شعر زیباترین شعر ها درباره برف

  • شروع کننده موضوع Mahdieh.F
  • بازدیدها 646
  • پاسخ ها 26
  • تاریخ شروع

Mahdieh.F

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/05
ارسالی ها
873
امتیاز واکنش
16,550
امتیاز
696
سن
24
محل سکونت
شیراز
سلام همینطور که از اسم تاپیک پیداست شعر های زیبایی در رابـ ـطه با برف رو اینجا میذاریم
خوشحال میشم دنبالم کنید و شما هم پست بذارید
 
  • پیشنهادات
  • Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    برف
    احمد شاملو

    برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!
    بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.
    پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!
    همه آلوده‌گی‌ست این ایام.
    راه ِ شومی‌ست می‌زند مطرب
    تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام
    اشک‌واری‌ست می‌کُشد لب‌خند
    ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام
    شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
    نقش ِ هم‌رنگ می‌زند رسام.
    مرغ ِ شادی به دام‌گاه آمد
    به زمانی که برگسیخته دام!

    ره به هموارْجای ِ دشت افتاد
    ای دریغا که بر نیاید گام!
    تشنه آن‌جا به خاک ِ مرگ نشست
    کآتش از آب می‌کند پیغام!
    کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد
    که طمع بر گرفته‌ایم از کام...
    خام‌سوزیم، الغرض، بدرود!
    تو فرود آی، برف ِ تازه، سلام!
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    برف (مهدی اخوان ثالث)

    یك
    پاسی از شب رفته بود و برف می بارید،
    چون پرافشان پری های هزار افسانه از یادها رفته.
    باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،
    بس پریشان حكم ها می راند مجنون وار،
    بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.

    برف می بارید و ما خاموش،
    فارغ از تشویش،
    نرم نرمك راه می رفتیم.
    كوچه باغ ساكتی در پیش.
    هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود،
    زاد سروی را به پیشانی.
    با فروغی غالباً افسرده و كم رنگ،
    گمشده در ظلمت این برف كجبار زمستانی.

    برف می بارید و ما آرام،
    گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.
    چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،
    یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم.
    هیچكس از ما نمی دانست
    كز كدامین لحظه شب كرده بود این باد برف آغاز.
    هم نمی دانست كاین راه خم اندر خم
    بكجامان می كشاند باز.

    برف می بارید و پیش از ما
    دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،
    زیر این كجبار خامشبار، از این راه
    رفته بودند و نشان پای هایشان بود.
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    دو
    پاسی از شب رفته بود و همرهان بی شمار ما
    گاه شنگ و شاد و بی پروا،
    گاه گوئی بیمناك از آبكند وحشتی پنهان،
    جای پا جویان،
    زیر این غمبار، درهمبار،
    سر بزیر افكنده و خاموش،
    راه می رفتند.
    وز قدم هائی كه پیش از این
    رفته بود این راه را، افسانه می گفتند.

    من بسان بره گرگی شیر مـسـ*ـت، آزاده و آزاد،
    می سپردم راه و در هر گام
    گرم می خواندم سرودی تر،
    می فرستادم درودی شاد،
    این نثار شاهوار آسمانی را،
    كه بهر سو بود و بر هر سر.

    راه بود و راه ـ این هر جائی افتاده ـ این همزاد پای آدم خاكی.
    برف بود و برف ـ این آشوفته پیغام ـ این پیغام سرد پیری و پاكی؛
    و سكوت ساكت آرام،
    كه غم آور بود و بی فرجام.

    راه می رفتیم و من با خویشتن گهگاه می گفتم:
    «كو ببینم، لولی ای لولی!
    این توئی آیا ـ بدین شنگی و شنگولی،
    سالك این راه پر هول و دراز آهنگ؟»
    و من بودم
    كه بدینسان خستگی نشناس،
    چشم و دل هشیار،
    گوش خوابانده به دیوار سكوت، از بهر نرمك سیلی صوتی،
    می سپردم راه و خوش بی خویشتن بودم.
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    سه
    اینك از زیر چراغی می گذشتیم، آبگون نورش.
    مرده دل نزدیكش و دورش.
    و در این هنگام من دیدم
    بر درخت گوژپشتی برگ و بارش برف،
    همنشین و غمگسارش برف،
    مانده دور از كاروان كوچ،
    لك لك اندوهگین با خویش می زد حرف:

    «بی كران وحشت انگیزی ست.
    خامش خاكستری هم بارد و بارد.
    وین سكوت پیر ساكت نیز
    هیچ پیغامی نمی آرد.
    پشت ناپیدائی آن دورها شاید
    گرمی و نور و نوا باشد؛
    بال گرم آشنا باشد؛
    لیك من، افسوس
    مانده از ره سالخوردی سخت تنهایم.
    ناتوانی هام چون زنجیر بر پایم.
    ور بدشواری و شوق آغـ*ـوش بگشایم بروی باد،
    همچو پروانه ی شكسته ی آسبادی كهنه و متروك،
    هیچ چرخی را نگرداند نشاط بال و پرهایم.
    آسمان تنگ ست و بی روزن،
    بر زمین هم برف پوشانده ست
    رد پای كاروان هار را.
    عرصه سردرگمی ها مانده و بی دركجائی ها.
    باد چون باران سوزن، آب چون آهن.
    بی نشانی ها فرو بـرده نشان ها را.
    یاد باد ایام سرشار برومندی،
    و نشاط یكه پروازی،
    كه چه بشكوه و چه شیرین بود.
    كس نه جائی جسته پیش از من؛
    من نه راهی رفته بعد از كس،
    بی نیاز از خفت آیین و ره جستن،
    آن كه من در می نوشتم، راه
    وآن كه من می كردم، آیین بود.
    اینك اما، آه
    ای شب سنگین دل نامرد . . .»
    لك لك اندوهگین با خلوت خود درد دل می كرد.

    باز می رفتیم و می بارید.
    جای پا جویان
    هر كه پیش پای خود می دید.
    من ولی دیگر،
    شنگی و شنگولیم مرده،
    چابكی هام از درنگی سرد آزرده،
    شرمگین از رد پاهائی
    كه بر آن ها می نهادم پای،
    گاهگه با خویش می گفتم:
    «كی جدا خواهی شد از این گله های پیشواشان بز؟
    كی دلیرت را درفش آسا فرستی پیش؟
    تاگذارد جای پای از خویش؟»
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    چهار
    همچنان غمبار در همبار می بارید.
    من ولیكن باز
    شادمان بودم.
    دیگر اكنون از بزان و گوسپندان پرت،
    خویشتن هم گله بودم هم شبان بودم.
    بر بسیط برف پوش خلوت و هموار؛
    تك و تنها بادرفش خویش، خوش خوش پیش می رفتم.
    زیر پایم برف های پاك و دوشیزه
    قژقژی خوش داشت.
    پام بذر نقش بكرش را
    هر قدم در برف ها می كاشت.
    مهر بكری بر گرفتن از گل گنجینه های راز،
    هر قدم از خویش نقش تازه ئی هشتن،
    چه خدایانه غروری در دلم می كشت و می انباشت.
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    پنج
    خوب یادم نیست
    تا كجاها رفته بودم؛ خوب یادم نیست
    این، كه فریادی شنیدم، یا هـ*ـوس كردم،
    كه كنم رو باز پس، روباز پس كردم.
    پیش چشمم خفته اینك راه پیموده.
    پهندشت برف پوشی راه من بوده.
    گام های من بر آن نقش من افزوده.
    چند گامی بازگشتم؛ برف می بارید.

    باز می گشتم.
    برف می بارید.
    جای پاها تازه بود اما،
    برف می بارید.

    باز می گشتم،
    برف می بارید.
    جای پاها دیده می شد، لیك
    برف می بارید.
    باز می گشتم،
    برف می بارید.

    جای پاها باز هم گوئی
    دیده می شد، لیك
    برف می بارید.
    باز می گشتم،
    برف می بارید.
    برف می بارید. می بارید. می بارید . . .

    جای پاهای مرا هم برف پوشانده ست.
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    شعری از مهدی اخوان ثالث
    مناظره سگ ها و گرگها:
    هوا سرد است و برف آهسته بارد
    ز ابری ساكت و خاكستری رنگ
    زمین را بارش مثقال، مثقال
    فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

    سرود كلبه ی بی روزن شب
    سرود برف و باران است امشب
    ولی از زوزه های باد پیداست
    كه شب مهمان توفان است امشب

    دوان بر پرده های برفها، باد
    روان بر بالهای باد ، باران
    درون كلبه ی بی روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان

    آواز سگها:
    زمین سرد است و برف آلوده و تر
    هواتاریك و توفان خشمناك است
    كشد -مانند گرگان- باد، زوزه
    ولی ما نیكبختان را چه باك است؟

    كنار مطبخ اربـاب، آنجا
    بر آن خاك اره های نرم خفتن
    چه لـ*ـذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
    عزیزم گفتم و جانم شنفتن

    وز آن ته مانده های سفره خوردن
    و گر آن هم نباشد استخوانی
    چه عمر راحتی دنیای خوبی
    چه اربـاب عزیز و مهربانی

    ولی شلاق! این دیگر بلایی ست
    بلی ، اما تحمل كرد باید
    درست است اینكه الحق دردناك است
    ولی اربـاب آخر رحمش آید

    گذارد چون فروكش كرد خشمش
    كه سر بر كفش و بر پایش گذاریم
    شمارد زخمهایمان را و ما این
    محبت را غنیمت می شماریم

    خروشد باد و بارد همچنان برف
    ز سقف كلبه ی بی روزن شب
    شب توفانی سرد زمستان
    زمستان سیاه مرگ مركب

    آواز گرگها:
    زمین سرد است و برف آلوده و تر
    هوا تاریك و توفان خشمگین است
    كشد - مانند سگها - باد ، زوزه
    زمین و آسمان با ما به كین است

    شب و كولاك رعب انگیز و وحشی
    شب و صحرای وحشتناك و سرما
    بلای نیستی ، سرمای پر سوز
    حكومت می كند بر دشت و بر ما

    نه ما را گوشه ی گرم كنامی
    شكاف كوهساری سر پناهی
    نه حتی جنگلی كوچك ، كه بتوان
    در آن آسود بی تشویش گاهی

    دو دشمن در كمین ماست دایم
    دو دشمن می دهد ما را شكنجه
    برون: سرما، درون: این آتش جوع
    كه بر اركان ما افكنده پنجه

    دو اینك سومین دشمن كه ناگاه
    برون جست از كمین و حمله ور گشت
    سلاح آتشین، بی رحم ... بی رحم
    نه پای رفتن و نی جای برگشت

    بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
    كه این خون، خون ما بی خانمانهاست
    كه این خون، خون گرگان گرسنه ست
    كه این خون، خون فرزندان صحراست

    درین سرما ، گرسنه، زخم خورده
    دَویم آسیمه سر بر برف چون باد
    ولیكن عزت آزادگی را
    نگهبانیم، آزادیم... آزاد
    اخوان - "زمستان است"
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت ،

    من به این معجزه ایمان دارم ،

    منتظر باید بود

    تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند !
     

    Mahdieh.F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/05
    ارسالی ها
    873
    امتیاز واکنش
    16,550
    امتیاز
    696
    سن
    24
    محل سکونت
    شیراز
    عمر برف است و آفتاب تموز

    اندکی ماند و خواجه غره هنوز …
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    875
    بالا