دلنوشته نوشته های سحر رستگار

سحر ناز

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/13
ارسالی ها
272
امتیاز واکنش
684
امتیاز
291
محل سکونت
رویا
اگه یه دختر برا اولین بار دست کسی جز پدر و برادرشو گرفت...

اگه برا اولین بار کلمه دوست دارم رو به کسی گفت...

اگه برا اولین بار به کسی اعتماد کرد...

اگه برا اولین بار "به خاطر تو" پا گذاشت رو غرورش...

اگه برا اولین بار طعم بـ..وسـ..ـه رو حس کرد...

قسم به وجدانت قدر همه این "اولی ها" رو بدون!

اون فقط "به خاطر تو" این کارارو انجام میداد پس راحت ازش نگذر
 
  • پیشنهادات
  • سحر ناز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/13
    ارسالی ها
    272
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    رویا
    حمید مصدق:



    تو به من خنديدي و نمي دانستي

    من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم


    باغبان از پي من تند دويد

    سيب را دست تو ديد

    غضب آلود به من كرد نگاه

    سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك


    و تو رفتي و هنوز،

    سالهاست كه در گوش من آرام آرام

    خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم



    و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

    كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت





    فروغ فرخزاد در جواب حمید مصدق این شعر را سرود:



    من به تو خنديدم

    چون كه مي دانستم

    تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي


    پدرم از پي تو تند دويد

    و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

    پدر پير من است


    من به تو خنديدم

    تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم


    بغض چشمان تو ليك

    لرزه انداخت به دستان من و

    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك


    دل من گفت: برو

    چون نمي خواست به خاطر بسپارد

    گريه تلخ تو را


    و من رفتم و هنوز

    سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

    حيرت و بغض تو تكرار كنان

    مي دهد آزارم


    و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

    كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت




    جواد نوروزی، یک شاعر جوان، پس ازسالها جواب این دو شعر را اینگونه میدهد:



    دخترک خندید و

    پسرک ماتش برد !

    که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده


    باغبان از پی او تند دوید

    به خیالش می خواست،

    حرمت باغچه و دختر کم سالش را

    از پسر پس گیرد !

    غضب آلود به او غیظی کرد !


    این وسط من بودم،

    سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

    من که پیغمبر عشقی معصوم،

    بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

    و لب و دندان ِ

    تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

    و به خاک افتادم


    چون رسولی ناکام !

    هر دو را بغض ربود...


    دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

    " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "


    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

    " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "


    سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !

    عشق قربانیِ مظلومِ غرور است هنوز !


    جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

    همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

    این جدایی به خدا رابـ ـطه با سیب نداشت

    سحر رستگار
     

    سحر ناز

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/13
    ارسالی ها
    272
    امتیاز واکنش
    684
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    رویا
    پسره یه دختر زیبا رو میبینه و عاشقش میشه،چند ساعتی

    تو خیابون با هم قدم میزنن که یهویی یه بنز گرون قیمت جلو

    پاشون ترمز میکنه...

    دختره بر میگرده به پسره میگه خوش گذشت ولی نمیتونم

    همیشه پیاده راه برم خداحافظ...

    میره تو ماشین میشینه که راننده بر میگرده بهش میگه

    ببخشید خانوم من راننده ی این آقا هستم لطفا پیاده شین...

    سحر رستگار
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,035
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,109
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,925
    بالا