شعر اشعاری زیبا برای ایران

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 2,700
  • پاسخ ها 104
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
عشق ِتو در گلوی من، فریاد می زند وطن! راز ِهزارتوی من، فریاد می زند وطن!
مشتِ دماوندت رها، بر آسمان ِنیلگون، با کودکان ِکوی من، فریاد می زند وطن!
مـسـ*ـتِ خراباتی ببین، در حلقۀ رندان ِپاک، با دم به دم یاهوی من، فریاد می زند وطن!
باران رها کرد بندگی، تا همدم ِدریا شود، آمد شتابان سوی من، فریاد می زند وطن!
دریای سبز آمد به جوش، از ابر می آید خروش آبِ روان در جوی من، فریاد می زند وطن!
از بام ِجهل و تیرگی، تیری رها شد ای خدا! در خون، ندابانوی من، فریاد می زند وطن!
سهرابِ قصّه کشته شد، تهمینه بر تابوتِ او، با بغض ِدرگلوی من، فریاد می زند وطن!
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به نام خدای ِ جهان آفرین

    که بر آفریدَش هزار آفرین

    خداونده ی ِمَرد و مَردانگی

    خداوندِ زن ، گوهر ِزندگی

    از او اَخگَر و گوی و گردون-سپهر

    زمین و زمان آفریده به مهر

    خدایی که از خاکِ پاکِ بهشت

    بَر و بوم ِ پاکیزه ایران ، سِرشت

    چو ایران سراسر سرای ِخداست

    به جان و به باشَندِگانَش چونان کِبریاست

    بزرگان به نام اش تَنابنده اند

    شَهان و مَهان خاکه بـ*ـوسَنده اند

    در آن تاری و توری ِ باسِتانی جهان

    یِگانه فُروزان-چراغِ فُروزنده جان

    بِپَرکَند ، آبادِه گانی و شَهریگری

    نَدیدست تاریخ ، این چنین کشوری

    نشاید جز اش کدخدای جهان

    نباشد گُمان و گَزاف این سُخن را نِشان

    دَماوندش اَندر بَرَش چون سَر است

    سپید و سرافراز ، تاجی بر پیکر است

    خدایش ، نهادَش میان ِدو آب

    پدافنده بنیادی از آژ و آک

    خَزَر ، لاجِوردینه دُرِّ اِپااختر است

    که چون آب ِدیدَست مَر ایران پرست

    و شاخابِ جاوید ِ همواره پارس

    که نام اش بر اندام ِبَدخواهه باشد هَراس

    فَراز و چَکادش به سبزی چو بَرگ

    میانه کویری زَراندوده و رانده-مرگ

    بَر هِنگامه چون دفتری رنگ-رنگ

    به گَرمیدن و سَردی اَندر نباشد دِرَنگ

    سراسر همه جنگل و کوه و رود

    بر این چینِش بی هَماورد دُرود

    همه گوشه اش پُر-نژاده سَراست

    سَرای بِهین مَردُمان خداست

    بَلوچ و لُر و کُرد و شیرازی اند

    خُراسانی و گیل و مازَندی اند

    شِکَرّین زبان-شان چه زیبا بُوِد

    که ریشه همه زَند و وِستا بُوَد

    زِ آئین ِمِهر آمد آئین شان

    زَراتُشت بُوَد پُشته و پورِشان

    بِنازم بر این سرزمین سِپَند

    نَباشد به هرگز سرُ رو نژَند

    بَرافرازم از مِهر ِمیهن فراپرچمی

    بِبالین ِمیهن بِبالم هَمی

    من ایرانی ام ، میهن ام جان ام است

    که یادَش خدا را نِگهبانم است

    اُمیدا ، دَبیران ِایران زمین را دَلیر

    از این کِهترین ، چامه اش درپذیر!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ایرانِ من ، ایرانِ من
    بر زندگی ، پیمانِ من
    هم پیکر و هم جانِ من
    هم مان و هم ایمانِ من
    ای خفته در خاک ات همه
    پُشت و نیا و خانِ من
    به سر سودای نجوای تو را دارم
    و می دانم
    که از تو
    با تو ات باید سخن گفتن
    تو جز خویش ات چه اِشناسی
    که هست اش بر جهان ارزد
    و چون نام مَهان بر کِهتران چربد؟

    سرافرازا ،
    بلندآوازه ایران ام
    تو را نازَم ، تو را بالَم
    سرم بر آسِتانِ خاکِ پردیسانه ات هر دم
    فرو اُفتاده ، پیشانی
    به بالینِ سپِهرآسات ، می سایَم
    ستایش مر تو را بس نیست
    پرستش می سِزَد نامَت
    که من اندر میان مسجد و دِیر و کلیسا و پرستشگاه ها ، تنها
    تو را ای میهنم ام ، ایران ،
    هماره باورت می دارم از جانم

    چُنانَت دست و دل بازی
    که خاکت را فرا-مَرزی
    بِباید جُست و جویا شد
    ز فَرزانش ، ز فرهنگ و هنر ، دانش
    ز نیک و بد ،
    ز دنیا و ز رَستاخیز
    ز هر چه هست و اینک نیست

    که پالا چشمه ی شهریگی و زیستن حتا
    ستبرا ریشه ی دیرینه گی های تو را در خود نشان دارد

    کُهن پوئیده خاک ات آریائی ها
    کسان هرگز نمی دانند
    از آن آغاز ناپیدا و پنهان ات
    چه دشواری و سختی ها
    که بر جانت نتازاندند
    چه ناخوش بختی و بدتخمه گی ها را
    به گوشاگوشه ات هر دم نَپَرکَندند
    نتاراندند

    تو را زان بیشه ی پهناور و آن ببر خُسبیدت
    چونان چون گربه ای رنجور بِکشاندند

    نبودش هستی و گیتی بسان تو
    سِزا سَروَر بسی شایست
    که نام بی هماوردت
    زمین را هم چونان خورشید می مانِست

    ولی امروز ، ایران ام
    به نیم-روزینه ورجاونده شاخاب ات
    دروغین نام تازی را میالایند

    چه گونه گویم اینک کز زبان پارسی هم حتا
    جز اندر گفتگوهای سخن دانان نشانی نیست

    و آن آئین مزدایی
    که زرتشتِ بزرگش زاد
    جز آن خُردک نژاده-مردمِ دوری گزین ، امروز
    کسی را ره-نما و دل-روشنا گر نیست

    آه . . .
    دلم پر خون و آشوب است ایران ام . . .

    لب و دست و تن و قلبم ، می لرزد
    گلویم از فشار درد می نالد
    سرم از شرم ناماوار کنامت ، زیر افکنده
    قلم از مشت پُرکین ام ، می لغزد

    دلارامم
    اهورا را به نام ات می دهم سوگند
    که من ، فرزند و سربازت
    برای خاک پاکت پیکر و جان را فدا سازم
    زبان و خامه و اندیشه و یک سر ، روانم را
    برای پاسداری از کیان ات پیشکش سازم

    امید و آرزویم را
    هم ایدون و همایون باد ، ایران ام


    داریوش شریفی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    "ز جوی مولیان راهیست تا اروند پر آبم"


    من از تاریخ «پامیر»م من از نسل دماوندم
    من از بلخ و بدخشانم من از شهر سمرقندم

    من از تاریخ می آیم هزاران ساله گردیدم
    دلم خوش زان شود روزی که باید بگسلم بندم

    «سهند» آرزوی من تب «دوشنبه» می گیرد
    کجا منزل دهم آسان ستیغ کوه الوندم

    به خوابِ طفل ِ«کولاب»م زمستان ذوب شود فردا
    که دست افشان شود با من به بزم پاک پیوندم

    نشان خاک خوارزم از بخارا کرده شیرازم
    به یاد شهر تبریزم چه دلتنگ است «میمند»م

    بسوی بامیان باشد نگاه "خارغ" از شرقم
    به سمت بیستون آری دل از عشق تو آکندم

    ز جوی مولیان راهیست تا اروند پر آبم
    ز آمو پر کشد غربت به یک کارون لبخندم

    چو بر سرچشمه بگذارم قدم،آهسته میگویم
    به اصل شاخه آویزم ثباتِ سعی و سوگندم

    سزای میهن پاکم نباشد تکه گردیدن
    پس ازاین،بار همت را به یک مقصود میبندم

    شعری از عاکف
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به نام خداوند جان و خرد
    سر نامه ي «زند» زرتشت رد
    كه برخواند پيغمبر مهر و ماه
    فروزنده، گيتي، از آن نيكخواه
    به زرينه لوح و به سيمين قلم
    نگاريده دانش بسي در دلم
    به بند گران بسته او دست ديو
    به فرمان دادار كيهان خديو
    ز عشق و ز شادي سخن راندي
    ز گاهان همي گوهر افشاندي

    2
    به نالش درآمد روان جهان:
    « مرا از نژندي نباشد توان
    اهوراي مزداي باآفرين
    فرسته نداري چرا بر زمين؟
    سراسر پر از خشم و كين و بديست
    بر اين بخت بد، خون ببايد گريست»
    بيامد ز گردون گردان، سروش
    بگفتا: « تو بشنو به جان و به هوش
    سپيده زند زخمه بر تار ما
    زراتشت پيروز، ستار ما»

    3
    به خوردادروز از مه فَروَدين
    به جوش و خروش، آسمان و زمين
    خموشي و خشكي همي رخت بست
    به تخت زمين، شاه شادي نشست
    در آن روز فررخ، زراتشت زاد
    ز گلخند او رفت افسون به باد
    نه نادان و درمانده چون كودكان
    نبودش مگر گوهر ايزدان
    هراسان به هر سوي، افسونگران
    گريزنده ديوان و جادوگران

    4
    چو سالش بگرديد فزون از دو هفت
    كمر بر ميان سوي آذر برفت
    پژوهيد و پرسان شد از هر كسي
    ز گيتي و مينو و يزدان بسي
    وهومن كه بودش ورا بهمنش
    نه خيره، نه اندرخور سرزنش
    همي راز گردون بياموختش
    به دل اندرون آتشي توختش
    ز آذر برافروخت اردي بهشت
    به اشا تن و جان او را سرشت

    5
    : « شما را كه نزديك و دور آمديد
    بدارم ز اورمزد پاك، اين نويد
    هرآنكس كه باشدش مينوسپند
    دو رهبان اويند امشاسپند
    امرداد و خورداد فررخ نشان
    رسايي و بي مرگي است كامشان
    به فرجام جان و جهان، يك خداي
    كه پاداش و پادافره را به جاي
    گزارد، شمارد كردار نيك
    خنك آنكه بودش پندار نيك»

    «اميد عطايي فرد»
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    برخیز، برخیز
    برخیز و برافروز هلا قبله زرتشت
    بس کس، بس کس
    ز زرتشت بگردیده دگربار
    باز روی کند سوی
    قبله زرتشت، قبله زرتشت

    از ری درخشید فروغ سپیتامان
    آتش به جان زد همی آذر ِبایگان
    شعله به شعله
    سـ*ـینه به سـ*ـینه
    بمان پرتو مزدا، بمان پرتو مزدا
    شاخه به شاخه، بلبل عاشق
    بخوان زندِ اوستا، بخوان زندِ اوستا

    برخیز، برخیز
    برخیز و برافروز هلا قبله زرتشت
    برگیر، برگیر
    از سرو سرافراز به دست
    شاخه ای در مشت
    بس کس ز زرتشت بگردیده دگربار
    باز روی کند سوی
    قبله زرتشت، قبله زرتشت

    ترانه (تصنیف) از: سوشیانت مزدیسنا
    (با چشمداشت به دقیقی توسی)
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ویژه همسرایان کودک و نوجوان
    بر وزن و آهنگ: مستم مستم
    از: سوشیانت مزدیسنا

    بزرگ است خدای ما – خدای ما
    اهورا مزدا – اهورا مزدا

    زمین و آسمان را – آسمان را
    آفرید مزدا – اهورامزدا

    مردم را شادی داد
    مزدا مزدا اهورا (2 بار)



    باشد به دور از دروغ – دور از دروغ
    سرزمین ما – سرزمین ما

    مبادا خشکی و شور – خشکی و شور
    خاک دشت ما – خاک دشت ما

    ایران از دشمنان
    همواره بی گزند باد (2 بار)
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیشکش به فروهر مهر آریا

    درفش کاویان به جا باد
    مرز مزدایی را او را پاس بان
    سرخ و زرد و بنفش سه رنگش
    بامداد و نیمروز و شام گاهان
    همای آن، میکند پرواز
    سایه ی هر، سردار و سرباز
    ایرانیان، بسان شیران
    همواره بادا، تاج ِ ایران را شیدان

    از: سوشیانت مزدیسنا
    بر وزن و آهنگ سرود رسمی کشور در زمان پهلوی دوم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از دل ويرانهاي تخت جمشيد
    از ميان ياد هاي فر جمشيد
    از دل خاك گوهر بار نياكان
    امپراتور بي همتاي ايران
    يك صداي خسته اما پروقار
    بانگ مي ارد.....
    منم كوروش شه و شاهنشه ايران
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جهان آفرین تا جهان آفرید/ چو فردوسی توسی نآمد پدید
    اگرچه هزار است سالش سخن / نگشتی نوآیین ایران، کهن
    همان داستان از کیان و مهان / همان دانش و بینش خسروان
    به کاخ چکامه به دور از گزند / کیانی کمرش ز پازند و زند
    به تخت ادب برنشستی چو شاه / نهادی به سر افسر هور و ماه
    به پیش اندرش شاعران بنده وار / ستاینده ی آن خداوندگار
    مگر نوسرایان تیره پرست / چو مه نور تابد گریزند پست
    چو ژاژ و چو یاوه از ایشان بزاد / نباشد همی شعرشان راه داد
    چو فردوسی ساز سخن برزدی / سراسر کجا شاعران دم زدی
    چو سیمرغ: فردوسی، آنان چو: باز / که یارد سراید چو شهنامه باز
    که این چامه همچون چکادی به ابر / بغرد چو شیر ژیان و هژبر
    ز سوز درون، توزد آتش به زم / بگردیده گیتی ز آهش دژم
    ز خونخوار زهاک و افراسیاب / کزیشان بسی دیده ها شد پر آب
    دگر زاغ ساران بی آب و رنگ / که ایران گشوده به نیرنگ و جنگ
    ز فردوس ایران برآورده دود / همان کیش اهریمنی برفزود
    چو سیسد برآمد برآن کارزار / ز خون نیاکان، زمین، لاله زار
    ز یک لاله در توس، فرخ دمید / ز گفتار او دیو تازی رمید
    ستاینده ایران به شش ده هزار / یکی مرد جنگی به از سدهزار
    جم و خسرو و آفریدون گرد / دگر پادشاهان چه مهتر چه خُرد
    به شهنامه اش زنده گشته چو باغ / که اشکوفه بارد بهاران به راغ
    نهال سخن زو تناور بگشت / زبان انیران ز شاخش بخست
    ز گفتار فردوسی پاکزاد / دگربار فرهنگ ایران بزاد
    که تا هست مرد خِرَد در جهان / نهد ارج ایران زمین را به جان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا