جهانی، که یکدم نگردی به کام نسیمی، که هرگز نیایی به دست امید از تو کی می توانم برید از این رشته کی می توانم گسست که من جز تو بیزارم از هر چه بود که من بی تو بیزارم ا هر چه هست
بجر دلتنگی بی همزبانی به یادم نیست چیزی از جوانی به شاخ زندگی می خواند مرغی بسی دلکش سرود زندگانی هنوز این شاخه می لرزد که آن مرغ سبک پرزد به سوی بی نشانی
خسته ام، خسته، از این راه دراز، خسته ام ، خسته، از این شام سیاه؛ که مرابسته پروبال نگاه! نه در آن جوشش مهر نه درآن رویش ماه خسته ام، خسته ، از این راه دراز، که مرا بسته به سودای تو، باز!
دوبادبان فرشته های مهربان که می برند زورق مرا به بیکران، به بی نشان دوبال سرنوشت من که می برد مرا به کهکشان به اوج اختران به آسمان به دستهای تو نگاه می کنم