شعر شعر های کلاسیک

  • شروع کننده موضوع ramtin
  • بازدیدها 3,012
  • پاسخ ها 138
  • تاریخ شروع

ramtin

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/27
ارسالی ها
759
امتیاز واکنش
12,517
امتیاز
727
مولوی :

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
 
  • پیشنهادات
  • ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    مولوی :

    ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
    معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
    معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
    در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
    گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
    هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
    ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
    یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
    آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
    از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
    یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
    یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
    با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
    افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    مولوی:

    من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
    نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
    نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
    نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
    مـــن اگـــر مـسـ*ـت و خرابم نه چو تو مـسـ*ـت شرابم
    نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
    خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
    کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
    مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
    که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حبیب یغمایی :

    تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
    چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
    به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
    به من آموخت گیتی، سست عهدی،سخت جانی را
    بجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند
    به یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی را
    کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامـان
    کسی کو گسترد هر شب،بساط کامرانی را
    به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
    به ساغر آنکه می ریزد نوشید*نی ارغوانـی را
    وفا و مهــر کی دارد حبیبا آنکه می خواند
    به اسم ابلهـی رسم وفـا و مهـربانی را
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حبیب یغمایی:

    كس در اين خانه جاودان نزيد
    ديو بيرون شود سليمان هم
    بشكافد،پراكند، ريزد
    بام ها، سقف ها و ايوان هم
    نه همين خانه فقير فرو
    اوفتد، بلكه قصر سلطان هم
    بنماند زمين و آنچه در اوست
    آسمان و آفتاب تابان هم
    بشكافند و منفجر گردند
    زهره و ماه و مهر و كيوان هم
    مي شود در نوشته چون طومار
    كوه ها، بحرها، بيابان هم
    روزي اين دهر گشته است آغاز
    روزي آخر رسد به پايان هم
    اين خبرها همين، نه من گويم
    در حديث آمده است و قرآن هم
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    حبیب یغمایی:


    عهد كردم كه جز از اين نكنم كاردگر
    نتوانم نگرم قامت و رخسار دگر
    كه نيفتاده در اين دام گرفتاردگر
    گرچه باشند بخوبي چه تو بسياردگر
    من بهاي تو شناسم نه خريدار دگر
    دل بيدار دگر ديدة بيدار دگر
    راز ميگفت و نبدحاجت گفتاردگر
    نتواند بگزيند به از اين بار دگر
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    عماد خراسانی :

    برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
    دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم
    مسـ*ـتانه گر که بر سر ما جام بشکنند
    خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم
    از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
    دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم
    آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
    این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم
    آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
    چون جغد،آشیانه به ویرانه ای بریم
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    عماد خراسانی :

    که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
    حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
    نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
    باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
    حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
    زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
    پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
    نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
    آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
    بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد...
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    عماد خراسانی :

    دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
    از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
    غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
    ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم
    دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من
    دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم
    سرپر شور مرا نه شبي اي دوست به دامان
    تو شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم
    ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا
    عجبي نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم
    نكته عشق ز من پرس به يك بـ..وسـ..ـه كه داني
    پير اين دير جهان مـسـ*ـت كنم گر چه جوانم ...
    گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني
    نيم شب مـسـ*ـت چو بر تخت خيالت بنشانم
    كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست
    "آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟
     

    ramtin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/27
    ارسالی ها
    759
    امتیاز واکنش
    12,517
    امتیاز
    727
    عماد خراسانی :

    دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
    از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
    غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
    ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم
    دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من
    دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم
    سرپر شور مرا نه شبي اي دوست به دامان
    تو شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم
    ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا
    عجبي نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم
    نكته عشق ز من پرس به يك بـ..وسـ..ـه كه داني
    پير اين دير جهان مـسـ*ـت كنم گر چه جوانم ...
    گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني
    نيم شب مـسـ*ـت چو بر تخت خيالت بنشانم
    كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست
    "آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    871
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,108
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,925
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,035
    بالا