دلنوشته تاپیک جامع دلنوشته های عاشقانه

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
از دل برود یار چو از دیده برفت…
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام، ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
… همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
 
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    دلم شکست عشق من اما فدای سرت.
    کفش هایت را بپوش تا مبادا
    خرده هایش در پاهایت برود.
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    من نهایت کلامی هستم
    که از تو سخن میگوید
    نهایت واژه ایی ؛
    که از لبان تو می چکد،
    با بـ..وسـ..ـه ایی.
    و چشمان تو ؛
    نقدیست پست مدرن ؛
    بر مدرنیته امروز .
    رنگ هاي رفته دنیا ؛
    با جهانی که به ما پشت کرده.
    یادت نیست؟
    عاشقانه هاي‌ سپیده دم را می‌گویم ؛
    که ماه بر گوش ستارگانش زمزمه می‌کرد.
    و تو شعرهای مرا ؛
    از پشت همین پنجره ؛
    با صدایی عاشقانه برای ماه دکلمه می کردی ؛
    ستارگان اشک می ریختند.
    و دیگر کسی زمزمه هاي‌ عاشقانه ماه را ؛
    هرگز نشنید.
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    باید یک حال خوب
    برایت بخرم
    ولی چیزی برای فروش ندارم
    انگشتانم
    شمارش را از یاد بـرده اند
    اعداد زخمی شده اند
    از آخرین باری که چیزی را مجانی خریدم
    چند جوانی می گذرد
    قول می دهم روحیه ی جیبم به زودی باز شود
    عجالتاً تو رایگان بخند
    گلی که قصد زیبایی دارد

    سـ*ـینه ی آسفالت را هم پاره می کند

    #جلال حاجی زاده
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    خیلی وقت است
    که همدیگر را گم کرده ایم،
    عصبی تر از گذشته شده ایم
    و به همدیگر رحم نمی کنیم!
    چه بر سرمان آمده است؟
    کاش کمی به روابط مان فکر کنیم!
    کاش کمی بیشتر
    نگرانِ فاصله ای که بین قلب ها افتاده است؛

    باشیم!
    #مونس آهنگری
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    اگه می خواهیم حال خوبی داشته باشیم
    باید به خودمان بگوییم
    انتخاب با توست
    می خواهی با رنج و اندوه و نگرانی
    اضطراب بگذرد...؟
    یا اینکه می خواهی با لبخند و نشاط
    و وقت گذراندن و سرگرمی به کارهای خوب بگذرد
    تمام گرفتاری های ما انسان ها
    در یک انتخاب اشتباه
    خلاصه می شود
    انتخاب ها اگر عاقلانه انتخاب نشوند

    صدمه اش هزار برابر آن است

    لیلا صابری منش
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    من عاشقش بودم ...
    به خانه ی ما که می آمدند، حالم عوض می شد. یادم هست یکبار مدادرنگیِ بیست و چهار رنگی را که دوستِ پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده بود نویِ نو نگه داشتم تا عید، که اینها آمدند و هدیه کردم به او...
    که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان...
    یکبار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشت ِبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون نِل را تا انتها ببیند. این بار اما داستان فرق می کرد. دیشب به من گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد . بی وقت هم آمده بودند، وسطِ زمستان. زمستان برفی اوایلِ دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر. او، دو سال از من کوچک تر.
    هرکاری که کردم خوابم نَبُرد، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم و زدم به دل کوچه، به سمت فتحِ حلیم و بربری. هوا تاریک بود هنوز؛ اما کم نیاوردم... رفتم تا رسیدم به حلیمی، بسته بود. با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز می شود. خلاصه؛ در صبحِ برفی، با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت!
    نان و حلیم بالاخره مهیا شد و برگشتم. وقتی رسیدم خانه، رفته بودند... اولِ صبح رفته بودند که زودتر برسند به شهر و دیارِ خودشان. اصلا نفهمیده بودند من نیستم... خستگیش به تَنَم ماند...
    وقتی تلاش می کنی
    برای حال خوب کسی و نمی بیند،
    خستگیش به تَنَت می ماند...

    همین..
    چیستا یثربی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا