- عضویت
- 2018/11/24
- ارسالی ها
- 59
- امتیاز واکنش
- 298
- امتیاز
- 196
- سن
- 27
پشتِ کتابای کتابخونهتو خاک گرفته باشه. رد انگشتم بمونه روی یکی از کتابا. بهت بگم مستور توی یکی از داستاناش نوشته بود با مهناز ازدواج کردم چون عاشق انگشتاش شدم. بگم همیشه دلم می خواست مردی توی زندگیم باشه که رد انگشتم بمونه روی خاک پشت کتاباش.بهت بگم اونجایی که کامران واسه مینای ِ رگ خواب شجریان می خونه و مینا گریه میکنه و توی دلش می گـه «بخاطر من خاک خورد» منم.
منم باهات خاک خورده بودم. باهات خاک خورده بودمو دلم می خواست رد انگشتات بمونه روم. بشم همون کتاب قدیمیه توی کتاب خونه ات که بعد سالها میری سراغش.همونی که یکی از صفحه هاش تا شده.همونی که چند تا از جمله هاشو حفظی.همونی که پایانشو میدونی ولی بازم دلت میخواد بخونیش.
الهه سادات موسوی
منم باهات خاک خورده بودم. باهات خاک خورده بودمو دلم می خواست رد انگشتات بمونه روم. بشم همون کتاب قدیمیه توی کتاب خونه ات که بعد سالها میری سراغش.همونی که یکی از صفحه هاش تا شده.همونی که چند تا از جمله هاشو حفظی.همونی که پایانشو میدونی ولی بازم دلت میخواد بخونیش.
الهه سادات موسوی