داستانک مجموعه داستان های کوتاه طنز خارجی و ایرانی

fatimi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/03
ارسالی ها
707
امتیاز واکنش
4,498
امتیاز
471
محل سکونت
شیطون آباد
در ایتالیا مردی قصد ازدواج داشت.
پس به یک بنگاهی
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
مراجعه کرد که روی آن نوشته بود «بنگاه زناشویی».
مرد در را باز کرد و وارد اتاقی شد که دو در داشت.
روی یکی نوشته شده بود «زیبا» و روی دیگری «نازیبا».
در زیبا را فشار داد و وارد اتاق شد.
دو در دیگر دید، روی یکی نوشته شده بود «کدبانویخوب» و روی دیگری «شلخته».
او از در کدبانوی خوب وارد شد.
در آن جا دو در دیگر بود که روی یکی «جوان» و روی دیگری «پا به سن گذاشته» نوشته شده بود.
از در جوان وارد شد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ته اتاق آینه ی دیواری بزرگی دیده می شد که روی آن این جمله نوشته شده بود :
«با چنین ادعا و هـ*ـوس ها، بهتر است اول خودتان را در این آینه نگاه کنید!!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • fatimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/03
    ارسالی ها
    707
    امتیاز واکنش
    4,498
    امتیاز
    471
    محل سکونت
    شیطون آباد
    یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند.
    یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
    جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
    منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!
    من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
    پوووف! منشی ناپدید میشه ...
    بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من
    من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
    پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
    بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه.
    مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!

    نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !
     

    fatimi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/03
    ارسالی ها
    707
    امتیاز واکنش
    4,498
    امتیاز
    471
    محل سکونت
    شیطون آباد
    زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
    یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
    یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم
    میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
    دامادش فوراً...

    شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
    فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش
    نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
    زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت
    توی آب و جان زن را نجات داد.
    داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش
    نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
    نوبت به داماد آخری رسید.
    زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما
    داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از
    دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
    همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
    فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود
    که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»
     

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    طنز مادر زن و دامادها
    زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
    زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»نوبت به داماد آخری رسید.زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».
     
    • لایک
    واکنش ها: he.s

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    طنز

    راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین

    ملانصرالدین را گفتند: چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی؟
    او در پاسخ جماعت گفت: ما با هم در روز عروسيمان عهدی بستیم (و آن اینکه) اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو (به جای جدل) به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد.

    و اینک من - شکر خدا - چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم!
     

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    جوون: ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟
    پیرمرد:معلومه که نه!
    جوون: ولی چرا؟! مثلا اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی؟!
    پیرمرد: ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم!
    جوون: میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه؟!
    پیرمرد: ببین… اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی!
    جوون: کاملا امکانش هست!
    پیرمرد: ممکنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی!
    جوون: کاملا امکان داره!

    پیرمرد: یه روز ممکنه تو بیای به خونهء من و بگی که فقط داشتی از اینجا رد می شدی و اومدی که یه سر به من بزنی! بعد من ممکنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت کنم! بعد از این دعوت من ، ممکنه تو بازم برای خوردن چایی بیای خونهء من و بپرسی که این چایی رو کی درست کرده؟!
    جوون: ممکنه!

    پیرمرد: بعد من بهت می گم که این چایی رو دخترم درست کرده! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی کنم و تو هم دختر من رو می پسندی!
    مرد جوون لبخند میزنه!

    پیرمرد: بعد تو سعی می کنی که بارها و بارها دختر من رو ملاقات کنی! ممکنه دختر من رو به سینما دعوت کنی و با همدیگه بیرون برید!
    مرد جوون لبخند میزنه!
    پیرمرد: بعد ممکنه دختر من کم کم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج می کنی!
    مرد جوون لبخند میزنه!
    پیرمرد: بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می کنین و از من اجازه برای ازدواج می خواین!
    مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!
    پیرمرد با عصبانیت: مردک ابله! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یکی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم..!!
     
    • لایک
    واکنش ها: he.s

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    معلم یه کرم گذاشت رو میز و یه قطره از مشروبات الکلی ریخت روش. . .کرم نابود شد !
    بعد گفت : دیدید چی به سر کرم اومد ؟
    چه نتیجه ای میگیریم ؟؟
    همه با هم گفتن : باید مشروبات الکلی بخوریم تا کرم های بدنمون از بین برن !!!
    معلم دید اینا زبون آدم نمیفهمن ، یه ظرف پر نوشیدنی گذاشت جلوی یه الاغ و به بچه ها گفت : ببینید حتی الاغ هم از این نمیخوره !
    چه نتیجه ای میگیریم ؟؟؟
    همه با هم گفتن : نتیجه میگیریم هرکی نخوره خره!
     
    • لایک
    واکنش ها: he.s

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,922
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,103
    بالا