شعر دو بیتی ها

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 6,786
  • پاسخ ها 326
  • تاریخ شروع

Arusha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/29
ارسالی ها
1,830
امتیاز واکنش
37,206
امتیاز
816
محل سکونت
اصفهان
شروع بیت با حرف خ
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند*** نصيب دشمن ما را نصيب ما نکند
اديب نيشابوري
________________________________________
خدا گر ز حکمت ببندد دري *** ز رحمت گشايد در ديگري
سعدي
________________________________________
خدا را بر آن بنده بخشايش است *** که خلق از وجودش در آسايش است
سعدي
________________________________________
خدا آن ملتي را سروري داد *** که تقديرش بدست خويش بنوشت
اقبال لاهوري
________________________________________
خانه قرضدار هر جا هست*** ملک الموت را نظر گاهست
مکتبي
 
  • پیشنهادات
  • Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف د

    دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
    عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی

    سعدی


    دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
    طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

    دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
    جز غم که هزار آفرین بر غم باد

    مولانا



    دلي كز معرفت نور و صفا ديد
    به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد




    دلم تنهاست ماتم دارم امشب
    دلي سرشار از غم دارم امشب

    سلمان هراتي



    ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
    چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد

    حافظ



    در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
    لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
    حافظ



    دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
    دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
    سيد محمد علي آل مجتبي



    در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
    به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
    هوشنگ ابتهاج



    دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق
    دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشق
    عبدالمجيد اجرايي



    درست اول اين نوبهار عاشق شد
    دلم ميان همين گير و دار عاشق شد
    عبدالله اسفندياري



    در شبي پر ستاره و آرام دختري در عذاب مي ميرد
    دختري در عذاب تنهايي غرق در التهاب مي ميرد
    مرضيه اكبرپور



    دارد تمام عشق من از دست مي رود
    انگيزه هاي زيستن از دست مي رود
    ميثم اماني



    دنيا به روي سينه ي من دست رد گذاشت
    بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
    ميثم اماني



    داديم ز كف نقد جواني و دريغا
    چيزي به جز از حيرت و حسرت نستانديم
    رعدي آذرخشي



    دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق
    كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
    پروين اعتصامي



    دانه اي را كه دل موري از آن شاد شود
    خوشي اش روز جزا تاج سليمان باشد
    صائب تبريزي



    دانه بهتر در زمين نرم بالا مي كشد
    سرفرازي بيشتر چون خاكساري بيشتر
    صائب تبريزي

    داني ز چه غنچه خون كند چهره ز شرم؟
    زان روي كه كار او گل انداختن است
    مشفق كاشاني



    دايم دل خود ز معصيت شاد كني
    چون غم رسدت خداي را ياد كني
    حسن دهلوي



    در آغاز محبت گر پشيماني بگو با من
    كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتي دارم
    رفيعي كاشاني



    در آن ساعت كه خواهن اين و آن مُرد
    نخواهند از جهان بيش از كفن برد
    سعدي



    در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
    بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
    سعدي



    در اين بازار گر سوديست با درويش خرسندست
    خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
    حافظ



    در اين بهار تازه كه گل ها شكفته اند
    لبخند عشق زن كه شكوفا ببينمت
    مفتون اميني



    در اين دنيا كسي بي غم نباشد
    اگر باشد بني آدم نباشد
    خاقاني



    در اين فكرم كه خواهي ماند با من مهربان يا نه؟
    به من كم مي كني لطفي كه داري اين زمان يا نه؟
    وحشي بافقي



    در جواني حاصل عمرم به ناداني گذشت
    چانچه باقي بود آن هم در پشيماني گذشت
    غزنوي



    در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
    كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
    اقبال لاهوري



    درختي كز جواني كوژ برخاست
    چو خشك و پير گردد كي شود راست؟
    نظامي



    درد بي عشقي ز جانم بـرده طاقت ور نه من
    داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
    رهي معيري



    درد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيست
    شربت بيماري فرهاد را شيرين كنيد
    عصري تبريزي



    در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
    چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
    حافظ



    در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست
    ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
    حسين شاه زيدي
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ذ

    ذات تو بر زمین اثر لطف ایزدی است
    عدل تو در جهان نظر رحمت خداست
    ظهیر فاریایی


    ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من
    کز در مدام با قدح و ساغر آمدی حافظ


    ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
    دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
    سعدی


    ذره ام لیک ز خورشید نخواهم مددی
    با همه تشنگی ام منت دریا نکشم
    با چنین عمر شتابان غم امروز بس است
    دم غنیمت شمرم محنت فردا نکشم


    ذره را سرگشتگی بینم صواب
    زانک او را نیست تاب آفتاب


    ذات تو برزمین اثر لطف ایزدی است
    عدل تو در جهان نظر رحمت خداست
    ظهیر فاریایی


    ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
    چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
    سعدی


    ذرات جهان ثـنای حق میگویند
    تسـبیح کـُنان لقـای او میجـویند


    ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد
    زآسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری
    حافظ




    ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
    چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم
    سعدی














     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ر

    راز درون پرده ز رندان مـسـ*ـت پرس
    کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

    حافظ



    رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
    یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
    حافظ



    روزگارست که گـه عزت دهد گـه خاردارد
    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد



    راه پنهانی میخانه نداند همه کس
    جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر
    حافظ



    راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
    با دوست بگوییم که او محرم راز است
    حافظ



    رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
    کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش
    حافظ



    رواق منظر چشم من آشیانه توست
    کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
    حافظ



    راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
    در عبارت می نیاید چهره ی زیبای تو



    رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
    گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

    حافظ



    روزی گرت غمی برسد تنگدل مباش
    روشکر کن مبادا که بد بدتر شود
    سعدی



    روز محشر که سر از خاک لحد برداریم
    نام نیکویتو نقش است به پیشانی ما
    ضمیری اصفهانی



    روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
    می خورد روزه ی خود را به گمانی که شب است
    شاطر عباس صبوحی



    روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
    عشق از میان ذرات در جستجوی ما بود
    غبار همدانی



    روزی که به عجر آدم افتاد
    از عرش خدا تو را فرستاد
    تا با تو به سوز و ساز باشد
    وقت خوش او نماز باشد
    آقای براتی پور
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ز

    زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
    حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد


    زبس نیزه و گرز و کوپال و تیغ
    تو گفتی هوا ژاله بارد زمیغ


    زیر بارند درختان که تعلق دارند
    ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد


    زمن بنیوش و دل در شاهدی بند
    که حسنش بسته زیور نباشد


    زکوی میکده دوشش به دوش می بردند
    امام شهر که سجاده می کشید به دوش


    زدانش به اندر جهان هیچ نیست
    تن مرده و جان نادان یکیست
    اسدی

    زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
    طره را تاب مده تا ندهی بربادم


    زچشم من بپرس اوضاع گردون
    که شب تا روز اختر می شمارم


    زشت در آیینه گر خود زشت بیند گو مرنج
    گر عمل زیبا کنی زیبا کنی عکس العمل
    استاد شهریار

    زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد
    لطائف حکمی بانکات قرآنی
    حافظ


    زین آتش نهفته که در سـ*ـینه ی من است
    خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت
    حافظ



    زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
    چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
    حافظ




    زندگی کردن من مردن تدریجی بود
    هرچه جان کند تنم عمرحسابش کردم
    فرخی یزدی




    زنی که عمر به سربرده زیر پرده جهل
    کجا بپرورد او کودکان دانشمند
    نظام وفا




    زان یار دلنوازم شکریست با شکایـــــــت
    گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت ۱
    حافظ


    زهی عشق زهی عشق که ماراست خدارا
    چه تغز است چه خوبست و چه زیباست خدارا



    زان شبی که وعده کردی روز وصل
    روز و شب را میشمارم روز و شب
    (مولوی)



    زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
    تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
    (سعدی)



    ز من نگارم خبر ندارد
    به حال زارم نظر ندارد
    (ملک الشعرای بهار)


    زاهدوعجب و نیاز و من و مـسـ*ـتی و نیاز
    تا خود اورا ز میان با که عنایت باشد


    زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
    دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند۲
    (حافظ)
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ژ

    ژاله بر گل فتاده چون عرقی
    که به رحسار یار من باشد


    ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
    وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد


    ژاژخاید،لطافت انگارد
    هـ*ـر*زه گوید،لطافت انگارد


    ژاله بارید کوچه ها گل شد
    رفتن ما به خانه مشگل شد


    ژاله ای داغ دلی شمع شبستان وجود
    مشعل افروخته از خیمه ی سوزان خودیم


    ژنده پوشی طلب برهان کرد
    شاعری شعری گفت
    عاشقی آه کشید
    عارفی هوهو کرد
    تاجری دسته چکش را رو کرد


    ژولید , چو آب گشت جاری
    آن مو به از سمور و سنجاب


    ژاله بارید کوچه ها گل شد
    رفتن ما به خانه مشگل شد


    ژغ ژغ آن عقل و مغزت را برد
    صد هزاران عقل را یک نشمرد


    ژاله و ژوله را حباب کنم
    مرغ را گیرم کباب کنم

     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف س

    سحر كرشمه چشمت به خواب می دیدم
    زهی مراتب خوابی كه به زبیداری است




    سحرم دولت بیدار به بالین آمد
    گفت برخیز كه آن خسرو شیرین آمد




    سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
    گفت بازآی كه دیرینه این درگاهی




    سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود
    رونق میكده از درس و دعای ما بود




    سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌كرد
    وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌كرد




    سالك از نور هدایت ببرد راه به دوست
    كه به جایی نرسد گر به ضلالت برود




    سالك راه توكل را زغم ها باك نیست
    می توان با كشتی نوح از دل طوفان گذشت




    سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
    آشیان در شكن طره شمشاد نكرد




    سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
    به هوای سر كوی تو برفت از یادم




    سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
    ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود




    سایه‌ای بر دل ریشم فكن ای گنج روان
    كه من این خانه به سودای تو ویران كردم




    ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
    با من راه نشین باده مسـ*ـتانه زدند




    سبب مپرس كه چرخ از چه سفله پرور شد
    كه كام بخشی او را بهانه بی سببیست




    سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
    دست از سر آبی كه جهان جمله سراب است




    سبزپوشان خطت بر گرد لب
    همچو مورانند گرد سلسبیل
    سبكباران به شور آیند از هر حرف بی مغزی
    به فریاد آورد اندك نسیمی نیستانی را




    سپر به پیش كشیدم خدنگ قهر ترا
    چو تیر بر جگر آید سپر چه سود كند؟




    ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد
    دل رمیدهُ مارا انیس ومونس شد




    ستاره شب هجران نمی‌فشاند نور
    به بام قصر برآ و چراغ مه بركن




    سحابستی قدح گویی و می قطره سحابستی
    طرب، گویی، كه اندر دل دعای مستجابستی




    سحر از دامن نرگس برآمد نوگلی زیبا
    گلی كز بوی دل جویش جهان پیر شد برنا




    سحر بلبل حكایت با صبا كرد
    كه عشق روی گل با ما چه‌ها كرد




    سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
    كه تا چو بلبل بی‌دل كنم علاج دماغ




    سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زد
    به دست مرحمت یارم در امیدواران زد




    سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
    كه دور شاه شجاع است می دلیر بنوش




    سحر سرشك روانم سر خرابی داشت
    گرم نه خون جگر می‌گرفت دامن چشم




    سخن از سلسله موی تو كوتاه كنم
    كه نه در حوصله طبع سخندان من است




    سخن اندر دهان دوست شكر
    ولیكن گفته حافظ از آن به




    سخن این است كه ما بی تو نخواهیم حیات
    بشنو ای پیك خبرگیر و سخن بازرسان




    سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
    چه سود افسونگری ای دل كه در دلبر نمی‌گیرد




    سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
    كه بیش از پنج روزی نیست حكم میر نوروزی




    سخن سربسته گفتی با حریفان
    خدا را زین معما پرده بردار




    سخن عشق نه آن است كه آید به زبان
    ساقیا می ده و كوتاه كن این گفت وشنود




    سخن غیر مگو با من معشـ*ـوقه پرست
    كز وی و جام می‌ام نیست به كس پروایی




    سخنی بی‌غرض از بنده مخلص بشنو
    ای كه منظور بزرگان حقیقت بینی




    سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
    گر دهد دست كه دامن ز جهان درچینم




    سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
    كیست آن كش سر پیوند تو در خاطر نیست




    سر تسلیم من و خشت در میكده‌ها
    مدعی گر نكند فهم سخن گو سر و خشت




    سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت
    در حیرتم كه باده فروش از كجا شنید




    سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
    كه چو بنده كمتر افتد به مباركی غلامی




    سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
    كه نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد




    سر ز حسرت به در میكده‌ها برگردم
    چون شناسای تو در صومعه یك پیر نبود




    سر ز مـسـ*ـتی برنگیرد تا به صبح روز حشر
    هر كه چون من در ازل یك جرعه خورد از جام دوست




    سر سودای تو در سـ*ـینه بماندی پنهان
    چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم




    سر ما فرونیاید به كمان ابروی كس
    كه درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ش

    شب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيم
    ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
    طبيب اصفهاني





    شب فراق نداند که تا سحر چند است
    مگر کسي که به زندان عشق در بند است
    سعدي





    شب که در بستم و مـسـ*ـت از مي نابش کردم
    ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
    فرخي يزدي





    شبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا
    تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شد
    حافظ





    شخصي همه شب بر سر بيمار گريست
    چون روز شد او بمرد وبيمار بزيست
    سعدي





    شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
    کاش تا صبح قيامت نشود روز امشب
    بابا نصيبي





    شدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
    اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش ترين
    بهروز ياسمي





    شرح اين آتش جانسوز نگفتن تا کي؟
    سوختم، سوختم اين راز نهفتن تا کي؟
    وحشي بافقي





    شعر نوري ز عرش زاينده است
    زان چو عرش استوار و پاينده است
    اوحدي





    شعر و شرع و عرش از هم خواستند
    اين دو عالم زين سه حرف آراستند
    عطار





    شکر خوشست و ليکن حلاوتش تو نداني
    من اين معامله دانم که طعم صبر چشيدم
    سعدي





    شکر نعمت نعمتت افزون کند
    کفر نعمت از کفت بيرون کند
    مولانا





    شکست آخر سکوت خانه ي من
    کسي در مي زند، عشق است شايد
    محمدرضا مهدي زاده





    شمع را شاهد احوال من و خويش مگردان
    خلوتي خواسته ام با تو که تنها بنشينم
    سيمين بهبهاني





    شوق شهرت رفت و ذوق آرزوها هم که مُرد
    موي کم کم شد سپيد، از خواب بيدارم کنيد
    معين کرمانشاهي



    شب با صداي تو بيدار مي شود
    خورشيد در مدار تو پرگار مي شود
    شعبان کرم دخت







    شايد که به عشق نيک انديشه کنيم
    فرهاد شويم و عاشقي پيشه کنيم
    سلمان هراتي





    شادي مکن از زادن و شيون مکن از مرگ
    زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت
    هوشنگ ابتهاج





    شايان تماشاي تو دل باختن است
    بي خويش به ديدار تو پرداختن است
    مشفق کاشاني





    شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
    آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي
    همايي
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ص

    صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
    قصه ی دنیا به سر می آید و من نیستم

    میثم امانی


    صمنا با غم عشق تو چه تدبیر کنم
    تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

    حافظ


    صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم؟
    همه دانند که در صحبت گل خاری هست

    سعدی



    صبر بر درد، نه از همت مردانه ی ماست
    درد از او، صبر از او، همت مردانه از اوست

    مصاحبی نائینی



    صبر تلخ آمد و لیکن عاقبت
    میوه ی شیرین دهد پر منفعت

    مولوی


    صبر و ظفر دوستان قدیمند
    بر اثر صبر نوبت ظفر آید

    حافظ


    صد حیف که ما پیران جهان دیده نبودیم
    روزی که رسیدیم به ایام جوانی

    واعظ قزوینی



    صد خانه اگر به طاعت آباد کنی
    زان به نبود که خاطری شاد کنی

    سمنانی



    صد هزاران کعبه را دیدم به خلوتگاه دل
    عشق را نازم که بر رویم در دل باز کرد

    منیر لاهوری



    صراف سخن باش و سخن بیش مگو
    چیزی که نپرسند تو از پیش مگو

    سعدی




    صفایی ندارد ارسطو شدن
    خوشا پر گشودن، پرستو شدن

    سید حسن حسینی




    صورت نبست در دل ما کینه ی کسی
    آیینه هر چه دید فراموش می کند

    سلیم تهرانی
     
    آخرین ویرایش:

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ض

    ضمیر دل نگاشایم به کس مرا آن به
    که روزگار غیور است و ناگهان گیرد



    ضرورت است که نیکی کند کسی که شناخت
    که نیکی و بدی از خلق داستان ماند

    سعدی



    ضرب شمشیر تو را نازم که در هر ضربتی
    جان سلمان را حیات جاودانی می دهد

    سلمان ساوجی



    ضعف و عجز و فقر ما دانسته ای
    درد مارا هم دوا دانسته ای

    مولوی



    ضرب دشمن اگرچه با ضرر است
    زدن دوست جانگداز تر است

    مکتبی شیرازی



    ضیافتی که در آن توانگران باشند
    شکنجه ای ست فقیران بی بضاعت را

    صائب



    ضعف پیری فکند بی جگران را از پای
    دل چو افتاد قوی ٬ پشت دوتا شمشیر است
    صائب



    ضماد صبر همی کن بر این دل مجروح
    طلای اشک همی کش بر این رخ چو زریر

    اشرف سمرقندی



    ضامن شده ام بهر نجات همه کس
    بر من بنویس سیئات همه کس

    ابوسعید ابوالخیر



    ضایع مکن این دم ار دلت سودا نیست
    کین باقی عمر را بقا پیدا نیست

    خیام



    ضمیر مخزن دل پر کن از کلام حکیم
    که دُر پند به از گنج لولو ویاقوت

    نظامی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا