Ana.A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/06/21
ارسالی ها
1,374
امتیاز واکنش
4,998
امتیاز
656
تصرف املاك
هنوز دو سال از سلطنت رضا خان نگذشته بود که «هاروارد» یکی از ماموران انگلیسی در نامه ای به وزیر مختار انگلیس « سر پرسی لورن» نوشت: شاه از نظر پول پرستی و عشق به زمین (تصرف املاک) به مراتب بدتر از احمد شاه گردیده، به طوری که در مدت دو سالی که از پادشاهی اش می گذرد، ثروت بسیار کلانی برای خود فراهم کرده است.

پس از سقوط و تبعید رضا خان، نماینده مجلس انگلیس« فوت» با یکی از همکاران خود به ایران آمد.

وی که پس از بازگشت مشاهدات خود را به صورت مقالاتی منتشر ساخت، در مورد حکومت رضا خان نوشت: رضا شاه دزدان و راهزنان را از سر راه های ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که از آن پس در سرتاسر ایران فقط یک راهزن بزرگ باید وجود داشته باشد.
 
  • پیشنهادات
  • Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    رضاخان و مستشار
    آخرین روز مرداد، در مانور ارتش درهمدان، رضا خان در حضور ولیعهد و دولتمردان دست به سـ*ـینه خود از ژنرال ژاندار مستشار فرانسوی دانشکده افسری پرسید: این ارتش ما در برابر هجوم قوای بیگانه چقدر مقاومت می کند؟
    ژنرال فرانسوی فورا جواب داد: دو ساعت، قربان!
    شاه اخم هایش را در هم کشید.

    متملقان دور ژنرال ریختند که چرا به اعلیحضرت چنین جوابی داده است؟

    او در پاسخ گفت: این را گفتم تا اعلیحضرت خوشحال شوند، و گرنه دو دقیقه هم نمی تواند!
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656

    کشتی شکسته

    جریان آب بازمانده های یک کشتی شکسته را به ساحل جزیره ی دور افتاده ای برد. مردی که در آن کشتی بود به درگاه خدا دعا کرد تا او را نجات دهد.
    ساعت ها به اقیانوس چشم دوخت تا شاید نشانی از کمک بیاید اما کمکی نبود. بالاخره ناامید شد و تصمیم گرفت کلبه ای کوچک بسازد ...

    روزی هنگام بازگشتن به کلبه، پس از جست و جوی غذا کلبه ی کوچک خود را در آتش یافت. دود زیادی به آسمان بلند شده بود. بسیار اندوهگین شد خدایا ... چرا؟

    صبح روز بعد او با صدای بوق کشتی از خواب بیدار شد. کشتی آمده بود تا او را نجات دهد. مرد با تعجب پرسید: چه طور متوجه ی من شدید؟
    آنها جواب دادند: علامت دودی که فرستادی دیدیم.

    نکته!

    اگر مشکلات شما زیاد شد به یاد آورید که شاید علامتی برای فراخواندن رحمت خدا باشد.
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    راهب هندو
    روزی شاگرد یه راهب هندو از او خواست که بهش یه درس به یاد موندنی بده.
    راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه.
    شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره، اونم بزحمت.
    استاد پرسید: مزه اش چطور بود؟
    شاگرد پاسخ داد: بد جوری شور و تنده، اصلا نمیشه خوردش.
    راهب هندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه. رفتند تا رسیدن کنار دریاچه.
    استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید.
    استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود.

    راهب هندو گفت: رنجها و سختی هایی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیع تر بشه، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب.
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    رسیدن به کمال

    در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود.
    او با گریه گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره. کمال خدا در مورد شایا کجاست؟!
    افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند.
    پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه رو در روشی می گذارد که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:
    یک روز که با شایا در پارکی قدم می زدیم تعدادی بچه را دیدم که بیسبال بازی می کردند. شایا پرسید: بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟!
    می دونستم که پسرم بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما فهمیدم که اگه پسرم برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه. پس به یکی از بچه ها نزدیک شدم و پرسیدم: آیا شایا می تونه بازی کنه؟!
    اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم....
    درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه...
    اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...
    اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند: شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!! تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید.
    وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند: بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!!
    شایا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند.. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند: برو به 3 !!! وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...!
    شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه.

    پدر شایا درحالی که اشک در چشم هایش بود گفت: اون 18 پسر به کمال رسیدند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,930
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,111
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,038
    بالا