متون عاشقانه ●عاشقانه ای برای معلم●

کوکیッ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/04
ارسالی ها
20,571
امتیاز واکنش
157,354
امتیاز
1,454
محل سکونت
میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
معلم، هر روز در ایستگاه صبح می‏ایستد تا اتوبوس بی‏قراری بیاید و او را به کلاس محبّت ببرد. معلم می‏آید و نسیم یادگیری در موسم شعور می‏وزد. الفبای عشق، بر دل کلاس می‏نشیند. می‏آید و باز قدم می‏زند بین ردیف صندلی‏های «توانا بود».می‏آید و بوی خوش دانش، تا بهشت امتداد می‏یابد. می‏آید و باز به صورت دقیقه‏ها، لبخند می‏پاشد و بر سرِ اندیشه‏های بزرگ فردا، دست نوازش می‏کشد و همچون باغبانی دلسوز، قد کشیدن دانه دانه نهال‏هایش را انتظار می‏کشد.
 
  • پیشنهادات
  • کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    وقتی قلم می‏لغزد در ناکجا آباد جغرافیای اندیشه یعنی نسیم روح تو وزیدن گرفته است. در هر کرانه خواندن و نوشتن؛ حضور آبی تو موج بر موج، بالا می‏رود؛ تو که در تکاپوی رشد و تعالی نسل‏ها گم شدی؛ تو که خاطره‏هایت با نیمکت‏های ساده و پرهیاهو و با تخته سیاهی که سپیدی روز را می‏آموخت، گره خورده است. تو با واژه‏های آسمانی ذهنت، بغـ*ـل بغـ*ـل محبّت همراهشان می‏کردی و به سـ*ـینه گشاده شاگردان نوپا هدیه می‏دادی. تو در پژواک پرستوهای عاشق، تکرار می‏شوی و در ترانه باران، تازه‏تر از همیشه می‏درخشی. قاصدک خیال مهربان تو، همیشه رو به آسمان، در اندیشه بارور شدن بذرهایی است که پاشیده‏ای. تو به فرداهای روشن دانش‏آموزان خویش می‏اندیشی و ما در تکان‏های قطار زندگی روی ریل روزگار، در هر نوشته‏ای، در هر لغزشی که از قلم سر می‏زند و در رویش هر فصلی، یاد تو را زنده می‏کنیم. ای صبور آسمانی، معلم علم و الهام، ای آموزگار! از تو چه بگوییم که خود به ما آموختی گفتن و نوشتن را؟به رشته‏های مهر که بر گردنم آویخته‏ای سوگند که همواره می‏ستایمت!
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    دست‏هایت از لمس واژه‏ها لبریز است. سـ*ـینه‏ها را باز کن و آنچه را که اندوخته‏ای، در جان‏ها لبریز. تو از لمس واژه‏ها برمی‏گردی. دستهایت را باز کن! از سرانگشت‏هایت جان در تن جهان لبریز، جهان، تشنه صدای گرم توست. جهان، تشنه نگاه مهربان توست. پنجره‏ها را باز کن! هوای کلماتت را در سـ*ـینه خیابان‏ها و شهرها جاری کن. بگذار از تو نفس بکشند، بگذار کلمات تو را، جان‏های تشنه استنشاق کنند! تو با کلماتت نماز می‏خوانی، با کلماتت عشق می‏ورزی، با کلماتت زکات می‏دهی، چرا که «زَکاةُ‏العِلمِ نَشْرُهُ» تو بر جان‏ها حاکمی. کلماتت چونان درّی گران بها بر زبان‏ها می‏رقصد و می‏غلتد، می‏رقصد و تپیدنی دیگر گونه را به قلب‏ها می‏آموزد، می‏غلتد و انسان‏ها را به فردای آب و آینه و روشنی می‏برد.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    دست‏هایت را باز کن! تو بهاری ودستهایت از نسیم جان بخش لبریز است. راهی شو تا بهار، از لای پلک‏های زمین جاری شود، تا زمین، عطر نفس‏هایت را جوانه بزند. تو با پاییز می‏رسی؛ اما بهار مهر را مهمان دل‏های آکنده از اشتیاق می‏کنی. در کیف‏ها، فروردین می‏کاری و در جیب‏ها اردی‏بهشت. هر سال، پاییز که از راه می‏رسد، تو را می‏بیند که ایستاده‏ای؛ با دست‏هایی از بهار سرشار، با دست‏هایی از بهار کلمات و واژه‏ها سرشار. ایستاده‏ای و به پنجره‏های تشنه سلام می‏دهی. ایستاده‏ای تا سـ*ـینه‏ها را به میهمانی بهار و جوانه دعوت کنی.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    کاش می‏شد از اول شروع کنیم! تو بنشینی و من روبه رویت زانو بزنم و از نو هجّی کنم آب را و بابا را که باز نشسته است در خانه سالمندان؛ چشم به راه پدیده‏ای به نام مرگ. بنشین تا دوباره کتاب و دفترم لبریز شود از طعم «سارا انار دارد» ای کاش باز هم مادر در باران بیاید و برای بی‏رمقی دستانم سبد سبد نان مهربانی بیاورد! اصلاً دستم را بگیر تا از سادگی سفره کوکب خانم، توشه‏ای بردارم، به آغل حسنک سری بزنم و بشنوم صدای حیوانات زبان بسته را که داد میزنند: «من گرسنه‏ام. حسنک کجایی؟»می‏خواهم تصمیم کبری بگیرم که هیچ وقت یادم نرود.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    برای تو، ماه را چراغ می‏خواهم و از صفحه آبی دریاها، کاغذی برمی‏گیرم تا در رویشِ نور و آغاز فصل روشنایی، از چشم‏های مهربان و دست‏های بی‏کرانت واژه‏ای بنگارم. وقتی به دوردست‏ترین نقطه افق خیره می‏شوم به آنجا که جولانگاه ستارگان درخشنده عشق و ایثار است، تو را می‏بینم که روشن‏تر از تمام خورشیدها، بر تاریکی‏های ذهن بشر تابیده‏ای. چشمانت، چشمه زلال آگاهی است که زیباترین واژه‏های شعور را به نگاهِ من الهام می‏بخشد. پیشانی‏ات که از تبار روشنی هاست، ایوان بلندی است که ماه، از منظره‏اش عبور می‏کند
