شعر شعر های کلاسیک

  • شروع کننده موضوع ramtin
  • بازدیدها 3,008
  • پاسخ ها 138
  • تاریخ شروع

ramtin

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/27
ارسالی ها
759
امتیاز واکنش
12,517
امتیاز
727
حافظ :

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه می‌پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و گنـد کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم
 
  • پیشنهادات
  • ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
    گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
    گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید
    گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
    گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
    گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
    گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
    گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    ألا یا أیها السّاقی! أدر کأساً وناوِلها! که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها
    به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دل‌ها!
    مرا در منزل جانان چه امن و خوشـی‌، چون هر دم جرس فریاد می‌دارد که «بربندید محمل‌ها»
    به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید! که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
    شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
    همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخِر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟
    حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ! متیٰ ما تلق من تهویٰ، دعِ الدنیا و اهملها
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حافظ :

    فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
    طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم
    من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
    سایهٔ طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم
    نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
    کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
    تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هردم آید غمی از نو به مبارکبادم
    گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
    پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    سعدی :
    اول دفتر به‌نامِ ایزدِ دانا صانعِ پروردگار، حَیّ توانا
    اکبر و اعظم، خدایِ عالَم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
    از در بخشندگی و بنده‌نوازی مُرغِ هوا را نصیب و ماهیِ دریا
    قسمت خود می‌خورند مُنعم و درویش روزی خود می‌برند پَشّه و عَنقا
    حاجتِ موری به علم غیب بدانَد در بُنِ چاهی، به زیرِ صخره‌ی صَمّا
    جانور از نُطفه می‌کند، شِکَّر از نِی برگِ ِتر از چوبِ خشک و چشمه زِ خارا
    شربتِ نوش آفرید از مگسِ نَحل نَخلِ تَناور کُند زِ دانه‌ی خرما
    از همگان بی‌نیاز و بر همه مُشفق از همه عالم نَهان و بر همه پیدا
    پرتو نورِ سُرادِقاتِ جَلالش از عظمت، ماورایِ فکرتِ دانا
    خود نه زبان در دهانِ عارفِ مدهوش حمد و ثَنا می‌کند، که موی بر اعضا
    هر که نداند سپاسِ نعمتِ امروز حیف خورد بر نصیبِ رحمتِ فردا
    بارخدایا! مُهَیمَنی و مُدَبّر وز همه عیبی مُنزّهی و مُبرّا
    ما نتوانیم حقِ حَمد تو گفتن با همه کَرّوبیٰانِ عالَمِ بالا
    سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت ور نه کمال تو، وَهم کِی رسد آن جا؟
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    سعدی :

    ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده‌ای، مرحبا!
    قافله‌ی شب! چه شنیدی ز صبح؟ مرغِ سلیمان! چه خبر از سَبا؟
    بر سر خشمست هنوز آن حریف؟ یا سخنی می‌رود اندر رضا؟
    از در صلح آمده‌ای یا خلاف؟ با قدم خوف روم یا رَجا؟
    بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا
    گو: «رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بی‌جان بقا؟
    آن همه دلداری و پیمان و عهد نیک نکردی، که نکردی وفا
    لیکن اگر دورِ وصالی بود صلح فراموش کند ماجرا
    تا به گریبان نرسد دستِ مرگ دست ز دامن نکنیمت رها
    دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا
    خستگی اندر طلبت راحتست درد کشیدن به امید دوا»
    سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دَفَم پوست بِدَرّد قفا
    هر سحر از عشق دمی می‌زنم روزِ دگر می‌شنوم برملا
    قصه‌ی دَردَم همه عالم گرفت در که نگیرد نَفَسِ آشنا؟
    گر برسد ناله سعدی به کوه کوه بنالد به زبان صدا
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    سعدی :

    ز اندازه بیرون تشنه‌ام، ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن، وآن گـه بده اصحاب را
    من نیز چشم از خواب خوش بَرمی‌نکردم پیش از این روز فِراق دوستان، شب‌خوش بگفتم خواب را
    هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
    من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نُشاب
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را
    مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ‌کس ماهی که بر خُشک اوفتد قیمت بداند آب را
    وقتی درآبی تا میان دستی و پایی می‌زدم اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
    امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم آن‌گـه حکایت گویمت درد دل غرقآب را
    گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی کآن کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را
    فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او آواز مُطرب در سرا زحمت بود بواب
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را
    سعدی چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو ای بی‌بَصَر من می‌روم؟ او می‌کِشد قُلاب را
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    باباطاهر :



    دلا در عشق تو صد دفترستم

    که صد دفتر ز کونین ازبرستم

    منم آن بلبل گل ناشکفته

    که آذر در ته خاکسترستم

    دلم سوجه ز غصه وربریجه

    جفای دوست را خواهان ترستم

    مو آن عودم میان آتشستان

    که این نه آسمانها مجمرستم

    شد از نیل غم و ماتم دلم خون

    بچهره خوشتر از نیلوفرستم

    درین آلاله در کویش چو گلخن

    بداغ دل چو سوزان اخگرستم

    نه زورستم که با دشمن ستیزم

    نه بهر دوستان سیم و زرستم

    ز دوران گرچه پر بی جام عیشم

    ولی بی دوست خونین ساغرستم

    چرم دایم درین مرز و درین کشت

    که مرغ خوگر باغ و برستم

    منم طاهر که از عشق نکویان

    دلی لبریز خون اندر برستم
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    باباطاهر :

    عـــــزیــزان مـــوســـم جوش بهــاره
    چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
    دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
    که دنیـــــای دنی بی اعتباره
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    باباطاهر :

    یــکی درد و یــکی درمان پســـندد
    یک وصل و یکی هجران پسندد
    من از درمان و درد و وصل و هجران
    پســندم آنچه را جانان پسـندد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    871
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,106
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,924
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,034
    بالا