شعر اشعاری زیبا برای ایران

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 2,701
  • پاسخ ها 104
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

(بر پایه مهریشت اوستا)
از: امید عطایی فرد

به نام خداوند مهر و فروغ * زدایندة بیم و خشم و دروغ
به خشنودی مهر ایران مهین * فروزنده از او سپهر و زمین
ز خورشید رخشان برآورده کاخ * ستایش بر آن آسمان فراخ
چنین است مهرایزد رام بخش * که ما را گشاینده و کامبخش
فزایندة فره و جاه ما * فروزندة مهر در راه ما
ز البرز با جامة ارغوان * به گردون شود پرشتاب و روان
به کشور به شهر و به برزن به کوی * گذرگاه مهرت زمین ِچو گوی
گـه رزم آراید او گونه گون * به ژوپین کند اهرمن واژگون
به چکش به دشنه به تیروکمان * همان سدگره گرز زرد گران
بلرزد دل دیو و دشمن ازوی * شکسته اکومن به یک زخم اوی
هرآنگه که خوانندش ایرانیان * ابا ارمغان و کمر بر میان
برآورده دستان به خواهشگری * ز بهر فزونی و رامشگری
- بزرگا بغا برشده ایزدا * نیوشندة هر نیاز و ندا
شتابان بیا با سپیدان سمند * ز مهر تو باشیم دور از گزند
ز یک سوی تو رشن و دیگر سروش * به پیش اندرت ایزدی پرخروش
که بهرام پیروز خوانم ورا * همان یار پرزور دانم ورا.
فراخواند ایرانی آن مهر را * به آب خرد شویدی چهر را
پدید آید آنگه سواری سپند * به یک دست نیزه به دستی کمند
گسسته ردههای دشمن ز هم * به گردون رسد ناله زیر و بم
پریشنده هر مرد پیمان شکن * چه در روم و هند و چه چین و ختن
بگیرد همی فره از دشمنان * به یاری مزدا و هم ایزدان
ندارد دُژآگاهی اندر سرشت * به گیتی همی بذر نیکی بکشت
بدانگه که اسپی برآرد خروش * ز بهر نبرد و گـهِ جنگ و جوش
به ناکامی آن دشمن کینه توز * ز کردار آن ایزد چشم دوز
ایا مهروزران میهن پرست * بجز مهر پشت و پناهم که هست؟
به مانثَر بخوانیم شام و پگاه * که ای مهر پیروز با دستگاه
هماره نگهدار این سرزمین * که در هفت کشور بود چون نگین
که سوگند بر آتش و خاک و باد * چو ایران نباشد تن من مباد
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بيا ساقي در اين بزم بغانه
    خوش آكنده ست از بانگ چغانه
    سروش و بهمن و خرداد ــ امرداد
    ما را شادي دهندي هر زمانه
    ز شهريور ز آذر وز سپندار
    بهشت ارد را باشد جوانه
    به جام جم به هر شام و سحرگاه
    بپيما بادهاي با هر بهانه
    به ناي و بَربَت و آواي دستان
    بخوان از «زند زرتشت» اين ترانه:
    كه اي مزدااهورا دور گردان
    دروغ و دشمن و غم، جاودانه

    «اميد عطايي فرد»
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چنین گفت که آیین تخت و کلاه / کیومرس آورد و او بود شاه
    جهاندار هوشنگ با رای و داد / به جای نیا تاج بر سر نهاد
    ز هوشنگ ماند این «سده» یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار
    پسر بـُد مر او را یکی هوشمند / گرانمایه تهمورس دیوبند
    جهاندار تهمورس با فرین / بیامد کمربسته ی جنگ و کین
    گرانمایه جمشید فرزند او / کمر بست یکدل پر از پند او
    به «نوروز» نو شاه گیتی فروز/ بر آن تخت بنشست «پیروز روز»
    چنین جشن فررخ از آن روزگار / بماندست از آن نامور شهریار
    فریدون ز کاری که کرد ایزدی / نخستین جهان را بشست از بدی
    به روز خجسته سر مهر ماه / به سر برنهاد آن کیانی کلاه
    پرستیدن «مهرگان» دین اوست / تن آسانی و خوردن آیین اوست
    منوچهر چون زادسرو بلند / به کردار تهمورس دیوبند
    خداوند شمشیر و زرینه کفش / فرازنده ی کاویانی درفش
    ز تخم فریدون بجستند چند / یکی شاه زیبای تخت بلند
    یکی مژده بردند نزدیک «زو» / که تاج فریدون به تو گشت نو
    ز تخم فریدون یل، کی قباد / که با فر و برزست و با رای و داد
    چو کاووس بگرفت گاه پدر / مر او را جهان بنده شد سر به سر
    تو از کار کیخسرو اندازه گیر /کهن گشته کار جهان تازه گیر
    چو لهراسپ بنشست بر تخت داد / به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
    مهان جهان، آفرین خواندند / ورا شهریار زمین خواندند
    چو گشتاسپ بر شد به تخت پدر / که هم فر او داشت و بخت پدر
    پراکنده فرمانش اندر جهان / سوی نامداران و سوی مهان
    سوی گنبد آزر آرید روی / به فرمان پیغمبر راستگوی
    چو بهمن به تخت نیا برنشست / کمر بر میان بست و بگشاد دست
    برآسود و بر تخت بنشست شاد / جهان را همی داشت با رسم و داد
    همای آمد و تاج بر سر نهاد / یکی راه و آیین دیگر نهاد
    سپه را همه سر به سر بار داد / در گنج بگشاد و دینار داد
    چو داراب از تخت کی گشت شاد / به آرام دیهیم بر سر نهاد
    جهان از بداندیش، بی بیم کرد / دل بدسگالان به دو نیم کرد
    بزرگان که از تخم ارش بُدند / دلیر و سبکسار و سرکش بـُدند
    نخست اشک بود از نژاد قباد / دگر گرد شاپور خسرونژاد
    ز یک دست گودرز اشکانیان / چو بیژن که بود از نژاد کیان
    چون نرسی و چون اورمزد بزرگ / چو آرش که بد نامدار سترگ
    چو زو بگزری نامدار اردوان/ خردمند و با رای و روشن روان
    بدان فر و اورند شاه اردشیر / شده شادمان مرد برنا و پیر
    چو شاپور بنشست بر تخت داد / کلاه دل افروز بر سر نهاد
    چو بنشست شاه اورمزد بزرگ / به آبشخور آمد همی میش و گرگ
    همه انجمن خواندند آفرین / بر آن شاه بینادل و پاکدین
    چو بنشست بهرام بر تخت داد / به رسم کیی تاج بر سر نهاد
    چو بنشست بهرام بهرامیان /ببست از پی داد و بخشش میان
    چنین گفت کز دادگر یک خدای / خرد بادمان بهره و داد و رای
    چو نرسی نشست از بر تخت آج / به سر برنهاد آن سزاوار تاج
    همی زیست نه سال با رای و پند / جهان را سخن گفتنش سودمند
    چو بر گاه رفت اورمزد بزرگ / ز نخچیر کوتاه شد چنگ گرگ
    جهان را همی داشت با ایمنی / نهان گشت کردار اهریمنی
    ز شاپور ازآنگونه شد روزگار / که در باغ با گل ندیدند خار
    ز داد و ز رای و ز فرهنگ اوی / ز بس کوشش و بخشش و جنگ اوی
    چو بنشست بر گاه شاه اردشیر / بیاراست آن تخت شاپور پیر
    چنین گفت کز دور چرخ بلند / نخواهم که باشد کسی را گزند
    چو شاپور شاپور گردد بلند / شود نزد او گاه و تاج ارجمند
    چو شاپور بنشست بر جای عم /از ایران بسی شاد و بهری دژم
    چنین گفت ک: ای نامور بخردان / جهاندیده و رایزن موبدان
    بدانید ک آنکس که گوید دروغ / نگیرد از آنپس بر ما فروغ.
    خردمند شایسته بهرام شاه / همی داشت سوگ پدر چندگاه
    چو بنشست بر جایگاه مهی / چنین گفت بر تخت شاهنشهی
    ز ما ایزد پاک خشنود باد / بداندیش را دل پر زا دود باد
    چوشد پادشا بر جهان یزدگرد / سپاه پراکنده را کرد گرد
    چنین گفت با نامداران شهر / که هر کس که از داد یابید بهر
    نخستین نیایش به یزدان کنید / دل از داد ما شاد و خندان کنید
    چو بر تخت بنشست بهرام گور / به شاهی بر او آفرین خواند هور
    بدو بود آراسته تخت و تاج / ز روم و ز چین او ستد ساو و باج
    چو شد پادشا بر جهان یزدگرد / گوان را ز هر سو همی کرد گرد
    همی داشت یکچند گیتی به داد / زمانه بدو شاد و او نیزشاد
    چوهرمز برآمد به تخت پدر / به سر برنهاد آن کیی تاج زر
    ز هرمز چو پیروز دلشاد شد / روانش از اندیشه آزاد شد
    نخستین چنین گفت با مهتران / که ای پرهنر باگهر سروران
    سر مردمی بردباری بود / سبکسر همیشه به خواری بود
    بلاش از بر تخت بنشست شاد / که کهتر پسر بود با فر و داد
    چو بنشست بر گاه گفت: ای ردان / بجویید رای و دل بخردان
    بلاش آن زمان تخت زرین نهاد / که تا شادمان برنشیند قباد
    چو بر تخت پیروز بنشست گفت / که: از من مدارید چیزی نهفت
    بزرگ آن کسی کو به گفتار راست / زبان را بیاراست و کژی نخواست
    چو کسرا نشست از بر گاه نو / همی خواندندی ورا شاه نو
    ورا نام کردند نوشین روان / که چهرش جوان بود و دولت جوان
    نه زو پرهنرتر به فرزانگی / به تخت و به داد و به مردانگی
    جهاندار کسرا چو خورشید بود / جهان را از او بیم و امید بود
    دل شاه کسرا پر از داد بود / به دانش دل و مغزش آباد بود
    کنون تاج و اورنگ هرمزد شاه / بیارایم و برنشانم به گاه
    پسر بد مر او را گرامی یکی / که از ماه پیدا نبود اندکی
    مر او را پدر کرده پرویز نام / گهش خواندی خسرو شادکام
    کنون از بزرگی خسرو سخن / بگویم کنم تازه روز کهن
    ز توران و از هند و از چین و روم / ز هر کشوری ک آن بد آباد بوم
    همی باژ بردند نزدیک شاه / به رخشنده روز و شبان سیاه
    چو شیروی بنشست بر تخت شاه / به سر برنهاد آن کیانی کلاه
    چو بنشست بر تخت شاه اردشیر / ز ایران برفتند برنا و پیر
    بسی کس به گفتارش آرام یافت / از آرام او هر کسی کام یافت
    چنین گفت پس دخت پوران که: من / نخواهم پراکندن انجمن
    برآن تخت شاهیش بنشاندند / بزرگان بر او گوهر افشاندند
    همی داشت این زن جهان را به مهر/ نجست از بر خاک، باد سپهر
    یکی دخت دیگر بد آزرم نام / ز تاج بزرگان رسیده به کام
    همه شهر ایران ازو شادمان / نماند اندر ایران یکی بدگمان
    ز جهرم فرخزاد را خواندند / برآن تخت شاهیش بنشاندند
    منم گفت فرزند شاهنشهان / نخوانم جز از ایمنی در جهان
    به گیتی هرآنکس که جوید گزند / چو من شاه باشم نگردد بلند
    چو بگزشت ازو شاه شد یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز ارد
    چنین گفت کز دور چرخ روان / منم پاک فرزند نوشین روان
    چه نیکو بود شاه را داد ودین / ز نامش زبانها پر از آفرین