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    تو را به یاد می‏آورم که در چشم‏های کودکی‏ام لبخند می‏زدی، آن گاه، درختان شکوفه می‏آوردند. حیاط کوچک مدرسه، چقدر برایم بزرگ می‏شد وقتی صدایم می‏کردی و الفبای روشنی رادر گوش جانم می‏آویختی! گویی در ژرفای صدایت، پرندگان آشیانه داشتند. در زیر بارانِ پرسش‏های بی‏شمار من، چتر نوازش نگاهت را می‏گشودی و صبورانه مرا می‏آموختی که ابرها چگونه تشکیل می‏شوند، باران چگونه می‏بارد، فصل‏ها چرا پدید می‏آیند و راز اختلاف شب‏ها و روزها چیست. من در کلاس شکوه تو، برای دومین بار متولد شده‏ام؛ از همان روز که درسِ مهربانی‏ات چراغ زندگی‏ام شد تا کوره راه‏های جهل و تاریکی را در پرتو پر فروغش، به سلامت پشت سر گذارم. هر چه بیشتر تو را سرمشق خود قرار دادم، راه برایم روشن‏تر شد و خورشید علم و دانش، زندگی‏ام را حرارت بیشتری بخشید. سال‏ها می‏گذرد؛ اما من هنوز به آبیِ بی‏کران نگاهت می‏اندیشم که مشتاقانه، صدف‏های گهر بار آگاهی را در دست‏های من لبریز می‏کرد. می‏خواستی بدانم و دانایی را با زمزمه‏های مهربانی‏ات، در روح و جان من تلقین می‏کردی همواره در دعاهای شبانه‏ام تو را یاد می‏کنم و از خداوند، علوِّ درجاتِ معنوی‏ات را آرزو دارم.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    کلاس خاطره‏ها با یاد تو جان گرفت. تو در سپیدی برگ‏های دفتر دلمان جریان داری. تو بودی و کوله باری از مهر؛ ما بودیم و تشنگی در وادی محبّت تو ما بودیم و خانه‏های دلمان در آستانه چلچراغی از مهربانی‏ات. بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛ قطره قطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی و علم در ما جوانه زد. نگاهت، مکتب عشق بود و ما مکتب نشین چشم‏هایت بودیم. ما دست در دست تو نهادیم تا راه پرپیچ و خم زندگی را با تو گام برداریم. دل به دل ما سپردی و گرمای وجودت را در سرمای تمام فرازها و نشیب‏ها همراهمان کردی تا در یخ‏بندان جهالت، در جا نزنیم. چراغ دانشی که در دست ماست، روشنایی از تو دارد، معلّم!
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    بوی اردی‏بهشت، مشام جان را می‏نوازد و مرا به یاد زیباترین دوران زندگی‏ام می‏اندازد؛ روزهایی که در کلاس درس می‏نشستم و به چشمان مهربان تو نگاه می‏کردم و تو اندیشه‏ام را به سوی پاکی‏ها صیقل می‏دادی. تو چشم‏هایم را به روشنی عادت می‏دادی و لب‏هایم را به ترنم روح نوازترین نغمه‏ها می‏خواندی. تو قلب متلاطم مرا به ساحل آرامش رساندی و با دست‏های گرم و صمیمی‏ات، برایم سرمشق عشق و معرفت و ادب می‏گرفتی، تا سرانگشتانت، افق‏های روشن فردا را به من نشان دهد. من امروز پس از سال‏ها دوری و با دسته گلی از یاس به دیدارت آمده‏ام تا در نیکو داشت هفته معلم، یاد و نامت را گرامی داشته و تجلیل از روزهایی که هر صبح از صمیمیت، مهربانی، علم و آگاهی را به کلاس درس می‏آوردی و شکوفه لبخند را روی لبان شاگردانت می‏نشاندی.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    معلم عزیر! آن زمان که پای درست می‏نشستم و تو الفبای عشق را به من می‏آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود؛ تو مرا سرشار از واژه‏های روشن می‏کردی. سال‏هاست که از آن لحظه‏های شیرین می‏گذرد، ولی هنوز یاد و نامت در دلم زنده است. آن زمان‏ها برایم از دانایی می‏گفتی و محبت را به من می‏آموختی. من در سایه سار وجودت پیش می‏رفتم و قدم از قدم برمی‏داشتم، تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه و لغزش گاه‏های زندگی نیفتم. من امروز به احترام نامت قیام می‏کنم و در زلال کلماتت رها می‏شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می‏کنم. می‏خواهم به آسمان بال بگشایم و نامت را بر صحیفه آبی‏اش حک کنم. دوستت دارم، معلم!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا