گاهی زمانی که به اوج ناراحتی میرسی...به اوج شکست...به اوج بن بست...تازه میفهمی تعداد قطرات اشکی که از چشمانت سرازیر میشود از تعداد ابی که از شیر اب چکه میکند هزار برابر بیشتر است
گمان نکن شروع به راه رفتن کنی نصف راه را رفته ای و میرسی نه...تازه شروع بازی زمانی است که شروع به تاتی تاتی میکنی...زمانی که کلمات را یاد میگیری..تازه اول بازیت..سپس وارد بازی میشوی..بازی ای تمام وقت که درگیرت میکند..اینکه میبری یا نه بستگی به خود تو دارد..
میتوانی با هر ضربه بیفتی و اشک بریزی...
میتوانی بیفتی دست مشت کنی و قوی تر بلند شوی..
میتوانی تسلیم شوی..میتوانی بگویی هرچه باداباد من قوی تر از قبل پیش میروم...
اخر این بازی را فقط خودت مشخص میکنی تنها چیزی که در بازی نباید فراموش کنی این است..
(حتی اگر صدساله شدی خسته نشو از بازی)