- عضویت
- 2018/11/24
- ارسالی ها
- 59
- امتیاز واکنش
- 298
- امتیاز
- 196
- سن
- 27
آبی ما قرار نیست برای هم بمانیم.
قرار نیست خیابان هایی که باهم رفته ایم را دوباره و سه باره قدم بزنیم.
قرار نیست هر بار که دیر میرسی با دیدن بلیط اضافیِ سینمایی که توی دستم عرق کرده بزنم زیرِ گریه!
قرار نیست تا همیشه حالت ِ لبخندت را از پشتِ تلفن حدس بزنم!
تا همیشه بویم را روی کمربند ایمنی ماشینت که یک روز با شاسی هایی که برای قد کوتاهم زیادی بلند است دور می شود جا بگذارم....
قرار نیست که چراغ های اتوبان امام علی تا همیشه، مرا یاد خانه ات در همان حوالی با چراغ هایی که رأس ساعت ده شب خاموش می شدند بیندازد.
آبی ما قرار نیست برای هم بمانیم
قرار نیست دست هایمان تا ابد توی هم گره بخورد و نشود که بهم رو دست بزنیم!
قرار نیست دوباره با همان صدای ِ روزهای اولت برایم سعدی بخوانی و من توی دلم بغض کنم و برایت تکست بزنم" جانِ رفته از بدنم شدی"...
آبی ما رفتنِ یک دیگر را خوب می بینیم و میشود که حوصله ی سر برگرداندن نداشته باشیم. می شود که خیابان های فرعی را برای زودتر دور شدن انتخاب کنیم و ثانیه شمارِ چراغ راهنمایی را در شماره ی پنج رد کنیم.
ما قرار نیست شانه به شانه بمانیم آبی و یک روز سایه هایمان عریض و جدا افتاده از هم ، بدونِ اینکه چیزی درونمان مچاله شود از همین خیابان ها می گذرند .
آن وقت من کتاب هایم را توی کوله پشتی ام می ریزم و لابد توی دلم می گویم خوب فراموشت کرده ام! حتی آن روز را که توی کوچه ی نیمه تاریک دنده عقب رفتی و من به چراغ های ماشینت نگاه می کردمو داریوش میخواند " هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه" ...
حتی آن روز را که برادرت توی پادگان تیر خورده بود و توی فیس بوکت از گروس نوشتی و گفتی " همان انگشت که ماه را نشان میداد ماشه را کشید" .. و بعدش شانه هایم را خواسته بودی، دست هایم را، بودنم را!
تو شانه های لاغر و دست های کوچکم را فراموش میکنی آبی! تو یادت میرود زبانم موقع تلفظ کدام حروف می گرفت و حرف هایم را می سپاری به باد ِ هوا. تو دست می اندازی دور گردن دخترهایی با شالگردنِ سمور و یادت می رود که یک روز با عصبانیت و سرعت زیاد از دست اندازهای خیابان گذشته بودی و پیشانی ام شکست. تو با دخترهایی ِ کفش سیصد دلاری به پا توی مهمانی می رقصی و یادت نمی اید که من با کفش های داخلی ملی،انقلاب را با تو دویده بودم.
ما قرار نیست برای هم بمانیم آبی
قرار نیست ..
و من که هنوز سعدی را بیشتر از حافظ دوست داشته ام، به جای خداحافظ برایت یادداشت می گذارم : " رفتم".
الهه سادات موسوی
قرار نیست خیابان هایی که باهم رفته ایم را دوباره و سه باره قدم بزنیم.
قرار نیست هر بار که دیر میرسی با دیدن بلیط اضافیِ سینمایی که توی دستم عرق کرده بزنم زیرِ گریه!
قرار نیست تا همیشه حالت ِ لبخندت را از پشتِ تلفن حدس بزنم!
تا همیشه بویم را روی کمربند ایمنی ماشینت که یک روز با شاسی هایی که برای قد کوتاهم زیادی بلند است دور می شود جا بگذارم....
قرار نیست که چراغ های اتوبان امام علی تا همیشه، مرا یاد خانه ات در همان حوالی با چراغ هایی که رأس ساعت ده شب خاموش می شدند بیندازد.
آبی ما قرار نیست برای هم بمانیم
قرار نیست دست هایمان تا ابد توی هم گره بخورد و نشود که بهم رو دست بزنیم!
قرار نیست دوباره با همان صدای ِ روزهای اولت برایم سعدی بخوانی و من توی دلم بغض کنم و برایت تکست بزنم" جانِ رفته از بدنم شدی"...
آبی ما رفتنِ یک دیگر را خوب می بینیم و میشود که حوصله ی سر برگرداندن نداشته باشیم. می شود که خیابان های فرعی را برای زودتر دور شدن انتخاب کنیم و ثانیه شمارِ چراغ راهنمایی را در شماره ی پنج رد کنیم.
ما قرار نیست شانه به شانه بمانیم آبی و یک روز سایه هایمان عریض و جدا افتاده از هم ، بدونِ اینکه چیزی درونمان مچاله شود از همین خیابان ها می گذرند .
آن وقت من کتاب هایم را توی کوله پشتی ام می ریزم و لابد توی دلم می گویم خوب فراموشت کرده ام! حتی آن روز را که توی کوچه ی نیمه تاریک دنده عقب رفتی و من به چراغ های ماشینت نگاه می کردمو داریوش میخواند " هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه" ...
حتی آن روز را که برادرت توی پادگان تیر خورده بود و توی فیس بوکت از گروس نوشتی و گفتی " همان انگشت که ماه را نشان میداد ماشه را کشید" .. و بعدش شانه هایم را خواسته بودی، دست هایم را، بودنم را!
تو شانه های لاغر و دست های کوچکم را فراموش میکنی آبی! تو یادت میرود زبانم موقع تلفظ کدام حروف می گرفت و حرف هایم را می سپاری به باد ِ هوا. تو دست می اندازی دور گردن دخترهایی با شالگردنِ سمور و یادت می رود که یک روز با عصبانیت و سرعت زیاد از دست اندازهای خیابان گذشته بودی و پیشانی ام شکست. تو با دخترهایی ِ کفش سیصد دلاری به پا توی مهمانی می رقصی و یادت نمی اید که من با کفش های داخلی ملی،انقلاب را با تو دویده بودم.
ما قرار نیست برای هم بمانیم آبی
قرار نیست ..
و من که هنوز سعدی را بیشتر از حافظ دوست داشته ام، به جای خداحافظ برایت یادداشت می گذارم : " رفتم".
الهه سادات موسوی