شعر شعر های مورد علاقه:)

Morningstar_Tina

.
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/10/30
ارسالی ها
4,471
امتیاز واکنش
17,947
امتیاز
979
در خانه خود نشسته ام ناگاه
مرگ اید و گویدم زجا برخیز
این جامه عاریت به دور افکن
وین باده ی جانگزا به کامت ریز
خواهم که مگر ز مرگ بگریزم
می خندد و میکشد در اغوشم
پیمانه ز دست مرگ میگیرم
میلرزم و با هراس مینوشم
ان دو در ان دیار هول انگیز
بیروح،فسرده،خفته در گورم
لب بر لب من نهاده کژدمها
بازیچه مار و طعمه مورم
 
  • پیشنهادات
  • Morningstar_Tina

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/30
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    17,947
    امتیاز
    979
    ای مـسـ*ـت شبرو کیستی؟ آیا مه من نیستی؟
    گر نیستی پس چیستی؟ ای همدم تنهای دل؟
    جز دل که گیرد جای من، جز من که گیرد جای دل
    گر دل بمیرد وای من، گر من بمیرم وای دل
    شب می خرامد بی طرب، دل می تپد با تاب و تب
    اینک صدای پای شب، آنک صدای پای دل
    جوشد بیاد لعل وی، ناله ز هر بندم چو نی
    شب می تراود همچو می از چشم می پالای دل
    آید از این پرده برون باآه واشکی لاله گون
    اشکی نه آهی نه که خون، می جوشد از مینای دل
     

    Morningstar_Tina

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/30
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    17,947
    امتیاز
    979
    چه شد؟ خاک از خواب بیدار شد
    به خود گفت: انگار من زنده ام!
    دوباره شکفته است گل از گلم
    ببین بوی گل می دهد خنده ام!

    نوشتند چون حرف ناگفته ای
    گل لاله را بر لب جویبار
    چه شد؟ باز انگار آتش گرفت
    همه گل به گل دامن سبزه زار

    چنین گفت در گوش گل، غنچه ای:
    نسیمی مرا قلقلک می دهد
    زمین زیر پایم نفس می کشد
    هوا بوی باد خنک می دهد

    صدای نفس های نرم نسیم
    به بازیگری گفت: اینک منم!
    که با دست های نوازشگرم
    گلی بر سر شاخه ها می زنم!

    از این سوره ی سبز و آیات سرخ
    کتاب زمین پر علامت شده
    زمین گفت: شاید بهشت است این!
    زمان گفت: گویا قیامت شده!

    زمین فکر کرد: آسمانی شده
    کبوتر گمان کرد: آبی شده
    دل سنگ حس کرد: جاری شده
    گل احساس کرد: آفتابی شده

    به چشم زمین: برف ها آب شد!
    به فکر کویر: آبشار آمده!
    به ذهن کلاغان: زمستان گذشت!
    به قول پرستو: بهار آمده!
     

