دل من آرام باش آرزو هایت را نشمار
بگذار هر چه که خواهند بکنند
بگذار هر جا که خواهند بروند
تو تمامت مرگ است
آرزو را بگذار
برود هر جا که خواهد
بکند پشت به تو
تو همینجا بنشین
چون تو محکوم هستی
چون تمام من بی او هستی
سلام.
بعد از مدتها دوباره برگشتم تا معرفی آثار شما رو ادامه بدم.
پست اول حتماً مطالعه بشه!
*** اگر بار دیگر خودم بودم، ساعتها در آینه به خودم خیره میشدم.
به دستهایم،
به تکتک اجزای صورتم.
با دقت نگاه میکردم که چه ساده و بیدلیل لبخند میزدم.
نگاه میکردم که با چه ذوقی لباس انتخاب میکردم.
نگاه میکردم که چه ساده در آسمان غرق میشدم.
به خودم خیره میشدم
که شاید دیگر هرگز تکرار نخواهد شد.
بزرگشدن،
بهای سنگین زندگی است.
قصهای میکشم و نامش را میگذرام «چشمهایت»، نه «چشمهایش».
تو چطور میتوانی «او» باشی؟
ضمیر «من» میشکند وقتی که «تو»، «او» هستی. وقتی که «تو»، «او» هستی، احساس میکنم غریبهای با «من».
«او»...
«او»....
ببین! حتی لفظش هم غریبه به نظر میرسد! انگار که شیئی دستنیافتنیست یا محال. چیزی بسیار بعید!
و رفت او نیست
و تمام.
من و یک عالم عشق یتیم
و چه بیزارم از خاک
وچه بیزارم از پرواز روح
وچه بیزارم از کالبد سرد
وچه بیزارم از تنهایی
و چه بیزارم از همآغوشی خاک
وچه بیزارم از ربان سیاه
گوشه قاب عکس زیبایت.
باز من و عطر گلاب
و روضهخوانی که با سوز و گداز میخواند...
یک شب که دلم بدجور برایت تنگ شده بود، گفتم برایت بنویسم عزیز.
دلم پر از حرف بود؛ اما به محض اینکه عزم کردم تا واژه ها را کنار هم دستهدسته کنم و بچینم، از الف تا ی را فراموش کردم. من حتی الفبای حرفزدن با تو را هم نمیدانستم.
فقط میدانستم که باید دوستت داشته باشم.
تو مرا شاعر کردی! من که حتی شعرهای دبستان را هم بهسختی حفظ میکردم...
حقیقت دارد!
کافیست چمدانهایت را ببندی تا حاضر شوند همه برای از یاد بردنت...
***
لمس کن کلماتی را که برایت مینویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست!
تا بدانی نبودنت آزارم میدهد...
لمس کن نوشتههایی را که لمس ناشدنیست و عـریـان...
که از قلبم بر قلم و کاغذ میچکد.
لمس کن گونههایم را که خیس اشک است و پر شیار...
لمس کن لحظههایم را...
تویی که نمیدانی من که هستم،
لمس کن این با تو نبودنها را!
می نویسم به خط "نیریزی"
پرسشی روی برگ پاییزی:
"تو که از نوشِ عشق لبریزی -
عشق را در پیاله می ریزی؟"
عشق از دست آسمان افتاد
عشق در دست عاشقان افتاد
***
می نویسم به خط "نستعلیق"
جمله ای روی برگِ در تعلیق:
"عشق با شعر من شده تلفیق
غصه از شعر من شده تفریق"