دلنوشته دلنوشته های حسین پناهی

¤ Dr.F SH A ¤

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/31
ارسالی ها
1,125
امتیاز واکنش
664
امتیاز
0
سن
27
محل سکونت
زیرسقفش
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
ای زمان؟…
حسین پناهی
.
.
.
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
حسین پناهی
.
.
.
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
حسین پناهی
.
.
.
ما چیستیم ؟!
جز ملکلولهای فعال ذهن زمین ،
که خاطرات کهکشان هارا
مغشوش میکند!
حسین پناهی
.
.
.
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه
 
  • پیشنهادات
  • ¤ Dr.F SH A ¤

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/31
    ارسالی ها
    1,125
    امتیاز واکنش
    664
    امتیاز
    0
    سن
    27
    محل سکونت
    زیرسقفش
    و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    شب در چشمان من است
    به سیاهی چشمهایم نگاه کن
    روز در چشمان من است
    به سفیدی چشمهایم نگاه کن
    شب و روز در چشم های من است
    به چشمهایم نگاه کن
    پلک اگر فرو بندم
    جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    به من بگویید
    فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
    چگونه
    خورشیدی را تصویر می کنید
    که ترسیمش
    سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    انسانم !
    ساکت ، چون درخت سیب !
    گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
    و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
    به جز خداوند ،
    چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    میزی برای کار ،
    کاری برای تخت ،
    تختی برای خواب ،
    خوابی برای جان ،
    جانی برای مرگ ،
    مرگی برای یاد ،
    یادی برای سنگ ،
    این بود زندگی …
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    نیستیم !
    به دنیا می آییم
    عکس ِ یک نفره می گیریم !
    بزرگ می شویم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    عکس ِ دو نفره می گیریم !
    پیر می شویم ،
    عکس ِ یک نفره می گیریم …
    و بعد
    دوباره باز
    نیستیم
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
    چون من که آفریده ام از عشق
    جهانی برای تو !
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    ما
    در هیأت پروانه ی هستی
    با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
    برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
    یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
    اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
    سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
    حسین پناهی
    .
    .
    .
    خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
    ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
    هر پسین
    این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
    نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
    مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
    حسین پناهی
     

    تنهای تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/02/08
    ارسالی ها
    5,564
    امتیاز واکنش
    7,530
    امتیاز
    681
    محل سکونت
    خطه خورشید

    en6255.jpg





    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جونور کامل کیه؟
    واسطه نیار، به عزتت خمارم
    حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
    کفر نمی‌گم، سوال دارم
    یک تریلی محال دارم
    تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
    می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !
    تازه دیدم حرف حسابت منم
    طلای نابت منم
    تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
    راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
    جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش
    ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
    جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
    جون شما بود؟
    مردن من مردن یک برگ نبود؛
    تو رو به خدا بود؟
    اون همه افسانه و افسون ولش؟
    این دل پر خون ولش؟
    دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
    تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
    خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جونور کامل کیه؟
    گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
    دویدم !
    چشم فرستادی برام تا ببینم؛
    که دیدم !
    پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
    کنار این جوب روون معناش چیه؟
    این همه راز، این همه رمز
    این همه سر و اسرار معماست؟
    آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
    نه والله!
    مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
    نه بالله!
    پریشونت نبودم؟
    من ، حیرونت نبودم؟
    تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
    اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
    گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
    انجیر می‌خواد دنیا بیاد،
    آهن و فسفرش کمه
    چشمای من آهن انجیر شدن
    حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .
    عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
    چشم من و انجیرتو بنازم
    چشم من و انجیرتو بنازم . . .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    sharmin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/03/24
    ارسالی ها
    67
    امتیاز واکنش
    249
    امتیاز
    136
    محل سکونت
    کردستان،سقز
    شب در چشمان من است،

    به سیاهی چشم‌هایم نگاه کن!

    روز در چشمان من است،

    به سفیدی چشم‌هایم نگاه کن!

    شب و روز در چشمان من است،

    به چشم‌هایم نگاه کن!

    پلک اگر فرو بندم

    جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!



    حسین پناهی
     

    Hanieh...Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/13
    ارسالی ها
    43
    امتیاز واکنش
    903
    امتیاز
    246
    نیستیم !
    به دنیا می آییم
    عکس ِ یک نفره می گیریم !
    بزرگ می شویم ،
    عکس ِ دو نفره می گیریم !
    پیر می شویم ،
    عکس ِ یک نفره می گیریم ...
    و بعد
    دوباره باز
    نیستیم

    "حسین پناهی"
     

    Hanieh...Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/13
    ارسالی ها
    43
    امتیاز واکنش
    903
    امتیاز
    246
    حسین پناهی حرف قشنگی زد،گفت:
    دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟!!!
    سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره!
    تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری!
    فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی!
    وقتی هم که اون تلخی تموم شد...
    دیگه میترسی بادوم بخوری!
    که نکنه دوباره تلخ باشه!!!
    عشق مثل اون بادوم تلخه!
    بعدش با آدمای زیادی آشنا میشیا!!!!
    ولی فقط برای فراموش کردن اون!
    بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی!
    در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن!
    از اون به بعدش یا واسه فراموشیه
    یا از اجبارِ تنهایی!!!!
     

    Hanieh...Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/13
    ارسالی ها
    43
    امتیاز واکنش
    903
    امتیاز
    246
    می دانی
    یک وقت هایی باید
    روی یک تکه کاغذ بنویسی
    تـعطیــل است
    و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
    باید به خودت استراحت بدهی
    دراز بکشی
    دست هایت را زیر سرت بگذاری
    به آسمان خیره شوی
    و بی خیال ســوت بزنی
    در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
    پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
    آن وقت با خودت بگویـی
    بگذار منتـظـر بمانند !!!


    حسین پناهی
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    شرم میکنم
    با ترازوی کودک گرسنه
    کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!
    ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم
    از اذان صبح تا غروب آفتاب
    فقرا را سیر کنیم
    نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده
    تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !
    آری هزاران بار افسوس
    که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛
    روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد
    زیرا به افطار اطمینان دارند
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    سلام ! ای ماه کج تاب !

    تابان،

    بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !



    گل نرگس !

    آیا هرگز

    کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟

    چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !

    من هیچ ندارم، آقا !

    هیچ…

    جز چند دانه سیگار،

    همین صفحه و

    این قلم دشتی افکار ابلهان…



    تکیه بده !

    به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !

    من نیز این چنین خواهم کرد…
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    و من چقدر دلم می خواهد

    همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
    بی نهایت بار
    در نامه ها و شعر ها
    در شعله ها سوختند
    تا سند سوختن نویسنده شان باشند

    پروانه ها
    آخ
    تصور کن
    آن ها در اندیشه چیزی مبهم
    که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
    در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
    یادم می آید
    روزگاری ساده لوحانه
    صحرا به صحرا
    و بهار به بهار
    دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
    عشق را چگونه می شود نوشت
    در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
    که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

    دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

    که در آن دلی می خواند
    من تو را
    او را
    کسی را دوست می دارم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,109
    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,925
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,035
    بالا