سلام . داستان قشنگی داره . از طرفی هم . واقعی که هست بیشتر جذاب میشه . ولی یه نقد مثلا اونجا که نوشتین از دانشگاه ارومیه قبول شدم . باید بنویسین در دانشگاه ارومیه قبول شدم . اشکال های نگارشی و املایی دیگری هم دارین داستانو بازخونی و اصلاح کنید. باتشکر .
سلام عزیزم مرسی بابت نقد قشنگت ولی این داستان مال شخص دیگه ایه و من فقط مدت ها پیش بدون هیچ تغییری اینجا گذاشتمش (کپی شده اس ولی اسم نویسنده اش نامشخص بود).ممنون از نظرت
واقعیت ها همیشه تلخن / درست مثل زندگی من که تلخ اومدم تلخ گذروندم تلخم تمومش میکنم / شباهتی نداشت به من ولی بی شباهت هم نبود / متاسف نیستم متاثرم / بگذریم خوبی دنیا هم به همینه که میگذره
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید
فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند
و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن
فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده
سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده
ولی خداوند فرمود ....
اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم
فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند
در حال که من می خواهم راز زندگی در دستر س همه بندگانم باشد
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربان
راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده
زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب
و درون خودش نگاه کند و خداوند این فکر را پسندید