    Morningstar_Tina

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/30
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    17,947
    امتیاز
    979
    پیش از اینها فکر میکردم خدا
    خانه ای دارد کنار ابر ها
    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتی از الماس خشتی از طلا
    پایه های برجش از عاج و بلور
    بر سر تختی نشسته با غرور
    ماه برق کوچکی از از تاج او
    هر ستاره پولکی از تاج او
    اطلس پیراهن او آسمان
    نقش روی دامن او کهکشان
    رعد و برق شب طنین خنده اش
    سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
    دکمه ی پیراهن او آفتاب
    برق تیر و خنجر او ماهتاب
    هیچ کس از جای او آگاه نیست
    هیچ کس را در حضورش راه نیست
    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا در ذهنم این تصویربود
    آن خدا بی رحم بود و خشمگین
    خانه اش در آسمان دور از زمین
    بود ،اما میان ما نبود
    مهربان و ساده و زیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت
    مهربانی هیچ معنایی نداشت
    هر چه میپرسیدم از خود از خدا
    از زمین از اسمان از ابر ها
    زود می گفتند این کار خداست
    پرس و جو از کار او کاری خطاست
    هر چه می پرسی جوابش آتش است
    آب اگر خوردی عذابش آتش است
    تا ببندی چشم کورت می کند
    تا شدی نزدیک دورت میکند
    کج گشودی دست ،سنگت می کند
    کج نهادی پا ی لنگت می کند
    تا خطا کردی عذابت می کند
    در میان آتش آبت می کند
    با همین قصه دلم مشغول بود
    خوابهایم خواب دیو و غول بود
    خواب می دیدم که غرق آتشم
    در دهان شعله های سرکشم
    در دهان اژدهایی خشمگین
    بر سرم باران گرز آتشین
    محو می شد نعره هایم بی صدا
    در طنین خنده ی خشم خدا ...
    نیت من در نماز ودر دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می کردم همه از ترس بود
    مثل از بر کردن یک درس بود ..
    مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل تنبیه مدیر مدرسه
    تلخ مثل خنده ای بی حوصله
    سخت مثل حل صد ها مسئله
    مثل تکلیف ریاضی سخت بود
    مثل صرف فعل ماضی سخت بود
    تا که یک شب دست در دست پدر
    راه افتادیم به قصد یک سفر
    در میان راه در یک روستا
    خانه ای دیدیم خوب و آشنا
    زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
    گفت اینجا خانه ی خوب خداست
    گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
    گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
    با وضویی دست ورویی تازه کرد
    با دل خود گفت و گویی تازه کرد
    گفتمش پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
    گفت :آری خانه ی او بی ریاست
    فرشهایش از گلیم و بوریاست
    مهربان و ساده و بی کینه است
    مثل نوری در دل آیینه است
    عادت او نیست خشم و دشمنی
    نام او نور و نشانش روشنی
    خشم نامی از نشانی های اوست
    حالتی از مهربانی های اوست
    قهر او از آشتی شیرینتر است
    مثل قهر مهربان مادر است
    دوستی را دوست معنا می دهد
    قهرما با دوست معنا می دهد
    هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
    قهری او هم نشان دوستی ست
    تازه فهمیدم خدایم این خداست
    این خدای مهربان و آشناست
    دوستی از من به من نزدیکتر
    از رگ گردن به من نزدیکتر
    آن خدای پیش از این را باد برد
    نام او راهم دلم از یاد برد
    آن خدا مثل خیال و خواب بود
    چون حبابی نقش روی آب بود
    می توانم بعد از این با این خدا
    دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا
    می توان با این خدا پرواز کرد
    سفره ی دل را برایش باز کرد
    می توان در باره ی گل حرف زد
    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
    چکه چکه مثل باران راز گفت
    با دو قطره صد هزاران راز گفت
    می توان با او صمیمی حرف زد
    مثل یاران قدیمی حرف زد
    می توان تصنیفی از پرواز خواند
    با الفبای سکوت آواز خواند
    می توان مثل علف ها حرف زد
    با زبانی بی الفبا حرف زد
    می توان در باره ی هر چیز گفت
    می توان شعری خیال انگیز گفت
    مثل این شعر روان و آشنا:
    پیش از اینها فکر می کردم خدا ...
     

    Morningstar_Tina

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/30
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    17,947
    امتیاز
    979
    دوش دیدم که ملائك در میخانه زدند
    گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
    ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
    با من راه نشین باده مسـ*ـتانه زدند
    آسمان بار امانت نتوانست کشید
    قرعه کار به نام من دیوانه زدند
    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
    چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
    شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
    صوفیان رقـ*ـص کنان ساغر شکرانه زدند
    آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
    آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
    کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
    تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
     

    Morningstar_Tina

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/30
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    17,947
    امتیاز
    979
    بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
    آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
    مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
    در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
    آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
    بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
    بی هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
    مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
    باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
    وسکوت تو جواب همه مسئله هاست”
     

    *~SAEEDEH~*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/16
    ارسالی ها
    4,075
    امتیاز واکنش
    70,793
    امتیاز
    1,076
    سن
    21
    آن سست وفا که یار دل سخت منست
    شمع دگران و آتش رخت منست

    ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف
    جرم از تو نباشد گنه از بخت منست

    سعدی
     

    *~SAEEDEH~*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/16
    ارسالی ها
    4,075
    امتیاز واکنش
    70,793
    امتیاز
    1,076
    سن
    21
    من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
    یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی
    *
    دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
    تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

    سعدی
     

    *~SAEEDEH~*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/16
    ارسالی ها
    4,075
    امتیاز واکنش
    70,793
    امتیاز
    1,076
    سن
    21
    «مرا خیالِ تو، خود بی خیالِ عالم کرد»
    همـان خیال تو ما را دچـار این غم کرد

    هزار بـ..وسـ..ـه برایم به ارمغان آرند
    به چشم مـسـ*ـتِ تو کی آن ارادتم کم کرد

    چه "بارها " که نهادی به فتنه بر دوشم
    تو شاد رفته و این بار، پشتِ ما خم کرد

    طارق خراسانی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    870
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,100
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,916
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,034
    بالا