    کنون زین سپس دور عمر بود / چو دین آورد، تخت: منبر بود!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به یاد پسر شمشیر: نادرشاه کبیر
    که روس و انگلیس و عثمانی را لرزانید

    درفش میهنم، چو رفته بر باد / کشور ما شده به دام بیداد
    افسر شهسوار، برفته از یاد / فره ی میهنم، بگشته فریاد

    شیروخورشید من / جام جمشید من / گم گشته ی وطن / برگرد به ایران (۲ بار)

    پرچم پادشاه / گشته است بی پناه / نقش اهریمنان / بر جای کیان
    شیر ایران زمین / برخیز و از کمین / برفکن تازیان / ز خاک آریان

    ایران باز سبز میشود / دلها سپید همچو ابر / سرخی ی روی درفش / چون خون بابک
    خورشید زرین ما / بار دگر میتابد / شب سیه میرود/ خوانَد چکاوک

    تخت خسروانه ها / بدون بهانه ها / میشود پرشور و شیدا
    میروید جوانه ها / میکشد زبانه ها / آتش اهور زیبا

    پرچم پادشاه / گشته است بی پناه / نقش اهریمنان / بر جای کیان
    شیر ایران زمین / برخیز و از کمین / برفکن تازیان / ز خاک آریان
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به گیتی چوگم گشت گردون مهر
    چه ایران چه بابل چه شام و چه مصر

    چو تاریخ شد چون شب دیریاز
    جهان را دگر گشت آیین و ساز

    یهودان به یلدای بند و دریغ
    به جای مسیحا همی رنج و تیغ

    به یونان، خدایان به جای خدای
    نبودی بزرگی و هم رهنمای

    چو فرعون بودی به مصر اندرون
    پرستیده مردم خام و دون

    چو جادو و نیرنگ و کردار دیو
    به بابل نگه کرد کیهان خدیو

    برافشانید آن فره ایزدی
    به پارسه که بودی به دور از بدی

    بیامد به ناگاه شاهین شرق
    چو باد و چو تندر، درخشان چو برق

    که خواندی ورا اشعیای نبی
    مسیح خداوند و هم او، نبی

    پیمبر بـُدی کورش پادشا
    بپیمود همواره راه اشا

    به بابل همی بـ..وسـ..ـه بر پای اوی
    زدند و ببردند فرمان اوی

    ز فر شهنشه سپیده دمید
    به شهپر همی پرده شب درید

    که کورش منم شهریار جهان
    گشاینده گیتی ز بند بَدان

    منم زاده شهسواران گـُرد
    که دشمن از ایشان به زاری بمرد

    پدر: کاوس است و نیا: کی پشین
    بمانَد نژادم به روز پسین

    که خشنود و خرسند باشد خدای
    که داد و دهش آوریدم به جای

    بگشتند شادان ز من مردمان
    بگشتم پرآوازه اندر زمان

    به ایرانیان برگشادم پیام
    که دشمن مبادا به ایران کنام

    سپاس و نیایش به یزدان مهر
    که یاری بجویم ز خورشیدچهر

    هماره نیازم به درگاه اوست
    نـَیازم به بیداد در راه دوست

    سروشش سرشته به جان و تنم
    فروغش فرَوَهر این میهنم

    که ایران به گیتی ندارد همال
    چو شیر هژبریست با فر و یال

    چلیپای مهرش بچرخد چنان
    که افروزد از فر ایران، جهان

    سوارم بر ارابه آفتاب
    به فرمان من آتش و خاک و آب

    که فر خدایی همی در من است
    بترسد ز من هرکه اهریمن است

    کنون بشنو ایرانی هوشمند
    که دارم ز بهرت بسی رای و پند

    چو خواهی که ایران بگردد بزرگ
    نه او را گزندش ز روباه و گرگ

    بپیما یکی جام شاهنشهی
    بیفشان تو جان از برای مهی

    همان به که باشد تهی سرزمین
    زِ هر ناسپاس و بدی آفرین

    به کـِشت و به کار و به کوشش شویم
    همانند دجله به جوشش شویم

    زِ هر سوی ایران نیاز آورید
    به رامشگه من نماز آورید

    ببندید پیمان به پیوند من
    همه یکدل و یکزبان انجمن

    که آسوده باش ای مهین پادشاه
    که ما برفرازیم دِرَفشَت به ماه

    به کوه و کویر و به رود و زمین
    که سوگند بر خاک ایران زمین

    « همه سر به سر تن به کشتن دهیم
    از آن به که کشور به دشمن دهیم»
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تخت جم ای سرای سراینده داستان
    ای یادگار شوکت ایران باستان
    جام جهان نمایی و دستان سرای جم
    آیینه ی گذشته و آینده ی جهان
    از عهد حشمت و عظمت یاد می دهی
    ای مهر داریوش کبیر عظیم شان
    بس دست اقتدار که بودت در آستین
    بس سر به افتخار که سودت بر آستان
    وقتا که آفتاب جهان تاب معرفت
    از طرف بام قصر تو می شد جهان ستان
    جوشنده آب ها و خروشنده بادها
    تا زنده ی تو گشت و تو پاینده هم چنان
    آتش زدت اسکندر و هر خشتی از تو شد
    آیینه ی سکندر آتش به دودمان
    گردون نشان معدلتت از میان نبرد
    ای بارگاه حشمت تو معدلت نشان

    استاد شهریار





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تخت جمشید از بلندی ، طعنه بر اختر زند
    خیمه از این لاجوردین قبه بالاتر زند
    پاس این دیرین بنا ، بینی که هر دم روزگار
    سنگ نفرت بر سر سودای اسکندر زند
    مظهر فرهنگ ایران است ، زان رو آفتاب
    هر سحر آید شتابان ، بـ..وسـ..ـه بر این در زند
    کی شود هم سنگ مشتی خاک از این فرخنده جای
    آسمان از ماه و خور ، گر خشت و سیم و زر زند
    طایر اندیشه ، زین برتر نبیند جاه و گاه
    بر فراز قرن ها چندان که بال و پر زند
    فرخ این کاخ کهن ، کایدون بفر بخت نو
    از فلک برتر نشیند ، بر قمر تسخر زند
    داستانی نغز و دلکش ، داستانی پرشکوه
    از هنر وان فره ی فرهنگ نام آور زند
    نامور فرهنگ ایران ، از قرون باستان
    مهر را ماند که بر اقصای بحر و بر زند
    هم به خاور پرتو افشانی کند ، هم باختر
    هم به روم آید فروزان ، هم به کالنجر زند
    ورنه این فرهنگ بودی ، بیم آن بودی که دهر
    قفل نسیان بر در دروازه ی خاور زند
    آب و رنگ از پرتو این مهر رخشان یافته است
    هر گلی کز علم و صنعت ، باختر بر سر زند
    خرم این فرخنده آیین ، کز پی خیر بشر
    راه نشر خیر پوید ، بیخ نخل شر زند
    قاصد عزمت قدم ، بر تارک پروین و ماه
    موکب قدرت علم ، بر تارم اخضر زند
    هر دمت ز اندیشه ی والا ، به استعلای ملک
    تازه طرحی نقش بندد ، تازه نقشی سر زند
    وز چنان فرخنده رای عالم آرای منیر
    عالمی بر دامنت دست نیاز اندر زند
    عالمی داند که از طرح شگرف علم و دین
    سر به پهنای فلک این مرز پهناور زند
    باش تا ایران زمین با نور تایید خدای
    جلوه ی دیگر پذیرد ، لمعه ی دیگر زند
    باش تا در سایه ی لطف رضا آن شاه دین
    روزگار از نام این کشور به سر افسر زند
    زان فروزان فر، جهان یک دم تهی یا رب مباد
    تا سر از جیب جهان مهر فروزان فر زند

    زنده یاد محمود منشی کاشانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ویران مکن

    هان ... خورشید مرا ویران مکن
    نور امید مرا ویران مکن


    سروها را ریشه کن کردی دریغ
    سایه ی بید مرا ویران مکن


    بر درفشی که ز پای انداختی
    شیر و خورشید مرا ویران مکن


    نقشه می بوسم بجای خاک خویش
    بـ..وسـ..ـه ی عید مرا ویران مکن


    من به دیداری خوشم از راه دور
    دولت دید مرا ویران مکن


    آب بر گور نیاکانم مبند
    کاخ جاوید مرا ویران مکن


    آبروی آب را این سان مریز
    مهر و ناهید مرا ویران مکن


    بشکن این سد هراس انگیز را
    تخت جمشید مرا ویران مکن
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فردوسی پاک زاد راست :

    که ایران چو باغی‏ست خرم بهار،
    شکفته همیشه گل کامگار،
    پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛
    چو پالیز گردد ز مردم تهی،
    سپر غم یکایک ز بن برکنند،
    همه شاخ نار و بهی بشکنند
    سپاه و سلیحست دیوار اوی
    به پرچینش و بر نیزه‎ها، خار اوی
    اگر بفگنی خیره دیوار باغ
    چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
    نگر تا تو دیوار او نفگنی،
    دل و پشت ایرانیان نشکنی،
    کزان پس بود غارت و تاختن
    خروش سواران و کین آختن
    زن و کودک و بوم ایرانیان
    به اندیشه‎ی بد منه در میان !
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    وطنم کو؟

    هنگام بهار است عزیزان ، چمنم کو؟
    یاران وطنم کو؟
    من لاله ی آزادم ، دشت و دمنم کو؟
    یاران وطنم کو؟
    ای هم نفسان ، از من ، تا چند جدایید؟
    آخر به کجایید؟
    من قمری تنهایم ، سرو سمنم کو؟
    یاران وطنم کو؟
    خاک دگران را چه کنم؟ خانه ی من نیست
    کاشانه ی من نیست
    آن خاک که آمیخته با جان و تنم کو؟
    یاران وطنم کو؟
    یک یار هم آواز در این شهر ندارم
    رو سوی که آرم؟
    خاک در جانانم ، مشک ختنم ، کو؟
    یاران وطنم کو؟
    در باغ چو یاد آیدم از گلشن کابل
    آتش زندم گُل
    بستان پُر از نسترن و یاسمنم کو؟
    یاران وطنم کو؟
    بس مانده ام از هم وطن و از وطنم دور
    چشمم شده بی نور
    ای قافله ها یوسف گُل پیرهنم کو؟
    یاران وطنم کو؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا