شعر •°گزیده ای از آثار سهراب سپهری همراه با زندگینامه ی وی°•

Fihgter•riant

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/02/01
ارسالی ها
549
امتیاز واکنش
2,187
امتیاز
448
محل سکونت
انبار اسپند
•° به نام خدایی که در این نزدیکیست...°•

(سهراب سپهری (۱۵یا۱۴ مهر ۱۳۰۷ کاشان -۱اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران) شاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران بود. او از مهم ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است)

زندگی نامه ی سهراب سپهری:

سهراب سپهری، در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷، در کاشان، به دنیا آمد.پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رئیس تلگراف‌خانه کاشان بود. پدرش اسدالله و مادرش ماه جبین نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند.

دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹)، و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ در دورهٔ دوسالهٔ دانش‌سرای مقدماتی پسران، به استخدام اداره ی فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم‌زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگمنتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه ی اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان زندگی خواب‌ها منتشر کرد. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت.

سهراب به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبان‌ها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی انجام داد.

در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافینام‌نویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زنده‌رودی در پاریس بود بورس تحصیلی‌اش قطع شد و برای تأمین خرج‌های زندگی و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامهٔ نقاشی، مجبور به کار شد و برای پاک کردن شیشهٔ آپارتمان‌ها، گاهی از ساختمان های بیست طبقهآویزان می‌شد.

وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش می‌گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران نمود. پدر وی که به بیماری فلج مبتلا بود، در سال ۱۳۴۱ فوت کرد. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد. پس از این سهراب با حضور فعال‌تر در زمینه شعر و نقاشی آثار بیشتری آفرید و راه خویش را پیدا کرد. وی با سفر به کشورهای مختلف ضمن آشنایی با فرهنگ و هنرشان نمایشگاه‌های بیشتری را برگزار نمود.

در سالیان آغازین دههٔ ۱۳۴۰ سپهری همراهِ داریوش آشوری به ترجمهٔ پاره‌هایی از مقالات و نمایشنامه های ژاپنی از روی نسخهٔ فرانسوی کمک کردند که در سال ۱۳۴۳ در کتابِ نمایش در ژاپن بهرام بیضایی چاپ شد.

سهراب هنرمندی جستجوگر، تنها، کمال طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانه‌اش بسیار گسترده و فراگیر بود. از این رو آثار وی همیشه با نقد و بررسی‌هایی همراه بوده‌اند. برخی از کتاب‌های او چنین می‌باشند: «تا انتها حضور»، «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم»، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «تفسیر حجم سبز»، «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش:نظری به شعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».

آثار:
مجموعه شعر هشت کتاب:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
(۱۳۳۰)
زندگی خواب ها (۱۳۳۲)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
(۱۳۴۰)
شرق اندوه(۱۳۴۰)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
صدای پای آب(۱۳۴۴)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
مسافر(۱۳۴۵)
حجم سبز(۱۳۴۶)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
ما هیچ، ما نگاه
(۱۳۶۳)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
اتاق آبی(۱۳۶۹)

منبع:ویکی پدیا


پ.ن:دوستان لطفاً اینجا پیام نفرستید!
پ.ن:بعد از این اشعار سهراب سپهری داخل این تایپک قرار داده خواهد شد.
 
  • پیشنهادات
  • Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    《رویای کودکی》[1]

    (پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
    کودکی هسته ی زرد آلو را روی سجاده ی بی رنگ پدر تُف میکرد.)


    یکی از مراحل مهم زندگی انسان، مرحله ی کودکی است. هر کس از دوران کودکی خود خاطرات تلخ و شیرین فراوانی در ذهن دارد. چه بسا شکست هایی که مقدمه ی آنها در دوران کودکی چیده میشود و چه بسا موفقیت ها و پیروزی هایی که از دوران کودکی نشات گرفته است. پیاژه، زیست شناس، فیلسوف و روان شناس سوییسی میگوید:(دوره ی کودکی دوره ی طلایی خلاقیت است)[۲] او کودک ماندن تا پایان زندگی را ارمان خود میداند. کودک پیوسته در حال جست و جوست و به گونه های متفاوت تلاش میکند نبوغ خود را بروز دهد. به تعبیر دیگر، عوامل و شرایط ننبغ منفاوت است و نمیتوان آن را محدود کرد. پیاژه میگوید:(تمام پژوهندگانی که کوشیده اند عوامل و شرایط نبوغ را محصور سازند، سر خود را به نگ کوبیده اند؛ چه چیز روشنی در آن نمیتوان دید.)[3]

    ژان ژاک روسو نیز به گونه ای دیگر این موضوع را بیان میکند. او میگوید:
    (دوران کودکی را دوست بدارید و بازی ها و سرگرمی ها و غـ*ـریـ*ــزه ی دلپذیر آن را تشویق کنید.)[4]


    سهراب از آن دسته انسان ها و شاعران خلاق و نوجویی است که همواره از کودکی خود به منزله ی روشن ترین فصل زندگی یاد میکند. شاید بیشترین خاطرات خوش او مربوط به دوران کودکی باشد با استشهاد به آن چه از زندگی و اشعار او میدانیم به یقین میتوانیم ادعا کنیم هیچ مرحله ای از مراحل زندگی او بیشتر از کودکی در ساختن و پرداختن روح و جسم سهراب موثر نبوده است. تنها نقطه ی سیاه و خاطره ی ناخوشی که میتوان در کارنامه ی دوران کودکی سهراب دید، فوت پدرش است. سهراب در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و یک سال بعد مرگ او [خرداد۱۳۲۸]، قطعه ی زیر را با عنوان(خیال پدر) می سراید.این شعر را از نظر میگذرانیم:
    (شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال
    خواب از سرم به نغمه ی مرغی پریده بود
    در گوشه ی اطاق فرو رفته در سکوت

    رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود
    در عالم خیال، به چشم آمدم پدر
    کز رنج، چون کمان، قد سَروَش خمیده بود
    موی سیاه او شده بود اندکی سپید
    گفتی سپیده از افق شب دمیده بود
    از خود برون شدم به تماشای روی او
    کی لـ*ـذت وصال به این حد رسیده بود
    دستی کشید بر سر و رویم به لطف و مهر
    یک سال میگذشت، پسر را ندیده بود
    یاد آمدم که در دل شب ها هزار بار
    دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
    چون محو شد خیال پدراز نظر مرا
    اشکی به روی گونه زردم چکیده بود)[5]

    همین یک مورد، در وجود سهراب بیشترین تاثیر را گذاشته است؛ به گونه ای که به جرات میتوان ادعا کرد که این خاطره ی ناگوار باعث سرودن بهترین، شیرین ترین و دلنشین ترین شعر او یعنی منظومه ی بلند(صدای پای آب) شده است.

    ********************
    [1]فضیلت، محمود، سپهری و پیاژه.
    [2]در شعر سپهری (کودکی) از کلمات و مفاهیم پرکاربرد است. اما کودکی علاوه بر این که اشاره به دوره ی کودکی شاعر و خاطرات الهام بخش آن دارد نماد پاکی، صداقت و خلوص نیز هست. به علاوه در اشعار آخرین سپهری، کودکی بیشتر به معنای دوران ابتدایی انسان و عصر (پیش از شیوع تکلم) به کار بـرده میشود.
    [3]سپهری و پیاژه
    [4]همان
    [5]ر، ک:مشفق کاشانی، عباس(کی منش)، خلوت اُنس، ۱۳۶۸، تهران، پاژنگ، صص۲۱۵-۲۱۶



    *منبع:دورترین مرغ جهان میخواند، اندیشه و زندگی سهراب سپهری، علی اکبر قندانی آرانی
     
    آخرین ویرایش:

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    °•صدای پای آب•°
    ...

    صدای پای آب
    نثار شب های خاموش مادرم!




    ...

    اهل کاشانم.
    روزگارم بد نیست.

    تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
    مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
    دوستانی، بهتر از آب روان.

    و خدایی که در این نزدیکی است:
    لای این شب بو ها، پای آن کاج بلند.
    روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.

    من مسلمانم.
    قبله ام یک گل سرخ.

    جانمازم چشمه، مهرم نور.
    دشت سجاده ی من.
    من وضو با تپش پنجره ها میگیرم.
    در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
    سنگ از پشت نمازم پیداست:
    همه ذرات نمازم متبلور شده است.
    من نمازم را وقتی می خوانم
    که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته ی سرو.
    من نمازم را پی (تکبیره الاحرام) علف میخوانم،
    پی (قد قامت) موج.

    کعبه ام بر لب آب،
    کعبه ام زیر اقاقی هاست.
    کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر.


    (حجر الاسود) من روشنی باغچه است.

    ***************
    سهراب سپهری***
     

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    ...
    اهل کاشانم.
    پیشه ام نقاشی است:
    گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
    تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
    دل تنهایی تان تازه شود.
    چه خیالی، چه خیالی،... می دانم
    پرده ام بی جان است.
    خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.


    اهل کاشانم.

    نسبم شاید برسد
    به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک (سیلک).
    نسبم شاید، به زنی بـدکـاره در شهر بخارا برسد.

    ************سهراب سپهری***
     

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    ...
    پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف،
    پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
    پدرم پشت زمان ها مرده است.
    پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود،
    مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
    پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند.
    مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
    من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟


    پدرم نقاشی می کرد.
    تار هم می ساخت، تار هم می زد.
    خط خوبی هم داشت.

    **************سهراب سپهری***
     

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    ...
    باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود.
    باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
    باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
    باغ ما شاید، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود.
    میوه ی کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب.
    آب بی فلسفه میخوردم.
    توت بی دانش می چیدم.
    تا اناری ترکی بر می داشت، دست فواره ی خواهش می شد.
    تا چلویی می خواند، سـ*ـینه از ذوق شنیدن می سوخت.
    گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.
    شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت.
    فکر، بازی می کرد.
    زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار.
    زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود،
    یک بغـ*ـل آزادی بود.
    زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.


    طفل، پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقک ها.

    ***************
    سهراب سپهری***
     

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    ...
    بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
    دلم از غربت سنجاقک پر.



    من به مهمانی دنیا رفتم:
    من به دشت اندوه،
    من به باغ عرفان،
    من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
    رفتم از پله ی مذهب بالا.
    تا ته کوچه ی شک،
    تا هوای خنک استغنا،
    تا شب خیس محبت رفتم.
    من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
    رفتم، رفتم تا زن،
    تا چراغ لـ*ـذت،
    تا سکوت خواهش،
    تا صدای پر تنهایی.

    چیزها دیدم در روی زمین:

    کودکی دیدم، ماه را بو می کرد.
    قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد.
    نردبانی که از آن، عشق می رفت به بام ملکوت.
    من زنی را دیدم، نور در هاون می کوبید.
    ظهر در سفره ی آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه ی داغ محبت بود.

    *************
    سهراب سپهری***
     

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    ...
    من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز چکاوک میخاست
    و سپوری که به یک پوسته ی خربزه می برد نماز.


    بره ای را دیدم، بادبادک می خورد.
    من الاغی دیدم، ینجه را می فهمید.
    در چراگاه (نصیحت) گاوی دیدم سیر.

    شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن میگفت:(شما)

    من کتابی دیدم، واژه هایش همه از جنس بلور.
    کاغذی دیدم، از جنس بهار.


    موزه ای دیدم دور از سبزه،
    مسجدی دور از آب.
    سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال.


    قاطری دیدم بارش (انشا).
    اشتری دیدم بارش سبد خالی (پند و امثال).
    عارفی دیدم بارش(تننا ها یا هو).


    *************
    سهراب سپهری***
     

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    ...
    من قطاری دیدم، روشنایی می برد.
    من قطاری دیدم، فقه می برد و چه سنگین می رفت.
    من قطاری دیدم، که سیاست می برد(و چه خالی می رفت.)
    من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد.
    و هواپیمایی، که در آن اوج هزاران پایی
    خاک از شیشه ی آن پیدا بود:
    کاکل پوپک،
    خال های پر پروانه،
    عکس غوکی در حوض
    و عبور مگس از کوچه ی تنهایی.


    *************
    سهراب سپهری***
     
    آخرین ویرایش:

    Fihgter•riant

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/01
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    2,187
    امتیاز
    448
    محل سکونت
    انبار اسپند
    سهراب سپهری نقاش و شاعر معاصر، در ۱۵ مهر ماه سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در شهر کاشان چشم به جهان گشود. محل تولد و رشد و و پرورش او، تکیه گاه مطمئن و محکمی برای ساختن شخصیت فردی و اجتماعی بود. خواهرش، پریدخت سپهری[1]، خانواده ی خود را این گونه معرفی میکند:

    (پدرمان، اسدالله خان سپهری، فرزند میرزا نصیرالله خان سپهری از خوانین کاشان، رئیس تلگراف خانه ی شهر و صاحب چهار پسر بود که همگی سوارکار و شکارچی بودند. خط خوشی داشتند. در مسائل هنری مثل نقاشی، منبت کاری و ساختن تار ذوقی سرشار نشان می دادند. مادرمان فرزند ملک المورخین و نواده ی لسان الملک سپهر مولف کتاب ناسخ التواریخ است. مادر وی حمیده ی سپهری از خانواده ی کلانتر ضرابی بود که طبعی شاعرانه داشت و اشعارش در نشریات آن زمان(اواخر دوران قاجار و اوایل حکومت پهلوی) چاپ می شد.)[2]


    بنا براین سهراب در خانواده ای رشد و نمو یافت که همگی به نوعی دارای ذوق و سلیقه و اهل هنر و تکاپو و جست و جو بودند. پس هسچ عجیب نیست که سهراب نیز مانند اسلاف خود، راهی به سوی هنر و تعالی بجوید و راه نیاکان را ادامه دهد.
    (دوران خردسالی او مانند همه ی کودکان در عالم بی خیالی و بازی گوشی سپری شد. در میان گل های رنگارنگ و درختان باشکوه باغ خانه ی خود به بازی های کودکانه و جست و خیز و حتی عروسک بازی پرداخت. عروسک سهراب مردی بود که الاغ هایی با خورجین داشت. مادر تمام این مجموعه ی پارچه ای را با ذوق و سلیقه ی خاصی دوخته و پیدا کرده بود که ساخت و پرداخت آن وقت و حوصله ی زیادی می طلبد...)[3]
    (شهراب کوچک ترین و در ضمن شیطان ترین و از نظر هیکل، لاغرترین فرد گروه بود. در مقابل، در ورزش هایی چون ژیمناستیک، پارالل، بالانس و شنا بسیار ورزیده می نمود.)[4]


    من درون نور-باران قصر سیم کودکی بودم
    جوی رویاها گُلی می برد
    همراه آب شتبان می دویدم مـسـ*ـت زیبایی

    *********************

    [1]پریدخت سپهری نویسنده ی کتاب (مرغ مهاجر) و خواهر سهراب سپهری
    [2]مرغ مهاجر
    [3]همان

    [4]همان

    منبع: کتاب دورترین مرغ جهان میخواند، علی اکبر قندانی آرانی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    169
    بالا