شعر دو بیتی ها

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 6,796
  • پاسخ ها 326
  • تاریخ شروع

Arusha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/29
ارسالی ها
1,830
امتیاز واکنش
37,206
امتیاز
816
محل سکونت
اصفهان
شروع بیت با حرف و

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند


ورت شیخ گوید مرو سوی دیر
جوابش چه گویی بگو شب به خیر


وفا مجو زکس ور سخن نمیشنوی
به هـ*ـر*زه طالب سیمرغ و کیمیا می باش


واعظ ما بوی حق نشنید بشنو این سخن
در حضورش نیز می گوییم نه غیبت میکنم


وقت غنیمت شمار ار نه چو فرصت نماند
ناله که راداشت سود آه کی آمد به کار


وانگهم درد داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقـ*ـص آمد و بربط زنان می گفت نوش


وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش افکنم به همه رخت و بخت خویش


وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن


وصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به


ورایدون که زین کارهستم گـ ـناه
جهان آفرینم ندارد نگاه




وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
شهریار


وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
هوشنگ ابتهاج


وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
مهرداد اوستا



و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
حافظ



وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند
شهریار



وارستگان به دوست پناهنده گشته اند
وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد
خودخواهی است و خودسری و خود پسندی است
حاصل ز عمر آنکه خودش قبله گاه شد
امام خمینی



وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است
چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
کاین سفر توشه همی‏ خواهد و این ره دور است
حضرت امام (ره)



وقت رفتن گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد



واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست
حافظ





وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر برشد و خاکستر شد
آذر آتش



واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
حافظ


ویرانه نه آنست ک جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که بار هر نگه تو
صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت


وه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
مولوی


وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
کس نمیبینم که دارد در جهان چندان نمک
خواجوی کرمانی



وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویم
تا باد چنین بادا ، تا راه همی پویم
امیر هاتف
 
  • پیشنهادات
  • Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ه

    هر که در این بزم مقرب تر است
    جام بلا بیشترش میدهند



    هر که نامخت از گذشت روز گار
    هیچ ناموزد زهیچ آموزگار



    هر که اول بنگرد پایان کار
    اندرآخر او نگردد شرمسار


    هزار جهد نودم که سر عشق بپوشم
    نبود بر سرآتش میسرم که نجوشم
    سعدی


    هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
    به یقین عیب تو پیش دگران خواهد برد




    هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
    عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است



    هر کس از جام ازل گر چه به نوعی مـسـ*ـت است
    چشم مـسـ*ـت تو گواه است که پیمانه یکیست



    همه دعوی کنی و خایی ژاژ
    در همه کارها حقیری و ژاژ
    ابو شکور




    هیچ کس در نزد خود چیزی نشد
    هیچ آهن خنجر تیزی نشد
    هیچ قناد نشد استاد کار
    تا که شاگرد شکر ریزی نشد




    هر که را اسرار حق آموختند
    مهر کردند و زبانش دوختند




    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    حافظ



    هرآنکس که در این حلقه نیست زنده به عشق
    بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
    حافظ




    هر چه تو خواهی نه آن می شود
    هر چهخدا خواست همان می شود



    هر ذره را که بینی نیست بیهوده در دهر
    چون نیست کار یزدان بیهوده آفریدن


    همه عمر برندارم سر از این خمـار مـسـ*ـتی
    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی




    هر چه داری گر به عشق دهی
    کافرم گر جویی زیان بینی



    هر گز حدیث حاضر غایب شنیده ای
    من در میان جمع و دلم جای دیگر است
    سعدی



    هرمائده ای که دست ساز بشر است
    یا بی نمک است و یا سراسر نمک است
    خاقانی



    هنگام تنگ دستی در خوشـی‌ کوش ومستی
    کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را




    هرکس که بدید چشم او گفت
    کو محتسبی که مـسـ*ـت گیرد
    حافظ



    همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
    چه زیان تورا که من هم برسم به آرزویی



    هر دم از این باغ بری میرسد
    تازه تر از تازه تری میرسد



    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش



    هر که گردد مبتلای درد هجر
    از وصال دوست درمانش دهند
    هر که بر لب آمدش مینای صبر
    کی نجات از بند هجرانش دهند




    هر آن کس جانب اهل وفا نگه دارد
    خداش در همه حال از بلا نگه دارد




    هرکس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو
    دست از حریف خویش بدان خال میبری
    هر ساله گوی حسن به چوگان زلف توست
    این تاج افتخار نه امسال میبری



    هر که از جوی خرابات نخورد آب حیات
    گر گل باغ بهشت است، خزان خواهد بود



    هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
    جایی که کند ناله عاشق اثر اینجاست



    هر شب از حسرت ماهی، من و یک دامن اشک
    تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی



    همه در خاطرم از شاهد رویایی خویش
    بگذرد خاطره با دلکشی رویایی



    همه به گریه ی ابر سیه گشودم چشم
    در این افق که فروغی ز شادمانی نیست



    هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
    نرگس که از خم ازلش ناز می دهند



    هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
    نو کرد داغ ماتم یاران رفته را



    هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
    که به بازار تو کاری نگشود از هنرم



    هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
    نقشش به حرام است و صورتگر چین باشد 3


    هلال از خم ابروی یار، دم می زد
    نسیم عطر بهاری، چه سرفراز آورد
    حضرت امام



    هر که جان در قدمش بازد و قدری داند
    اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را
    خواجوی کرمانی



    هر که او را دیده‌ای باشد، شناسد صورتی
    کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست
    رکن الدین اوحدی مراغه ای



    هر چه دارد عالم اخلاق بی‌ایثار نیست
    دست بسیار است اگر از آستین بیرون‌کنید
    بیدل دهلوی



    هر آن نسبت که پیدا شد ز خواهــش نـفس
    ندارد حاصلی جز کبر و نخوت
    شیخ محمود شبستری



    هر دم زند هـ*ـوس به چراغ دگر مرا
    رسوا کند ز شکوه ی داغ دگر مرا
    هر محرمی که می کنم از وی سراغ دوست
    محتاج می کند به سراغ دگر مرا
    عرفی شیرازی



    همى گویم دلا گر رنج یابى
    روا باشد که روزى گنج یابى
    فخرالدین اسعد گرگانی



    هر روز مرا عشق نگاری به سر آید
    در باز کند ناگه و گستاخ در آید
    فرخی سیستانی


    هر که را اسرار حق آموختند
    مهر کردند و دهانش دوختند



    هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
    گفت ببخشند گنه، می بنوش!
    حافظ


    هزار جهد بکردم که یار من باشی
    مرادبخش دل بی قرار من باشی
    حافظ


    همه می‏ زدگان هـــوش خود از کف دادند
    ساغر از دست روانبخش تو، هشیارم کرد
    حضرت امام



    همای اوج سعادت به دام ما افتد
    اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
    حافظ


    همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر
    نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
    حافظ


    همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مـسـ*ـت
    همه جا خانه ی یار ست چه مسجد چه کنشت
    حافظ


    همای اوج سعادت به دام ما افتد
    اگر ترا گذری بر مقام ما افتد



    هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست
    نه هر که سر بتراشد قلندری داند
    حافظ




    هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی
    مارا که تو منظوری خاطر نرود جایی
    سعدی


    همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز
    درآن دیار که طوطی کم از زغن باشد




    هوای کوی تو از سر نمیرود آری
    غریب را دل سرگشته با وطن باشد
    حافظ



    هرکس به طریقی دل ما می شکند
    بیگانه جدا دوست جدا می شکند
    بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
    من در عجبم دوست چرا می شکند
    حضرت امام



    همی گویم و گفته ام بارها
    بود کیش من مهر دلدارها
    علامه طباطبایی




    هر گلی نو که در جهان آید
    ما به عشقش هزار دستانیم 6
    سعدی


    هر چیز که بشکند ز بها افتد و لیک
    دل را بها و قدر بود تا شکسته است



    هر که در آتش سودای تو امروز بسوخت
    ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب



    هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد
    سبز شد دانه چو با خاک سری پیدا کرد



    هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
    باز چون فردا شود امروز را فردا کنم



    همی وعده دهی امروز و فردا
    همین امروز و فردایت مرا کشت




    همه سهم من از عشق تو غم بود ولی
    دوست دارم که ترا شاد ببینم ای دوست




    هر چند موثر است باران
    تا دانه نیفکنی نروید!



    همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
    قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ی

    یارب به کمند عشق پا بستم کن
    از دامن غیر خودتهی دستم کن
    یکباره زاندیشه عقلم برهان
    وزباده صاف عشق سر مستم کن


    یارب به کریمی کریمانت بخش
    بر آب دیده یتیمانت بخش
    صد بار به لطف و کرمت بخشیدی
    یم بار به سلطان خراسانت بخش


    یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
    گشتیم فنا زدریای محبت


    یار شو ای مونس غمخوارگان
    چاره کن ای چاره ی بیچارپان
    قافله شد بی کسی ما ببین
    ای کس ما بی کسب ما ببین
    نظامی


    یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
    دولت صحبت آن مونس جان مارا بس


    یارب این آتش که در جان من است
    سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل


    یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
    کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است


    یادایام جوانی جگرم خون می کرد
    خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
    ایرج میرزا




    یک قطره که با موج کسی پا نشدم
    گم بودمو هیچ وقت پیدا نشدم




    یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
    گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود


    یكی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه كنم
    كه باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
    چه چیز تازه در این غربت است ؟ كی ؟ چه زمان
    غروب جمعه ی من بی تو پوك و پوده نشد ؟



    یك دست آوازی ندارد نازنینم
    ما خامشان این دست های بی دهانیم
    افسانه ها ،‌میدان عشاق بزرگند
    ما عاشقان كوچك بی داستانیم



    یك بار هم كه گردنه امن و امان نبود
    گرگی به گله می زند و می درد مرا
    در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
    هیزم شكن برای چه می پرورد مرا ؟
    "زنده یاد حسین منزوی"



    یا رب به محمد و علی و زهرا
    یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا
    کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
    بی‌منت خلق یا علی الاعلا
    ابو سعید ابوالخیر




    یک قطره می ز جام تو ای یار دلفریب
    آن می دهد که در همه ملک جهان نبود
    حضرت امام ره


    یک غمزه کرد و ریخت به جان، یک شرر کز آن
    در بارگاه قدس برِ قدسیان نبود
    حضرت امام ره


    یارب چه بلا که عشق یارست
    زو عقل به درد و جان فکارست
    انوری


    یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
    خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
    سیف فرغانی



    یک نظر کن در جهان آب و گل از روی لطف
    دوستان را گل برافشان دشمنان را خار ده
    فیض کاشانی



    یک نظر مسـ*ـتانه کردی عاقبت
    عقل را دیوانه کردی عاقبت
    با غم خود آشنای کردی مرا
    از خودم بیگانه کردی عاقبت
    فیض کاشانی



    یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا
    هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم
    هاتف اصفهانی



    یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
    هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
    حضرت لسان الغیب علیه الرحمه


    یاد باد آنکه در صفحه ی شطرنج دلت
    شاه غم بودم و با کیش رخت مات شدم
    کسایی مروی


    یوسیف کیمی وئرسه یـدیلـه دینـدارینـا قیمـت
    جان نقدی ایلـه مـن ده خـریـداریـن اولاردیـم

    یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
    به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
    یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست
    نفرین به من اگر تورا به زر ناب دهم
    یک شب از عشاق جا ماندیم وبس
    قصه نالایقی خواندیم وبس
    یارم چوقدح بدست گیرد
    بازار بتان شکست گیرد



    یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
    کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


    یک چند پشیمان شدم از رندی و مـسـ*ـتی
    عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
    مقام معظم رهبری


    یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
    می سپارم به تو از دست حسود چمنش


    یاد ایامی که در گلشن مکانی داشتم
    در میان لاله و گل آشیانی داشتم


    *"یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
    با عشقش این معامله گفتیم و سر گرفت


    یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
    کز دستچین لاله کنم تکیه گاه تو


    یار قند غزلش بر لب و آب آینه گون
    طوطی جانم از آن پسته شکرخا باشد


    یارب مباد کز پا جانان من بیافتد
    درد و بلای او کاش بر جان من بیافتد
    یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
    دردانه ام زچشم گریان من بیافتد
    ترجه شعر آذری استاد شهریار



    یاد بگذشته چو آن دورنمای وطن است
    که شود بر افق شام غریبان ترسیم
    استاد شهریار


    یک عمر در شرار محبت گداختم
    تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من
    استاد شهریار


    یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت
    که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم
    استاد شهریار


    یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
    نوشخواری بود و سرخـوش معتاد هنوز
    استاد شهریار


    یعقوب ها زهجر تو بیت الحزن نشین
    ای صدهزار یوسف مصری به چاه کن
    استاد شهریار


    یارب چه ها به سـ*ـینه این خاکدان در است
    کس نیست واقف این همه راز نهفته را
    استاد شهریار
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    art1066.jpg

    دوبیتی های فایز دشتستانی

    زایر محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتستانی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه ش) دوبیتی‌سرای اهل شهرستان دشتی استان بوشهر است که دوبیتی‌هایش او را از نمایندگان شاخص شعر عامه و ادبیات فولکلوریک نموده است. شماره دوبیتی‌های فایز به درستی معلوم نیست، در برخی جزوه‌ها تعداد دوبیتی‌های این شاعر را به تفاوت بین ۱۳۴ ـ ۲۷۹ ـ ۲۸۲ ـ ۳۳۲ ذکر کرده‌اند.
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]مرا خلد برین دی بودیم جا[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کنونم دوزخ است امروز ماوا[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نمانده دی نماند فایز امروز[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]خدا داند چه باشد حال فردا[/BCOLOR]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    به رخ جا داده‌ای زلف سیه را
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    به کام عقرب افکندی تو مه را
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    که دیده عقرب جراره فایز؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    زند پهلو به ماه چارده را
    [/BCOLOR]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    به زیر پرده آن روی دل‌آرا
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    بود چون شمع در فانوس پیدا
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    دل فایز چو پروانه به دورش
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مدامش سوختن باشد تمنا
    [/BCOLOR]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    سحرگه زورق سیمین مهتاب
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    چو در دریای اخضر گشت غرقاب
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    بت فایز ز هامون سر برآورد
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    دوباره شد شب مهتاب احباب
    [/BCOLOR]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نسیم روح‌پرور دارد امشب
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    شمیم زلف دلبر دارد امشب
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    گمانم یار در راه است، فایز
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    که این دل شور در سر دارد امشب
    [/BCOLOR]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    ز من گشتی جدا ای سرو آزاد
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    چه کردم ای مه فایز که هرگز
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
    [/BCOLOR]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]شب آمد تا شب وصلم دهد یاد[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]دهد خاک وجودم جمله بر باد[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]یقین می‌سوخت فایز ز آتش دل[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نمی‌کردش گر آب دیده امداد[/BCOLOR]​
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    برخی موضوعات مشابه

    بالا