...:
غیر از شهر تارخی کاشان با خاطرات گرم و دلپذیر کویری و نیز صرف نظر از خانه ی رویایی و دوست داشتنی محل زندگی سهراب که مامن و محفلی گرم برای رشد و شکوفایی استعداد های او بود، روستای(چنار) نیز که در بین راه کاشان و مشهر اردهال قرار دارد و به ویژه باغی که در این روستا وجود داشت و گاه گاهی در ایام فراغت محل اجتماع و پذیرای محفل گرم خانواده ی سهراب بود، در پرورش و انگیزه بخشی به ذهن خلاق و کنجکاو و هنرپرور شاعر خوش قریحه و حساس ما تاثیر فراوانی داشته است. این باغ، به گفته ی خانم پریدخت سپهری، متعلق به خواهر بزرگ آنان یعنی(همایوندخت سپهری) بود.
سهراب بیشتر از ایام نوجوانی به بعد، با این باغ مانوس گشت و حتی خواهرش پریدخت در این باره گفته است:
(...گاهی سهراب تنها به این باغ می رفت. در یکی از سفر ها در خلوت و سکوت و انزوای باغ و در تک اتاق روی پشت بام که اتاق سهراب نام داشت، منظومه ی (صدای پای آب) خلق شد.)[1]
با وجود این نمی توان، تاثیر این محیط زیبا و بکر را همراه با تاثیر شگرفی که روستای دیگر، (گلستانه) که سهراب نام یکی از اشعار خود را با الهام از محیط پاک و با صفای آن برگزیده است، بر روح لطیف او انکار کرد. از این روی است که (روسو) با توجه به تجربیات شخصی خود اظهار می دارد:
(تا وقتی در شهر سکونت داشتم، وحشی بودم. اما زندگی در روستا مرا متمدن کرد.)[2]
زیرا نظام برخورد شخص با اشیا، در روستا، مانند دوره ی کودکی است. در کودکی، آموخته های انسان از طریق کشف به دست می آید نه از طریق تعلیم و تربیت. در روستا نیز غالباً چنین است.
پیاژه می گوید:
(وقتی چیزی را به کودک می آموزند، مانع می شوند که آن را اختراع یا کشف کند.)[3]
(سپهری به اقتضای طبیعت خود می زیست. ناگهان چمدانش را می بست و به سفر می رفت. گویی با همه ی عشق بی زوالش به ما، ناگهان از همه دل می کند و به جستجوی ناشناخته ها می رفت و تعجب نمی کردیم و بی سر و صدا برمی گشت.)[4]
(به قول مسیح، برای راه یافتن به ملکوت آسمان دوباره باید کودک شد؛ اما برای راه یافتن به ملکوت زمین هم دوباره باید کودک شد...)[3]
****************
[1]مرغ مهاجر، ص۹۸
[2]سپهری و پیاژه، ص ۴۸
[3]همان، ص۴۸
[4]نشانی از دوست، ص۱۲
منبع:دورترین مرغ جهان می خواند، علی اکبر قندانی آرانی
غیر از شهر تارخی کاشان با خاطرات گرم و دلپذیر کویری و نیز صرف نظر از خانه ی رویایی و دوست داشتنی محل زندگی سهراب که مامن و محفلی گرم برای رشد و شکوفایی استعداد های او بود، روستای(چنار) نیز که در بین راه کاشان و مشهر اردهال قرار دارد و به ویژه باغی که در این روستا وجود داشت و گاه گاهی در ایام فراغت محل اجتماع و پذیرای محفل گرم خانواده ی سهراب بود، در پرورش و انگیزه بخشی به ذهن خلاق و کنجکاو و هنرپرور شاعر خوش قریحه و حساس ما تاثیر فراوانی داشته است. این باغ، به گفته ی خانم پریدخت سپهری، متعلق به خواهر بزرگ آنان یعنی(همایوندخت سپهری) بود.
سهراب بیشتر از ایام نوجوانی به بعد، با این باغ مانوس گشت و حتی خواهرش پریدخت در این باره گفته است:
(...گاهی سهراب تنها به این باغ می رفت. در یکی از سفر ها در خلوت و سکوت و انزوای باغ و در تک اتاق روی پشت بام که اتاق سهراب نام داشت، منظومه ی (صدای پای آب) خلق شد.)[1]
با وجود این نمی توان، تاثیر این محیط زیبا و بکر را همراه با تاثیر شگرفی که روستای دیگر، (گلستانه) که سهراب نام یکی از اشعار خود را با الهام از محیط پاک و با صفای آن برگزیده است، بر روح لطیف او انکار کرد. از این روی است که (روسو) با توجه به تجربیات شخصی خود اظهار می دارد:
(تا وقتی در شهر سکونت داشتم، وحشی بودم. اما زندگی در روستا مرا متمدن کرد.)[2]
زیرا نظام برخورد شخص با اشیا، در روستا، مانند دوره ی کودکی است. در کودکی، آموخته های انسان از طریق کشف به دست می آید نه از طریق تعلیم و تربیت. در روستا نیز غالباً چنین است.
پیاژه می گوید:
(وقتی چیزی را به کودک می آموزند، مانع می شوند که آن را اختراع یا کشف کند.)[3]
(سپهری به اقتضای طبیعت خود می زیست. ناگهان چمدانش را می بست و به سفر می رفت. گویی با همه ی عشق بی زوالش به ما، ناگهان از همه دل می کند و به جستجوی ناشناخته ها می رفت و تعجب نمی کردیم و بی سر و صدا برمی گشت.)[4]
(به قول مسیح، برای راه یافتن به ملکوت آسمان دوباره باید کودک شد؛ اما برای راه یافتن به ملکوت زمین هم دوباره باید کودک شد...)[3]
****************
[1]مرغ مهاجر، ص۹۸
[2]سپهری و پیاژه، ص ۴۸
[3]همان، ص۴۸
[4]نشانی از دوست، ص۱۲
منبع:دورترین مرغ جهان می خواند، علی اکبر قندانی آرانی