از پرند کبود پیرهنش می تراود چو ماهتاب تنش به فروغ سپید می ماند سـ*ـینه موج خیز موج زنش شکها می برم چو می بینم بدنش را به کام پیرهنش هـ*ـوس آلوده کرده دام نگاه چشم مردم فریب راهزنش جام لبریز باده را ماند لب گلگون گرم پر سخنش
بیا ای رهگذر آغاز من باش که من گم کرده ام آغاز خود را! پرم از گرده ره بزدای، بزدای! من آن مرغم که در آغـ*ـوش شبها زهستی چشم پیمای دارم درون تیرگی ها گرم پرواز به بام آسمانها جای دارم بیا ای رهگذر آغاز من باش که من گم کرده ام آغاز خود را!
تو را زیبا تر از آن آفریدم که در آن واپسین دیدار دیدم چو می رفتی گمان کردم که من هم دل از مهر تو افسونگر بریدم پس از آن شام خاموشی کشیدم به خلوتگاه تنهایی نشستم گریبان شکیبایی دریدم زراه نامرادی چون گذشتم به کوی نا امیدی چون رسیدم تو را دیدم ،به روی هر که دیدم سخن یا از تو گفتم یا شنیدم
کبوتر جان ازادم کبوتر جان هشیارم رها کن خانه مرد کبوتر باز! اگر از تشنگی مردی اگر مردی زتنهای به گرد بام این خانه برای آب یا دانه نمی پویی، نمی گردی نمی میری، بگو هرگز نباشد دانه مرد کبوتر باز! کبوتر جان! کبوتر باز عاشق نیست فریبت می دهد گر عشق می ورزد کبوتر باز صیاد است کبوتر های او دامند کبوتر جان! کبوتر باز با پرواز کفتر ها به بام آسمان می گسترد دامی کبوتر های رنگینش، که چون رنگین کمان زیباست اگر باور کنی تارند اگر باور کنی دامند برای چون تو آزادی کبوتر جان هشیارم کبوترهای او چنگند قلابند
کجا رفتی ای چشمه نوش من ؟ نگه کن به دنیای خاموش من فراموش کردی که گفتی به من نگردی تو هرگز فراموش من به آغوشم آیند پروانه ها که بوی تو آید زآغوش من چه شبها که موی تو چون ماهتاب به بازی فرو ریخت بر دوش من لبم بود و پیمانه ی گوش من لبت بود و افسانه و گوش من
با که گویم که بی تو تابم نیست؟ آن گیاهم که آفتابم نیست به کدامین ستاره شکوه کنم، که شبم هست و ماهتابم نیست کاش می آمدی و می دیدی کز تب دوری تو تابم نیست! با خیالت نمی توانم خفت تا خیال تو هست خوابم نیست نغمه چون سرکنم که می بینم دیگر آن شور التهابم نیست