او کل خاصه بنی آدم
    از جام شهود آنکس کو بهره ندارد کیست
    نی رجعت و نی تکرار هم رجعت و هم تکرار
    بسیار بود صورت لیکن همه یک معنی است
    خود عاشق وخودمعشوق ازروز نخستین است
    حسن ازلی اسرار از عشق تو مستغنی است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    ای نقش چکل چوگل محدث
    لم تحلف ان تفی و تحنث
    از هجر رخ تو تلخ کامم
    عن منطق المنی تحدث
    تنیت لی الشباب عمری
    لوفزت بشعرک المثلث
    ای آنکه قیامتی ز قامت
    من هجرک کم اموت ابعث
    عاید بتو است هر ضمیری
    ان ذکر لهجنا وانت
    هرچند مقصریم رحم آر
    حتی تم علی الفراق امکث
    هنگام تفرج است برخیز
    الریح مع الغصون یعبث
    پیمان شکن است یار اسرار
    بالوصل معاهد و نیکث
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ
    قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ
    دارم ز تو امید که از بعد وفاتم
    آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ
    بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل
    خواهد دمد از تربت من خار و دگر هیچ
    ای مرغ چگویم که بگوئیش غرض فهم
    حسرت زده بنشین لب دیوار و دگر هیچ
    در لوح وجود از همه نقشی که نگارند
    بینم الف قامت دلدار و دگر هیچ
    بلبل بچمن خوش دل و قمری بسر سرو
    در هر دو جهان ما و غم یار و دگر هیچ
    بیجاست مداوای طبیبان بچشانم
    یک شربت از آن لعل شکر بار و دگر هیچ
    مهر تو کجا وین دل چون ذره به تمثیل
    تو یوسف و ما زال خریدار و دگر هیچ
    پندی شنو از بنده و بر خور ز خداوند
    هرگز دلی از خویش میازار و دگر هیچ
    گر هست هوایت که خوری آب حیاتی
    بر باد ده این پردهٔ پندار و دگر هیچ
    اسرار اگر محرم اسرار نهانی
    در کون و مکان یار ببین یار و دگر هیچ
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جستهام شیرین سخن یاری فصیح
    شور شهری خسروی شوخی ملیح
    پیش آن بالا بلند شمشاد پست
    نزد آن وجه حسن خوبان قبیح
    لعل میگونش بگفتار بلیغ
    زنده سازد مرده را همچون مسیح
    حسن صدغ موثق قلبی الضعیف
    فیه ما یروی من العلیا صحیح
    تا بکی در پرده باشم نغمه سنج
    عشق خوبان دین من باشد صریح
    من بظلمی یافتی اقبالکم
    مِمَّ قی شرع الهوی قتلی تبسیح
    یک نظر کن ای که مغروری بحسن
    فی شواطی خطوکم قلبی الطریح
    می بجامم گر نباشد گو مباش
    راح روحی روح ذوالوجه الصبیح
    نه همین اسرار قربانی او است
    هست در هر گوشه او را صد ذبیح
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    دل و دین می کنی یغما بدین رخ
    جهان گشتم ندیدم اینچنین رخ
    چه آتش پارهٔ بگرفته مأوا
    بکانون دلم ز آن آتشین رخ
    بشکر خنده زد آن انگبین لب
    بنسرین طعنه زد آن یاسمین رخ
    نیاز آرند خیل نازنینان
    بر آن سرو ناز نازنین رخ
    نهند بر آستان سر منکرانت
    ید و بیضا چو آرد ز آستین رخ
    ز خط خضر بود آب بقانوش
    ز لب عیسی دم گردون نشین رخ
    از آن زلف و جبین در مجمع حسن
    نموده کفر و دین باهم قرین رخ
    سوی صورتگر چین گر خرامی
    بگوید مرحبا حسن آفرین رخ
    چو اسرار الهی پرده پوش است
    مگر مرآت حق بینی است این رخ
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
    ز افتاده به کُنج قفسی یاد توان کرد
    آغـ*ـوش و کنار از تو نداریم توقع
    از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
    رخش ستم این قدر نباید که بتازی
    گیرم که بما این همه بیداد توان کرد
    زاهد چه دهی پند که ما از می لعلش
    نی همچو خرابیم که آباد توان کرد
    ای آن که بدست تو سررشتهٔ خلقی است
    یک رشته به پا طایری آزاد توان کرد
    ای نور خدا گویم اگر سوء ادب نیست
    دیگر ز کجا مثل تو ایجاد توان کرد
    جانی و دلی روح روانی همه آنی
    از مشت گلی این همه بنیاد توان کرد
    آورد هجومی بسرم خیل همومی
    ساقی به یکی ساغرم امداد توان کرد
    یک ره ننمودی نظر اسرار حزین را
    گم کرده رهی رابره ارشاد توان کرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ترادوشینه بر لب جام و غیر اندر مقابل بود
    مرا از رشک بر لب جان و می خونابهٔ دل بود
    ز کنج بیضه تا رفتم پرم در دام افتادم
    بعمرم گر پرافشاندم همان در وقت بسمل بود
    بگشتم صفحهٔ روی زمین هر خطه پیمودم
    بغیر از نقش زیبای تو یکسر نقش باطل بود
    همانا از تو نوری تافت بر آدم که شد مسجود
    وگرنه کی چنین تعظیم بهر قبضهٔ گل بود
    من ارخارم ولی چون تو گلی دارم که گل دارم
    من ار قلبم ولی اسرار قلب اکسیر کامل بود





     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا