شعر اشعار زیبای کامبیز صدیقی کَسمایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,708
  • پاسخ ها 89
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
گل مرداب
...

زیباست
این نازنین.
زیرا عزیز!
گل در میانِ بستر مرداب هم «گُل» است.







--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اردک ها
    ...

    وحشتی از شب طوفانی نیست
    فوج اردک ها را
    همچنان می خوانند.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در دوزخ اتفاق افتاد (برای محمد روشن عزیز)
    ...

    در پای چاهِ بادیه ای، آرد می کند او
    - دانه دانه - هستهٔ خرما را.
    در پای چاه بادیه، من سخت شرمناک.

    ناگاه، مردی کنار من
    با دست خود، اشاره به آن دور کرد و گفت:
    «آنجا نگاه کن ...آنجا!»
    - آیا چه دیده است؟

    در زیر آفتاب
    من هر دو دست را
    چون سایبان دیدهٔ مشتاق می کنم
    می بینم
    در انتهای بادیه - آنجا که هیچ نیست غیر از غبار -
    با زین و برگِ کج شده، یک اسبِ بی سوار
    دارد به سوی خطِ افق تند می دود.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تعقیب در دره
    ...

    به تماشای ما کسی آمد.
    گفت با آفتاب؛ روزِ بلند
    گفت آبشخوری، به یک آهو
    گفت با دره، آبشاری خُرد: «به تماشای ما کسی آمد».

    از سرم تا که دست بردارند
    من به آنها چه می توانم گفت؟

    زیر این بی کرانِ نیلی رنگ
    در علف ها و بوته ها، بر خاک
    ردِ پای آن گرازی را
    که شبیخون به کشتزارم زد
    می کنم با تفنگِ پر تعقیب.

    هان...! شنیدی تو یا که نشنیدی؟
    این صدا را که در کمرکش کوه
    باز می پیچد و باز می پیچد:
    به تماشای ما کسی آمد.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چنگی
    ...

    چه شب سرد و تلخ و دلگیری است.
    خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
    مثل یک قوچ کوهیم؛ وحشی.
    مثل یک شیر شرزه پر زورم.
    چنگ بر گیسوان چنگش زد
    خواند چنگی، دوباره چنگی خواند:
    خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
    می توانم اگر چه اسبی را
    با سوارش به روی شانهٔ خویش
    بگذارم به دور خود چرخم،
    می توانم اگر چه با یک مشت
    افکنم بر زمین پلنگی را،
    خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
    می کنم با وجود این احساس
    قرن ها پیرتر زِ خود هستم.
    چه شب سرد و تلخ و دلگیری است.







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کامبیز صدیقی کسمایی
    آواز قناری تنها


    این نجیب...

    از شاه بیت هر غزلِ عاشقانه است
    آن چشم ها، به جان عزیزان؛ قشنگ تر.

    از پای خیمهٔ چه کسی او فرار کرد؟
    آیا کدام مرد
    آیا کدام طایفه در جست و جوی اوست؟

    مسحور خویش کرد
    اکنون مرا
    این باد پایِ سرکش، این خوب، این نجیب!
    مبهوت مانده ام!
    در بازوان من
    گویی توان این که کمندی بیفکنم
    دیگر نمانده است.

    آن چشم ها، به جان عزیزان؛ قشنگ تر
    از شاه بیت هر غزل عاشقانه است.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کامبیز صدیقی کسمایی
    آواز قناری تنها
    ......
    آبادی

    پای درختِ پیرِ صنوبر، کنارِ رود
    گپ می زدیم زِ آنچه که بر ما گذشته بود
    از آفت و هجوم ملخ ها به کشت زار.

    پیری که چوب دستیِ خود را به دست داشت
    می گفت: « هوم!
    من هیچ گاه این همه غمگین نبوده ام».
    آهی کشید از دل و آنگه ادامه داد:
    «اینجا
    تنها کسی که - ای پسرم!- هیچ وقت
    بی کار نیست
    - آنک
    سرگرم کار - گورکن پیر دهکده است».

    تنگ غروب بود.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کامبیز صدیقی کسمایی
    آواز قناری تنها

    ....

    سوگ

    «های...! اینجا چه خبر...؟ » می پرسم.
    مرد ماهی گیری
    که به اندازهٔ من حیران است
    و به اندازهٔ آنهای دگر غمگین، گفت
    که: «در آن قلبِ بزرگ دریا
    بادبان های برافراشته ای را دیشب،
    صاعقه آتش زد...»

    آنقدر غمگینم
    که دلم می خواهد
    روی دامان زمین بارم اشک... دریا ...دریا...

    سوگواران! به شما با چه زبانی آیا
    تسلیت باید گفت؟






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کامبیز صدیقی کسمایی
    آواز قناری تنها

    .....

    خواب

    «-هی! سیاهی!» هنوز می پیچد
    این صدا، مثل رعد، در گوشم.
    «-هی سیاهی تو کیستی؟...» و آنگاه:
    «اسم شب را به ما بگو» پرسید
    گزمه ای زیر نور یک مشعل
    «اسم شب را به ما بگو...!» « - رستن»
    گفتم و دور خویش چرخیدم.
    بعد...
    ...این قصهٔ درازی هست.
    می زدم مشت و مشت می خوردم.
    عاقبت از طنین نعرهٔ خویش
    یا که از ناله های «در» - در را
    باد بر هم دوباره می کوبد-
    باز کردم دو دیده را، ای دوست!
    نیمه شب بود، خواب می دیدم.








    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کامبیز صدیقی کسمایی
    آواز قناری تنها

    ...


    زمزمه ای در تنهایی

    باز کردم همهٔ پنجره ها را با شوق
    تا صدایی شاید...
    تا مگر زمزمه ای از آن دور...
    خبری اما نیست
    و در این لحظه که من می لرزم؛
    باد پاییزیِ سرد
    ناگهان در بغلم می گیرد.

    تا مگر در بغـ*ـل خود گیرم
    سایه ام را که به دیوار اتاقم لرزید
    می گشایم آغـ*ـوش
    می دوم اما شمع
    می شود از نفسِ بادِ پگاهان خاموش
    سایه ام می میرد.








    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا