دلنوشته دلنوشته ی بسیار زیبای یک دختر به مادرش و پدر معلمش

~●Monster●~

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/11/09
ارسالی ها
3,467
امتیاز واکنش
25,677
امتیاز
918
محل سکونت
●آرامگاه تاریکی●

دلنوشته بسیار زیبای یک دختر به مامان وباباش به مناسبت تبریک روز معلم
لطفا بخونید خیلی قشنگه.

از پنج شیش سالگیم؛
قیافه ای که از بابام تو ذهنم هست،
یک گوشه ی خونه در حالی که یک خودکار لای انگشتاش بود،
داشت ورق های امتحانی رو تصحیح میکرد.
ظهر که میومد خونه رو موهاش و شونه هاش یه لایه سفید گچ بود و بعد در حالی که کتش و درمیاورد و با دستش گچای سر شونه هاش و میتکوند با صدایی که به خاطر حرف زدنای پشت سر همش از ۷ صبح تا دو بعدازظهر گرفته بود میگفت چایی داریم؟

مامانمم ظهرا که از مدرسه میومد از تو جیبش یه لیست اسم درمیاورد
یا کاغذ خوبان و بدان بود که بچه ها بهش داده بودن
یا اسم شلوغای صبحگاه.
آخرای شب هم که میشد درست وقتی که تموم کارای خونه رو انجام داده بود و نهار فردا ظهرش رو هم اماده کرده بود دورو برش پراز دفتر و کاغذ میشد که همیشه مشغول نوشتن صورتجلسه و لیست نمرات و کارنامه و هزارکار دیگه بود...
الان که بزرگتر شدم و مدتی از اون روزا میگذره،
هنوز هم همون تصویرا جلو چشمم هست.

ولی الان بابام بازنشست شده و به جای شونه های سفید پراز گچش،
موهاش سفید شده.
انگار که گرد گچ و تخته سیاه اون روزا امروز جاخوش کرده رو موهاش و دیگه نمیشه با دستش بتکونشون رو زمین...
سفیدی گچ تخته سیاه رو موهاش همیشگی شده...
مامانم هنوزم از تو جیب مانتوش لیست بدان خوبان درمیاره ولی باید اول یه عینک بزاره رو چشمش، تا بتونه راحت اسم ها رو بخونه.
هنوزهم شب ها بعد اینکه نهار فردا ظهر رو گذاشت،
میشینه برای نوشتن صورتجلسه و کارنامه و ثبت نمره و....
ولی خودش رو بادنیای فناوری وفق داده و به جای کاغذ و دفترای سنگین
میشینه پای لپ تاپ و سناد و دانا و...
درحالی که عینک زده و چشماش رو تنگ میکنه تا راحت تر ببینه پای لپ تاپش مشغول تایپ کردنه...
من از بچگیم با دوتا معلم بزرگ شدم.
هرچه قدر هم که به معلم ها کم لطفی بشه،
من تا ابد مدیون همه ی معلمای دوروبرم هستم...
فکر میکنم برای معلم هاهمین بس که پزشکی که امروز برای پیر چشمیشون میرن پیشش یه روزی که چشمای قوی داشتن شاگردشون بوده...

روز معلم مبارک مامان و بابای خوبم.
همیشه دوستتون دارم
 

برخی موضوعات مشابه

بالا