دلنوشته سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,183
  • پاسخ ها 59
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
چه آرامشی
وقتی شرافت را در آغـ*ـوشِ نجیب زادگانِ شریف بالا میاوری
...
من آخرین والس را با پدرم رقصیدم
شبِ قبل از حلق آویز شدنش
مادرم مرا به "عشقِ " مردی فروخت
من "عشقِ مادری" را به مردی فروختم
هنرپیشه ی اصلیِ سریال عشقهایِ سرپایی که باشی
یک سور میزنی به نجابتِ روسپیانِ ساختمانِ پشت راه آهنِ پاریس
...
دلگیرم از روزگارِ عجیبِ نا نجیب
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مثل یک ملکه با تو رفتار میکنند
    می گذارند تمام موجودیتشان را فتح کنی
    می گذارند از شرق تا غربِ قلبهایشان را تسخیر کنی
    میگذارند سرت را بالا بگیری
    و هر وقت دلت کشید با نگاهت نوازششان کنی
    تاریخ را از روزِ اتفاقِ احساس زنانگی تو میزنند
    مثلِ یک ملکه ، ملکه ی ذهنشان میشوی
    بعد یکدفعه انقلاب میکنند
    و با گیوتین هایشان
    رویِ هر چه شورشی فرانسوی ست سفید میکنند

    سلطان قلب هیچ کس نباش
    این دروازهها همه به دروغ باز میشون
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آدمهایی که ما را ترک میکنند سه دسته اند
    یک گروه آنهایی که بر میگردند گرچه نه آنها دیگر همان آدمهای سابق هستند و نه ما
    گروه دوم کسانی هستند که هرگز بر نمیگردند چه آنهایی که نمیخواهند ، چه آنهایی که نمیتوانند
    گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پلهای پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند ، نتوانند برگردند.
    خطر ناکترین گروه سومیها هستند . چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند ، که ما تا مدتها در کما میمانیم و خیلی دیر میفهمیم که برای چه آدمهای بی ارزشی اشک ریختیم ، احساس گـ ـناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم ، و تا مرز نابودی ، زندگی را فدا کردیم ... خیلی دیر میفهمم ... خیلی دیر ... ولی یک روز میفهمم ...
    چیزی که هرگز نمیفهمیم این است که اصلا چه چیز این آدمها را آنقدر دوست داشتیم؟؟؟؟
    ( روزی که آدمهای بزرگتری ، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند ، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم )
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تقدیم به تمام آنهایی که منتظرند ، به کسانی که امید برگشت دارند ... حتی کسانی که هیچ آمدنی را دیگر باور ندارند

    نازنینم !
    عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن
    اجبار است
    اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند
    نه زمان
    که خودت میدانی تنهایی ثانیهها را ثابت تر از هر گونه مروری میکند
    و نظمِ تکرارِ لحظهها ، درد ناکترین اتفاقی ست که برای روحِ همیشه منتظرت میافتد
    نه مکان
    راستی میدانستی سیاهچال ، پنجره ندارد ؟
    اعترافش هم وحشتناک است ، ولی همین تاریکی ، همین سکوت محض ، این درد ، تو را به من نزدیکتر میکند
    و نه آدم ها
    با حضورهای کم رنگشان
    با بودنهایی که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری میکنند
    با منطقی که من نمیفهمم
    با احساسی که آنها نمیفهمند
    بعد از تو ، هیچ چیزِ آدمها ، جز لحظه ی وداعشان ، برای من شور آفرین نیست
    می بینی ؟ چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم
    هیچ چیز محدودم نمیکند ، جز جاده ها
    جادهها شریک جرمند با رفتن تو
    جاده یعنی نبودن ناگهانی
    یعنی باد
    خاک
    گذر گاه
    قهوه خانههای نیمه راه
    و تمام اینها میتوانند یک نفر را با خود ببرند
    و میتوانند یک نفر را با خود باز گردانند
    تکلیفِ من با راهی که رفتی ، هرگز روشن نشد
    دو راهی ، اینجاست که من ایستادهام ، نه جایی که تو رفته ای
    من هرگز به مرگهای بی دلیل اعتقاد نداشتهام
    برای من هیچ چیز برای همیشه نابود نخواهد شد
    اینجا که من ایستادهام ، هیچ کس نمیمیرد
    هیچ عشقی نمیمیرد
    برای من راهی جز اعتقاد باقی نمانده است
    وقتی تمام زندگی ات نیاز میشود
    ایمان به بازگشت
    سرسختانهترین دغدغه ی روزگارت میشود در مه آلودگی ِ غمناکِ دنیایی که برای خودت ساخته ای
    فکرِ آمدنِ تو ، فکرِ بیهودهای نیست
    حتی اگر بازگشتی نباشد
    در سرگردانیِ بی انتهای من ، اگر امیدی نباشد ، تمام این عشق رو به بطالت میرود
    همیشه گفته ام
    اسارت در خاطراتِ کهنه ، شیرین تر از تخریبِ احساس برای رهایی ست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روزی که ترکش میکنی
    پاکت سیگارت را بردار
    فندک ( که لازم نباشد از کسی آتش بخواهی)
    شالِ گردنش ( آغشته به بویِ لعنتی اش)
    چتر ... لازم نیست
    دفتر خاطراتت ( بردار ، فندک هم داری خو و و و و و ب گرمت میکند)
    هر چه قرصِ خواب در کشوی آشپز خانه داری
    و یک شیشه ی پر ، از بهترین عرقی که در زیرزمین قایم کرده ای
    کفشهایت را بپوش
    و برای همیشه
    برو
    ....
    پشتِ جلدش نوشته : مصرفِ داروهای خواب آور همراه با الـ*کـل احتمال ایست قلبی - تنفسی را بالا میبرد
    جایِ من اگر باشی میگویی
    به جهنم
    اعتماد هم احتمالِ خــ ـیانـت را بالا میبرد
    ...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صبح انگار نمیخواهد بشود
    شیشههای نوشید*نی و بوی گندِ زیرسیگاری و شتک باران پشت پنجره
    و یاد تو
    و یاد تو
    یاد چشمهای تو
    دست به یکی کرده اید برای مضحکه کسی که پوستش از انزوا ترک میخورد
    حواست نیست
    من با چشمانی که کنار تختِ خواب تو جا گذشتم
    دنیا را دیده بودم
    ....
    یک سالِ دیگر سالگردمان را تنهایی جشن گرفتم
    و تو .... حواست نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ما

    اسیر ظلمات

    اسیر سردابههای سرد دوست شده ایم

    با دستهای ما قمار می کنند

    با دلهای ما حکم می کنند

    با زندگی ما بازی می کنند

    رفاقت را ساده باور نکنید

    دنیا بیرحم تر از این حرف هاست

    که حتی مسیح هم

    شام آخر داشت

    حتی مسیح هم

    شب آخر

    رفیقانی داشت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گاهی دلم میگیرد
    برای تمام جنینهایی که
    چند لحظه مانده به وقوع بودنشان ، سقط می شوند

    در هیبتِ یک دیو
    دستم را میگذارم همانجایی که باید می بودی
    و ریسه میروم
    هه
    چیزی را از دست ندادهای بچه پلنگِ من!
    مادرت جز هم آغوشیِ آخرِ شب به هیچ عشقی مؤمن نبود
    مادرت غروبها شعرهایش را با شیشه ی نوشید*نی عوض میکرد
    ولی نگذاشت دچار خوفِ دنیا شوی
    اینجا زندگی نیست
    اینجا میدانِ مین است
    بی چکمه
    نمی شد به دنیا یِ ما بیایی

    هیچ کجای دنیا شعر را با یک جفت چکمه ی بچه گانه عوض نمیکردند ... وگرنه ... شاید ....
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عشق
    زنی ست که حواسش به هیچکس نیست
    گوشوارههایش را یکی یکی در میآورد
    سرش را به یک طرف خم میکند
    تا شانههایش پر شود از سیاهی موهایش
    دستش را میبرد تا دکمههای لباسش را باز کند

    عشق مردیست
    که آخرین پٔک محکمش را به سیگارش میزند
    و آرام ... خیلی آرام
    زن را در آغـ*ـوش میکشد
    درست زمانی که
    زن حواسش به هیچکس نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    یـ ـک اتاق
    یک تخت
    یک بغـ*ـل
    سهمِ ما از زندگی تجردی ست که ریشه در تشنجِ دستها دارد
    ما چیزی نیستیم جز دیوانگانی که
    به دردِ خود خنده میکنند
    و به روزگارِ دیگران گریه
    ما
    عاشقانِ سرخورده از کذبِ قلبهای متمدن
    خسته از بیگانگی بستر ها
    خسته از بسترهای بیگانه
    تن به تاریکی و تنهایی و دود داده ایم
    ما
    تک خوابههایی که باور کرده ایم
    با دو خط شعر
    می شود از مردگان فاصله گرفت
    ما محکومین به سلولهای انفرادی
    که یک روز باید اعتراف کنیم
    سهمِ ما از زندگی
    یک اتاق
    یک تخت
    یک بغـ*ـل
    بیشتر نیست
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,104
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,923
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,034
    بالا