شعر دو بیتی ها

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 6,783
  • پاسخ ها 326
  • تاریخ شروع

Arusha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/29
ارسالی ها
1,830
امتیاز واکنش
37,206
امتیاز
816
محل سکونت
اصفهان
شروع بیت با حرف ط

طبق قانون مصوب شده در چشمانت
با
ید یک عمر بمانند به در چشمانت

حامد ابراهیمی


طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

سعدی


طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

نشاط اصفهانی



طاقت ز کفم رفت و ندانم چه کنم
یادش همه شب در دل غمگین دارم

امام خمینی



طبعی به هم رسان که بسازی عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت

کلیم کاشانی



طبیب شهر که هر درد را دوایی گفت
به درد عشق نداند کسی چه درمان گفت

وصال شیرازی



طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا بفرمود با نادان مپیوند

سعدی


طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند خواهــش نـفس
به در آی تا بینی، طیران آدمیت

سعدی

 
  • پیشنهادات
  • Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ع

    عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
    حالیا قلقله در گنبد افلاک انداز



    عاشقم برلطف و بر قهرش به جد
    بالعجب من عاشق این هردو ضد



    عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
    هرکه از جان شیرن نگذرد فرهاد نیست

    میرزاده عشقی



    عشق از این گنبد در بسته برون تاختن است
    شیشه ماه زطاق فلک انداختن است
    علامه اقبال لاهوری



    عندلیبی که به هر قنچه دلش میلرزد
    بهتر آن است که در صحن گلستان نرود



    عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
    عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما



    عشق دردیست به نزدیک طبیبان لیکن
    دردمندان همه دانند که آن در مان است



    عهدو پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
    عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم



    عقل قوت گیرد از عقل دگر
    پیشه ور کامل شود از پیشه گر



    عشـ*ـق بـازی کاربازی نیست ای دل سربباز
    زانکه گوی عشق را نتوان زد به چوگان هـ*ـوس



    عشقهایی کز پی رنگی بود
    عشق نبود عاقبت ننگی بود
    مولانا



    عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
    تنگ چشمم گر نظر بر چشمه یکوثر کنم



    عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
    نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد



    عدو با جان حافظ آن نکردی
    که تیر چشم آن ابرو کمان کرد



    عشق فرمان داده به تو فکر کنم
    روز و شب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم



    عروس گل که به نازش به حجله آوردند
    به عشـ*ـوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
    استاد شهریار


    عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق
    تا چند بخوانیم به اوراق کتابت
    استاد شهریار


    عمری از جان بپرستم شب بیماری را
    گر تو یک شب به پرستاری بیمار آیی
    استاد شهریار



    عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
    ساده دل من که قسم های تو باور کردم 1
    استاد شهریار


    عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است
    بر نمی‌خیزد گل ابری ازین دریای خشک 3


    عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
    دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را 4



    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
    که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را



    علی آن شیر خدا شاه عرب
    الفتی داشته با این دل شب



    عشق آن زنده گزین کو باقی است
    وز نوشید*نی جانفزایت ساقی است


    عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است
    چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد



    عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
    عشق داند که در این دایره سر گردانند



    عشق اندوه و حسرتست و خواری
    عاشق مشوید اگر توانید



    عاشقان کشتگان معشوقند
    بر نیاید ز کشتگان آواز



    عنکبوت_ زمانه تا چه تنید
    که عقابی شکسته ی مگسی ست
    هوشنگ ابتحاج


    عجب کز چانه ی گرمت سخن نا پخته می آید
    نبودی خام اگر با آتش سوزان من بودی
    هوشنگ ابتحاج


    عقابها به هوا پر گشاده اند و دریغ
    که این نمایش ِ پرواز نقش ِ در قاب شماست5
    هوشنگ ابتحاج




    عاشقم , دیوانه وارش سوختم
    روز و شب در انتظارش سوختم
    همچو شمع در مجمع سوزان عشق
    محرمانه در جوارش سوختم
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    غلام عشق شو کاندیشه این است
    همه صاحبدلان را پیشه این است
    حافظ


    شروع بیت با حرف غ

    غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
    پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
    حافظ



    غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
    به شهر خود روم و شهریار خود باشم
    حافظ


    غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
    بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
    حافظ


    غلام همت آن نازنینم
    که کار خیر بی روی وریا کرد
    حافظ


    غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
    روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
    حافظ


    غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
    شاید که چو وا بینی خیر تو در این باشد
    حافظ


    غلام همت آن رند عافیت سوزم
    که در گدا صفتی کیمیا گری داند
    حافظ


    غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
    هزار قطره ببازد چو درد دل شمرم
    حافظ


    غمت در نهانخانه دل نشیند
    به نازی که لیلی به محمل نشیند
    طبیب اصفهانی


    غلط است آنکه گویند به دل ره است دل را
    دل من زغصه خون شد دل تو خبر ندارد



    غبار آیینه ی دل حجاب دیده ی ما ست
    وگرنه شاهد ما بی نقاب می گذرد
    شهریار


    غرق خون بود ونمی مرد زحسرت فرهاد
    خواندم افسانه ی شیرین و بخوابش کردم
    فرخی یزدی



    غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
    پنهان نگشته ای که هویدا کنم تورا
    فروغی بسطامی



    غم جهان مخور و پند مبر از یاد
    که این لطیفه ی نغزم ز رهروی یاد است
    حافظ



    غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
    پياده آمده بودم پياده خواهم رفت


    غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است



    غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
    در سراپای وجودت هنری نیست که نیست



    غمم غم بی و غمخوار دلم غم
    غمم هم مونس هم یار و همدم
    غمم نهله که مو تنها نشینم
    مریزا بارک الله مرحبا غم
    (باباطاهر)



    غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
    هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
    (سایه)



    غم تو با دل من پنجه درافکند و رواست
    که این دلیر به بازوی آن هماورد است
    (سایه)


    غرض، نهفتن آن فتنه نهانی نیست
    توان گفتن آن راز جاودانی نیست
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ف

    فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
    که حیف باشد از او غیر او تمنایی


    فلک جلوه کنان بنگرد سمند تورا
    کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد


    فتنه بر انگیخت دل خون شهان ریخت دل
    با همه آمیخت دل گرچه جدا میرود


    فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
    خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد


    فرق است آب خضر که ظلمات جای اوست
    تا خاک ما که منبعش الله اکبر است


    فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
    دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد


    فراخی در جهان چندان اثر کرد
    که یک دانه غله صد بیشتر کرد
    نظامی


    فغان کاین لولیام شوخ شهر آشوب شیرین کار
    چنانبردند صبر از دل که ترکان خان یغما را


    فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
    وآنچه گویند روانیست نگوییم رواست


    فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
    بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز


    فریاد که از شش جهتم راه ببستند
    آن خال و خط و زلف رخ وعارض وقامت


    فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل
    چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن


    فریاد که در رهگذر آدم خاکی
    بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند


    فاطی؛ تو و حق معرفت یعنی چه؟
    در یافت ذات بی صفت یعنی چه؟
    ناخوانده الف به " یاء" نخواهی ره یافت
    ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟
    آیت الله خمینی



    فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم
    بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم


    فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
    که شکیب دل من دامن فریاد گرفت 1
    هوشنگ ابتهاج


    فاطمه ای تو بازگو فلسفه حیات را
    ساخته جد و جهد تو سفینه النجات را
    زنده نگاه داشتی وآتوالزکوةرا
    حی علی الفلاح را حی علی الصلوة را



    "فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
    که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست



    فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
    چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم



    فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو
    جان دریغست فدا کردن و تن پروردن


    فرح خاطر من خاطره شهر شماست
    خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز



    فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
    سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم


    فردا که رهزنان دی از راه میرسند
    نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی


    فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
    که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم"
    (استاد شهریار)


    فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
    گل در اندیشه که چون عشـ*ـوه کند در کارش


    فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
    ای مادر فلک که سیه بخت زادیم


    فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
    که دوک و پنبه برازد بزال پشت خمیده


    فراق را به فراق تو مبتلا سازم
    چنان که خون بچکانم ز دیدگان فراق 2


    فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
    بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز


    فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
    هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز


    فغان که در طلب گنج نامه مقصود
    شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد


    فاش گویم: آتش عشقی بزرگ
    در درونم در وجودم پا گرفت
    این دلم کز عاشقی ها می گریخت
    بار دیگر عاشقی از سر گرفت


    فانوس شب وداع ، با هر سوسو
    می گفت که آن کوچه ی رویایی کو؟
    او بود و کمی شعر و هوایی ابری
    امروز نه ابریست، نه شعریست، نه او ...


    فرق من و اصحاب کهف این است
    که سکّه های من از اوّل رواج نداشت


    فشاندی گیسوان بر اشک چشمم
    عجب دسته گلی بر آب دادی


    فریاد زدم داد زدم دوستتان را
    یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید 3


    فیض صبح زنده‌دل بیش است از دلهای شب
    مرگ پیران از جوانان بیشــــــــــــتر سوزد مرا 4


    فقیه مدرسه دی مـسـ*ـت بود و فتوا داد
    که می حرام ولی به ز مال اوقافست 5


    فریاد که از شش جهتم راه ببستند
    آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت 6


    فریاد ز دست نقش فریاد
    وآن دست که نقش می نگارد



    فی الجمله نماند صبر و ارام
    کم تز جرنی و کم اداریک



    فضای سـ*ـینه بر از عشق بی کرانه ی توست
    کدم نما و فرود ا که خانه خانه ی توست
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ق

    قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
    ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس


    قومی متفکرند اندر ره دین
    قومی به گمان فتاده در راه یقین
    می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
    کای بی خبران راه نه آن است و نه این


    قضا دستیست پنج انگشت دارد
    چو خواهد از کسی کامی برآرد
    دورا بر چشم نهد دونیز بر گوش
    یکی بر لب نهد گوید که خاموش


    قلندران طریقت به نیم جو نخرند
    قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست


    قره العین من آن میوه دل یادش باد
    که خود آسان شد و کار مرا مشکل کرد


    قحط جود است آبروی خود نمی باید فروخت
    باده وگل از بهای خرقه می باید فروخت


    قسم به جان تو خوردن طریق عزت نیست
    به خاک پای تو کان هم عظیم سوگندست
    سعدی


    قومی که گفته اند حقیقت پدید نیست
    در حیرتم که غیر حقیقت چه دیده اند
    فواد کرمانی


    قدم درغ مدار از جنازه حافظ
    که گرچه غرق گـ ـناه است میرود به بهشت


    قفس شکسته و راهم به گلستان نزدیک است
    ولی به کوتهی بال و پر چه خواهم کرد
    عاشق اصفهانی


    قدم باید اندر طریقت نه دم
    که اصلی ندارد دم به قدم


    قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
    کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
    قراری نیست در دور زمانه بیقراران بین
    سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
    استاد شهریار



    قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
    خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی
    استاد شهریار



    قانع به استخوانم و از سایه تاجبخش
    با همتی که بال هما میدهد به دل
    استاد شهریار


    قرن ها می رود و ذکر جمیل سعدی
    همچنان مانده در افواه انام ای شیراز
    استاد شهریار


    قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
    چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
    استاد شهریار
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ک

    کلک مشاطه حسنش نکشد نقش مراد
    هرکه اقرار به این حسن خدا داد نکرد



    کمتر از ذره نه ای پست مشومهر بورز
    تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان



    کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
    مباد کس که درین نکته شک و ریب کند




    کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
    ای پرستو که پیام آور فروردینی



    کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
    ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند



    کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
    که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش



    کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
    که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس



    کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
    یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم



    کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم
    که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول



    کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
    تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع



    کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
    عشـ*ـوه ای زان لب شیرین شکربار بیار




    کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
    بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود


    کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
    در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود



    که را گویم که با این درد جانسوز
    طبیبم قصد جان ناتوان کرد



    کامم از تلخی غم چون زهر گشت
    بانگ نوش شادخواران یاد باد



    کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
    وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی




    کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
    کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی





    کجا یابم وصال چون تو شاهی
    من ِ بدنام ِ رند ِ لاابالی


    کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
    جهد کن که از دولت داد خوشـی‌ بستانی




    کشته ی غمزه ی تو شد حافظ ناشنیده پند
    تیغ سزاست هر که را درک سخن نمی کند
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف گ

    گر به کاشنه رندان قدمی خواهی زد
    نقل و شعر شکرین و می بی غش دارم



    گربه دولت برسی مـسـ*ـت نگردی مردی
    باده پر خوردن و هوشیار نشستن سهل است



    گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
    آری شود ولیک به خون جگر شود



    گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
    ورنه هر سنگ و گلی لوء لوء و مرجان نشود



    گر سوخته دل نئی زمادور که ما
    آتش بدلی زنیم کو سوخته نیست



    گر مرید راه عشقی فکر بدنامی نکن
    شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمـار داشت



    گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
    این مهر بر که افکنم این دل کجا برم



    گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
    گفتم که ماه من شو گفتا اگر براید


    گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
    زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ل

    لا ابلالی چه کند دفتر دانایی را
    طاقت وعظ نباشد سر سودایی را


    لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
    داغ دل بود و به امید دوا باز آمد


    لاله و گل زخمی خمیازه اند
    خوشـی‌ این گلشن خماری بیش نیست


    لب سرچشمه ای و طرف جویی
    نم اشکی و با خود گفتگویی


    لطف خدا بیشتر از جرم ماست
    نکته سر بسته چه دانی خموش
     

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف م

    من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
    هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار که کشت

    ماه درخشنده چو پنهان شود
    شپره بازیگر میدان شود


    مگوی آن سخن کاندران سودنیست
    کزین آتشت بهره جز دود نیست


    ما به بغداد جهان لاف اناالحق میزدیم
    پیش از آن کان گیر ودار و گیر ونکته منصور بود


    ما مـسـ*ـت صبوحیم زمیخانه توحید
    حاجت به می و خانه خمـار نداریم


    مرا غرض زنماز آن بود که پنهانی
    حدیث درد فراق تو باز بگذارم
    وگرنه این چه نمازی بود که من با تو
    نسشته روی به محراب و دل به بازارم


    مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست
    از همین خاک جهان دگری ساختن است
    اقبال لاهوری


    مـسـ*ـتی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
    زان رو سپرده اند به مـسـ*ـتی و شرب مدام ما


    مهر تو عکسی بر ما نیفکند
    آئینه رویا آه از دلت آه


    می فروشی گفت کالایم می است
    رونق بازار من ساز و نی است
    من خمینی دوست میدارم که او
    هم خم است و هم می است و هم نی است


    مستوفی دیوان قضا روز نخست
    مجموعه شادی و الم کرد درست
    شادی به تمام مردمان قسمت کرد
    غم ماند به منداد که این قسمت توست


    مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
    به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید


    من ازآن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
    که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
    موجیم که آسودگی ما عدم ماست


    من از بی قربی خار لب دیوار دانستم
    که ناکس کس نمیگردد از این بالا نشینی ها
    صائب


    محقق همان بیند اندر ابل
    که در خوب رویان چین و چگل


    ما جامه نمازی به سر خم کردیم
    با خاک خرابات تیمم کردیم
    شاید که در این صومعه ها در یابیم
    آن علم که در مدرسه ها گم کردیم


    مارا به مقام عشق راهی دادند
    در کوی خرابات پناهی دادند
    درویشی و بیچارگی ما دیدند
    مارا هم از این نمد کلاهی دادند



    من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
    هندوی زلف بتی حلقه کند درگوشم


    مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
    چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد


    من و انکار نوشید*نی این چه حکایت باشد
    غالبا آنقدر عقل و درایت باشد


    مردی ز کننده در خیبر پرس
    اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
    گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
    سر چشمه آن زساقی کو ثر پرس


    من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
    تا باز نوجوان شوم و نو کنم گـ ـناه
    چون جامه به وقت مصیبت سیه کنند
    من موی ز مصیبت پیری کنم سیاه




    ماییم و نوای بی نوایی
    بسم الله اگر حریف مایی
     
    آخرین ویرایش:

    Arusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/29
    ارسالی ها
    1,830
    امتیاز واکنش
    37,206
    امتیاز
    816
    محل سکونت
    اصفهان
    شروع بیت با حرف ن

    نبايد بستن اندر چيز و کس دل
    که دل برداشتن کاريست مشکل
    سعدي


    نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد
    فتاده ام به بلايي که شرح نتوان کرد
    هلالي جغتايي


    نمی دانم چه می خواهم بگویم
    ز
    بانم در دهان باز بسته ست
    هوشنگ ابتهاج


    نابرده رنج گنج میسر نمی شود
    مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
    سعدی


    نا کرده گـ ـناه در جهان کیست بگو
    وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
    خیام نیشابوری


    ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را
    دلم خون می شود چون بشنوم نام جوانی را
    کاظم پزشکی


    نشاط جوانی ز پیران مجوی
    که آب رفته باز نیاید به جوی
    سعدی



    نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
    تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
    هوشنگ ابتهاج



    نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
    در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
    مهدی سهیلی


    نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد
    ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت
    صائب



    نیابد مراد آنکه جوینده نیست
    که جویندگی عین بالندگی ست
    خواجوی کرمانی



    نیازارم ز خود هرگز دلی را
    که می ترسم در او جای تو باشد
    نظیری نیشابوری


    نیست در عالم ز هجران تلخ تر
    هر چه خواهی کن و لیک آن نکن
    مولوی

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا