ای طفل اسیر در زهدان مادر گر چه روزگار، مادرت را به ضربتی هولناک فرو کوفته است زنده بمان که در دنیای پیش رو بر ما ماجراها خواهد رفت گر چه زندانیان دنیا از حیات تو نا امیدند و سوگوار در انتظار دیدار با جسد اما تو زنده بمان و چهرۀ همچون برگ گلت را بر باغ گیتی نمایان کن که این شقایق سوخته را با تو کارها خواهد بود تو می آیی تا پیکرۀ جان مرا با خراشی جانکاه تراش دهی تو می آیی تا درد و عشق را برای روحی سرگردان معنا کنی تو می آیی ...
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با این هشت هزار جهنم که ساخته ایم،[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دیدار هشت بهشت را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]به گور آتش می بریم.[/FONT]