شعر دفتر اشعار گروس عبدالملکیان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,812
  • پاسخ ها 90
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
از ماه

لکه ای بر پنجره مانده است

از تمام آب های جهان

قطره ای بر گونه ی تو

و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند

که خون خشک شده

دیگر نام یک رنگ است



از فیل ها

گردنبندی بر گردن هایمان

و از نهنگ

شامی مفصل بر میز



فردا صبح

انسان به کوچه می آید

و درختان از ترس

پشت گنجشکها پنهان می شوند
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فرصتی نمانده است
    بیا همدیگر را بغـ*ـل کنیم
    فردا
    یا من تو را می‎کشم
    یا تو چاقو را در آب خواهی شست
    همین چند سطر
    دنیا به همین چند سطر رسیده است

    به اینکه انسان
    کوچک بماند بهتر است
    به دنیا نیاید بهتر است

    اصلا
    این فیلم را به عقب برگردان
    آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
    پلنگی شود
    که می‎دود در دشت‎های دور
    آن قدر که عصاها
    پیاده به جنگل برگردند
    و پرندگان
    دوباره بر زمین...
    زمین...


    نه!
    به عقب‎تر برگرد
    بگذار خدا
    دوباره دست‎هایش را بشوید

    در آینه بنگرد
    شاید
    تصمیم دیگری گرفت ...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هوا
    که پیرهن پوشیده
    هوا
    که میز صبحانه را می چیند
    هوا
    که گوش می دهد به شعرهام

    هوا
    که لب بر لبم می گذارد
    هوا
    که داغم می کند
    هوا
    که هوایی ام کرده
    هوا
    که حواسش نبود،این شعر است
    و از پنجره بیرون رفت .
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قایق کاغذی


    یک جفت کفش
    چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش
    یک جفت گوشواره ی آبی
    یک جفت ...

    کشتی نوح است
    این چمدان که تو می بندی !

    بعد
    صدای در
    از پیراهنم گذشت
    از سـ*ـینه ام گذشت
    از دیوار اتاقم گذشت
    از محله های قدیمی گذشت
    و کودکی ام را غمگین کرد.
    کودک بلند شد
    و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت
    او جفت را نمی فهمید
    تنها سوار شد
    آب ها به آینده می رفتند.

    همین جا دست بردم به شعر
    و زمان را
    مثل نخی نازک
    بیرون کشیدم از آن
    دانه های تسبیح ریختند :

    من ... تو
    کودکی ...

    ... قایق کاغذی
    نوح ...
    ... آینده
    ...

    تو را
    با کودکی ام
    بر قایق کاغذی سوار کردم و
    به دوردست فرستادم
    بعد با نوح
    در انتظار طوفان قدم زدیم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    علفزاز
    با موهای سبزٍ ژولیده در باد
    کوه
    با موهای قهوه ایِ یکدست
    رودخانه
    با گیره های سرخِ ماهی
    بر موهاش

    هیچکدام را ندیده
    حق دارد نمی خواند
    این پرنده ی کوچک

    تهران کلاه بزرگی ست
    که بر سر زمین گذاشته ایم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اسب ها
    به سروش ٬سیامک ٬آرش و ماندنی


    ما چند نفر
    در کافه ای نشسته ایم
    با موهایی سوخته و
    سـ*ـینه ای شلوغ از خیابان های تهران
    با پوست هایی از روز
    که گهگاه شب شده است

    ما چند اسب بودیم
    که بال نداشتیم
    یال نداشتیم
    چمنزار نداشتیم
    ما فقط دویدن بودیم
    و با نعل های خاکی اسپورت
    ازگلوی گرفته ی کوچه ها بیرون زدیم

    درخت ها چماق شده بودند
    و آنقدر گریه داشتیم
    که در آن همه غبار و گاز
    اشک های طبیعی بریزیم

    ما شکستن بودیم
    و مشت هایی را که در هوا می چرخاندیم
    عاقبت بر میز کوبیدیم

    و مشت هامان را زیر میز پنهان کردیم
    و مشت هامان را توی رختخواب پنهان کردیم
    و مشت هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
    و مشت هامان را در جیب هامان پنهان کردیم...

    باز کن مشتم را !
    هرکجای تهران که دست می گذارم
    درد می کند
    هرکجای روز که بنشینم
    شب است
    هرکجای خاک...


    دلم نیامد بگویم !
    این شعر
    در همان سطر های اول گلوله خورد
    وگرنه تمام نمی شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سرریز کرده این پاییز .
    برف با لکه های نارنجی
    بهار با لکه های زرد

    فصل ها می گریزند
    و خورشید
    که هی غروب می کند
    خرداد را پر از خون کرده.
    ما
    سراسیمه فرار می کنیم
    و کوچه های بن بست
    که آن قدر زیبا بودند
    این قدر ترسناکند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تیرهوایی بی خطر
    تو
    آسمان را کشتی !

    روز به سختی از زیر در
    از سوراخ کلیدها به درون آمد
    اگر دست من بود
    به خورشید مرخصی می دادم
    به شب اضافه کار !
    سیگاری روشن می کردم و
    با دود
    از هواکش کافه بیرون می رفتم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تن دادن


    و درد
    که این بار پیش از زخم آمده بود
    آنقدر در خانه ماند
    که خواهرم شد

    با چرک پرده ها
    با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
    و تن دادیم
    به تیک تاک عقربه هایی
    که تکه تکه مان کردند
    پس زندگی همین قدر بود ؟
    انگشت اشاره ای به دوردست ؟
    برفی که سال ها
    بیاید و ننشیند ؟

    و عمر
    که هر شب از دری مخفی می آید
    با چاقویی کند
    ...
    ماه
    شاهد این تاریکی ست
    و ماه
    دهان زنی زیباست
    که در چهارده شب
    حرفش را کامل می کند
    و ماهی سیاه کوچولو
    که روزی از مویرگ های انگشتانم راه افتاده بود
    حالا در شقیقه هایم می چرخد

    در من صدای تبر می آید.
    آه ، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
    وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
    رفتارتان چقدر شبیهم بود

    در من فریادهای درختی ست
    خسته از میوه های تکراری

    من ماهی خسته از آبم
    تن می دهم به تو
    تور عروسی غمگین
    تن می دهم
    به علامت سوال بزرگی
    که در دهانم گیر کرده است.

    پس روزهایمان همین قدر بود؟

    و زندگی آنقدر کوچک شد
    تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
    افتادیم.
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوستش دارم

    نه به خاطر آنکه رهبرم بوده

    نه به خاطر آنکه شاه

    تنها به خاطر آنکه همیشه

    در لحظه های من و تو

    روی تمام قلیانها نشسته

    ناصرالدین شاه
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا