شعر دو بیتی ها

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 6,798
  • پاسخ ها 326
  • تاریخ شروع

♡Ghazal♡

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/20
ارسالی ها
1,811
امتیاز واکنش
7,587
امتیاز
606
محل سکونت
Aરτ Ȼίτϓ
با سلام این تاپیک مخصوص خودم هست از دوستان خواهش میکنم مطلب نگذارند با تشکر


محمدعلی دشتی متخلص به
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
و مشهور به فایز دشتی، شاعر
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳۳ ش) در
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
روستایی در
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
در
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹۹ ش) در روستای
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
درگذشت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیت وی به
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
منتقل نموده و در آنجا دفن کردند
 
  • پیشنهادات
  • ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    خداوندا دلــــم از دین بــری شد ، اسیر دام زلف آن پــــــــری شد

    پری دید و پریشــــان گشت فایـز ، پری را هرکه دید از دین بری شد


    دوبیتی های فائز دشتی
    دلم را جز تو کس دلبر نباشد ، به جز شور تو ام در سر نباشد

    دل فایز تو عمدا می‌کنی تنگ ، که تا جـای کس دیــــگر نباشد

    دوبیتی های فائز دشتی
    دل آرامی که پــا بر دل گذارد ، ستم باشد که پا بر گِل گذارد

    تمنـــــــایی که دارد یار فـــــایز ، قدم برچشم ما مشکل گذارد

    دوبیتی های فائز دشتی
    سحر شبنم چو بر گیسوش افتـــــــــاد ، در عالم شورشـــی از بوش افتــــــــاد

    خوش آن ساعت که فایز همچو گیسوش ، پریشـــــــان‌وار بر پهلوش افتــــــــــاد

    دوبیتی های فائز دشتی
    نه هر چشمی ز جسمی می‌برد جان ، نه هر زلفی دلی سازد پریشان

    نه هر دلبر ز فایز می‌برد دل ، رموز دلبری سری است پنهان

    دوبیتی های فائز دشتی
    بگو با دلبــــــــــر ترسایــــــی امشــــب ، چه می‌شد گر که بی ترس آیی امشب

    لبان خشــــــک فایــــــــــز را زرحمـــت ، به آن لعل لب تر… سایـــــــی امشب

    دوبیتی های فائز دشتی
    زما آن چشــــم وابرو مـــــی برد دل ، لب و دندان و گیســــو مـــــی برد دل

    بت فایـــــــز ز وضع و طـــــرز رفتـــــــار ، نه من دل داده‌ام اومـــــــی برد دل

    دوبیتی های فائز دشتی
    پس از مرگم نخواهم‌های هایـــــی ، نه فـــــریادوفغـــــــان ونــه نوایــــــی

    بگویی گشــــــته فایز کشـــتهٔ دل ، ندارد کشـــــتهٔ دل خونبهـــــــــایی

    دوبیتی های فائز دشتی
    مرا تن زورق است وناخــــــدا دل ، در این کشور بوَد فــــــرمــانروا دل

    برد فایـــــــز به منزل یا کنـــد غرق ، نمی‌دانــــم برد ما را کجـــــــا دل

    دوبیتی های فائز دشتی
    عجب دارم از آن زلف چلیپا ، که دارد صد هزاران دل درآن جا

    بت فایز مزن شانه برآن زلف ، مکن ویرانه خود آن آشـیان‌ها

    دو بیتی های فائز دشتی عاشقی
    بهار آمد گلستان شد مطــــرا ، شدند از نو عنادل مـسـ*ـت وشیــدا

    جوانی کاش فایــز بد چوگلشن ، که هرساله شدی سرسبز و خضـرا

    دوبیتی های فائز دشتی
    بتا آهسته تر بردار پــــا را ، از این دام بلا بردار مـــا را

    سراغ نیمه جان داری ز فایز ، بیا بستان سرمنت خدا را


    دوبیتی های فائز دشتی
    به رخ جا داده‌ای زلف سیه را ، بکام عقرب افکندی تو مه را

    که دیده عقرب جراره فایــز ، زند پهلو به ماه چهـارده را
     
    آخرین ویرایش:

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    غمگین ترین دوبیتی های فائز دشتی
    اگر خواهی بسوزانی جهان را ، رخی بنما بیفشان گیسوان را

    بت فایز اشارت کن به ابروت ، بکش تیغ و بکش پیر و جوان را

    غمناک ترین دو بیتی های فایز دشتی
    مزن شانه به زلف پرشــکن را ، مپوش از سنبل تر یاســمن را

    دل فایز وطن دارد درآن زلف ، مکن دور از وطن اهل وطن را
     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    زیباترین اشعار فایز دشتی

    سحر گـه ز نوای مرغ گلزار

    سرم پر شور گشت و دیده بیدار

    به هر گل بلبلی فایز نواخوان

    چه خوش باشد نشستن یار با یار





    خم ابروست یا شمشیر بهمن

    مژه یا نیزه یا تیر تهمتن

    بت فایز منیژه سان به یکبار

    به چاهم در فکن مانند بیژن



    ز کشت و پیچ این شلوار رنگین

    خرامان رفتن و این وضع سنگین

    کند مجبور فایز را در آخر

    که مجنون وار خارج گردد از دین




    بتا در گوش ، گوش آویز داری

    لب می گون شکر ریز داری

    بشارت می دهد این دل به فایز

    دلی در سـ*ـینه مهر انگیز داری







    به قامت مظهر سرو رسایی

    به طلعت دلفریب و جان فزایی

    تو با این قامت و حسن خداداد


    هزار افسوس ای مه ، بی وفایی
     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    زیباترین دوبیتی های فایز دشتی


    خروس امشب بداده هـ*ـر*زه خوانی

    مگر وقت سحر امشب ندانی ؟

    اگر بیدار گردد یار فایز

    به بالت تیر تا شهپر نشانی




    سحر گـه چون ز مشرق ماه خاور

    برون آید جهان گردد منور

    خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب

    برون آید چو حوران بسته زیور




    ***



    گهی که یادم آمد صحبت یار

    لب و دندان و زلف و چشم و رخسار

    دل و دین و قرار و صبر فایز

    فکندند در طلسم چار در چار




    ***



    دلا گر زار گریم بر تو شاید

    که هر جا تیری آید بر تو آید

    دل فایز ، مگر داری تو گوهر

    که هر گلرخ تو را خواهد رباید




    ***



    مرا شب سیل آه از دل برآید

    که یادم از دو زلف دلبر آید

    نشیند چشم در ره ، فایز هر شب

    که شاید یارم از سویی در آید



    ***



    ز آب و آتش و از خاک و از باد

    خدا رخسار خوبان را صفا داد

    چو چشم ما نظر بگشاد ، فایز

    غضو ابصارکم را کرد ارشاد
     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    نمی بینم ز مردم آشنایی
    نمی آید ز کس بوی وفایی
    مده فایز به وصل گلرخان دل
    که آخر می کشندت از جدایی


    ***


    خیال کشتن من داشتت جانان
    کدامین سنگدل کردش پشیمان
    ندانست عید فایز آن زمانست
    که گردد در منای دوست قربان


    ***


    مرو ای جان شیرین از بر من
    توقف کن که آید دلبر من
    بده فایز به تلخی جان شیرین
    که جانانت بگیرد سر به دامان


    ***


    فراق لاله رویان ساخت کارم
    ربود از کف عنان اختیارم
    پس از صد سال بعد از مرگ فایز
    گل حسرت بروید بر مزارم


    ***


    چرا از دلبر حورا سرشتم
    چو آدم دور از باغ بهشتم
    به کام دل نشد فایز از او دور
    بشد روز ازل این سر نوشتم


    ***


    ندانم خواب یا بیدار بودم
    ز شوقش مـسـ*ـت یا هوشیار بودم
    به باغ خلد فایز بود گویا
    و یا سر در کنار یار بودم
     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ

    سحر گـه زورق سیمین مهتاب

    چو در دریای اخضر گشت غرقاب

    بت فایز ز هامون سر بر آورد

    دوباره شد شب مهتاب احباب




    ***



    صنم تا کی دل ما را کنی آب

    دل نازک ندارد اینقدر تاب

    اگر تو راست می گویی به فایز


    به بیداری بیا پیشم نه در خواب



    ***



    به زیر پرده آن روی دل آرا

    بود چون شمع در فانوس پیدا

    دل فایز چو پروانه به دورش

    مدامش سوختن باشد تمنا




    ***



    مسلمانان گرفتار دلستم

    ضعیف المال و بیمار دلستم

    نبود این قدر فایز بی بصیرت

    کنون در مانده در کار دلستم




    ***



    مگر یار آمده بر پشت بامم

    که بوی جنت آید بر مشامم ؟

    فرودآ گر چه فایز نیست قابل

    بیا بنشین نگه دار احترامم



    ***


    نگفتم جا مده بر چهره گیسو

    مسوزان اندر آتش بچه هندو ؟

    بت فایز گمانم ، کافرستی

    که با آتش پرستی کرده ای خو ؟




    ***



    دلا تا چند در آزارم از تو

    گهی نالان ، گهی بیمارم از تو

    تو فایز در جهان بدنام کردی

    برو ای دل که من بیزارم از تو



    ***



    دو گیسو را به دوش انداختی تو

    ز ملک دل دو لشکر ساختی تو

    به استمداد چشم و زلف و رخسار

    به یکدم کار فایز ساختی تو

     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    نسیم ، امشب عجب دفع غمی تو

    یقین دارم نه از این عالمی تو

    شمیم زلف یار فایزستی

    و یا ز انفاس ابن مریمی تو ؟



    ***



    خوشا الحان مرغکی وقت سحرگاه

    مرا بیدار کرد از صوت دلخواه

    زدی هی بال خواندی شعر فایز


    که بر تو باد رحمت بارک الله



    ***



    به زیر زلف برق گوشواره

    زده بر خرمن عمرم شراره

    بیا فایز که از نو آتش طور

    تجلی کرده بر موسی دوباره



    ***



    دام از بس که دنبال تو گشته

    دل خون گشته پامال تو گشته

    مگر در وقت مردن خون فایز

    ترشح کرده و خال تو گشته




    ***



    غم و غصه تن و جانم گرفته

    فراق یا دامانم گرفته

    به کشتی اجل فایز سوار است

    میان آب ، طوفانم گرفته



    ***



    پری رویان به ما کردند نظاره

    یکی چون ماه و باقی چون ستاره

    کمان ابرو و مژگان تیز کردند

    زدند بر جان فایز چون هزاره





    ***



    اگر دانی که فردا محشری نیست

    سوال و پرسش و پیغمبری نیست

    بتاز اسب جفا تا می توانی

    که فایز را سپاه و لشکری نیست

     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    سحر دل ناله های زار می کرد

    چنان که دیده را خونبار می کرد

    شکایت های ایام جوانی

    به فایز یک یه یک اظهار می کرد



    ***



    بتی کز ناز پا بر دل گذارد

    ستم باشد که پا بر گل گذارد

    تمنایی که دارد یار فایز

    به چشم ما قدم مشکل گذارد



    ***



    به رخ جا داده ای زلف سیه را

    به کام عقرب افکندی تو مه را

    که دیده عقرب جراره فایز ؟

    زند پهلو به ماه چارده را



    ***



    دلا امشب نه وقت قال و قیل است

    نه هنگام حکایات طویل است

    ببین فایز ! قوافل در قوافل

    به هر جانب صدای الرحیل است



    ***



    رخت تا در نظر می آرم ای دوست

    خودم را زنده می پندارم ای دوست

    ولی چون تو برفتی یار فایز

    بگو این دل به کی بسپارم ای دوست



    ***



    نسیم روح پرور دارد امشب

    شمیم زلف دلبر دارد امشب

    گمانم یار در راه است ، فایز

    که این دل شور در سر دارد امشب
     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    سوار خنگ خوش رفتارم امشب

    روانه جانب دلدارم امشب

    چو سلطان حبش فایز ز شوقش

    جهان زیر نگین پندارم امشب




    ***



    بگو تا دلبر حورم بیایید

    سفید و نازک و بورم بیاید

    دمی که می رود تابوت فایز

    بگو تا بر لب گورم بیاید




    ***



    دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد

    لب لعل و رخت روزم سیه کرد

    مکن عشـ*ـوه دگر بر فایز زار

    که ابروی کجت جانم تبه کرد



    ***



    خداوندا دلــــم از دین بــری شد

    اسیر دام زلف آن پــــــــری شد

    پری دید و پریشــــان گشت فایـز

    پری را هرکه دید از دین بری شد







    دلم را جز تو کس دلبر نباشد

    به جز شور تو ام در سر نباشد

    دل فایز تو عمدا می‌ کنی تنگ

    که تا جـای
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا