شعر شعر های کلاسیک

  • شروع کننده موضوع ramtin
  • بازدیدها 3,010
  • پاسخ ها 138
  • تاریخ شروع

ramtin

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/27
ارسالی ها
759
امتیاز واکنش
12,517
امتیاز
727
حافظ :

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد

ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود
 
  • پیشنهادات
  • ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
    به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

    بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
    کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلّا را

    فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
    چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

    ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ست
    به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

    من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
    که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

    بدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی
    جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

    نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
    جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

    حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
    که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

    غزل گفتیّ و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
    که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

    که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

    از غم هجر مکن ناله و فریاد که من

    زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    در اندرون من خسته دل ندانم کیست

    که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
    ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
    می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
    سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
    زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
    طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
    یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
    غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
    رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
    قد برافروز که از سرو کنی آزادم
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    دست از طلب ندارم تا کام من برآید
    یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
    بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
    کز آتش درونم دود از کفن برآید
    بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
    بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
    جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
    نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
    از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
    خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    فردوسی :

    چو گفتـــــار بيهــوده بسيــار گشت سخنگوي در مردمي خوار گشت
    به نايـافت رنجه مـكن خـــــويشتن كه تيمـار جان باشد و رنج تـن
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    فردوسی :

    همــــان گنج و دينار و كاخ بلنـــــد نخواهــــد بدن مرترا ســـودمند
    فــريــدون فــرّخ، فرشته نبـــــــود بــه مشك و به عنبر، سرشته نبود

    به داد و دهش يــافت آن نيگـــــوئي
    تو داد و دهش كن، فريدون توئي
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    فردوسی :

    زبان را نگهدار باید بدن

    نباید روان را به زهر آژدن

    که بر انجمن مرد بسیار گوی

    بکاهد به گفتار خود آبروی

    دل مرد مطمع بود پر ز درد

    به گرد طمع تا توانی مگرد

    مکن دوستی با دروغ آزمای

    همان نیز با مرد ناپاک‌رای

    دو گیتی بیابد دل مرد راد

    نباشد دل سفله یک روز شاد

    ستوده کسی کو میانه گزید

    تن خویش را آفرین گسترید

    شما را جهان‌آفرین یار باد

    همیشه سر بخت بیدار باد

    که بهر تو اینست زین تیره‌گوی

    هنر جوی و راز جهان را مجوی

    که گر بازیابی به پیچی بدرد

    پژوهش مکن گرد رازش مگرد

    چنین است کردار این چرخ تیر

    چه با مرد برنا چه با مردپیر
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    فردوسی :
    به شهرم یکی مهربان دوست بود

    تو گفتی که با من به یک پوست بود

    مرا گفت خوب آمد این رای تو

    به نیکی گراید همی پای تو
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    871
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,107
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,924
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,035
    بالا