در چاه كلام گفته ها
شعر ها خواهم سرود در وصف وجودت
بود و نبود من همه بسته به توست اى مهربان...!
اى تو به دردم آشنا
دو ركعت عشق مرا،روى سجاده ى اخلاصِ وفا باور كن...
.
.
.
شب زده_ayatay
آبی تر از آنم ک بیرنگ بمیرم...
از شیشه نبودم ک با سنگ بمیرم...
من آمده بودم ک تا مرز رسیدن...
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم...
تقصیر کسینیست که اینگونه غریبم...
شاید که خدا خاست که دلتنگ بمیرم...
مرگ از نظر تو چیست؟
ترس؟
وحشت؟
نفس نکشیدن؟
اگر بخواهم ساده تر بگویم
تمام شدن فرصت هایی است
که هر روز آن ها را بیهوده تلف می کنی
تمام شدن فرصت هایی است
که وقتی دستت از آن ها کوتاه شد
تازه حسرتش را می خوری
که چرا تا به حال
مادرت را در آغـ*ـوش نگرفته ای
چرا تا به حال
دست های پدرت را نبوسیده ای
و چرا تا به حال
خیره در چشمانش به او دوستت دارم را نگفته ای
حسرت اینکه بتوانی
یکبار دیگر پلک هایت را باز کنی
حسرت اینکه
یکبار دیگر بتوانی بوی باران را به درون بکشی
همه این ها
حسرت هایی است
که روزی
فرصت بودند
اکنون هم هستند
هنوز دیر نشده...
دختر مرده