شعر اشعار زیبای کامبیز صدیقی کَسمایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,708
  • پاسخ ها 89
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
شب یلدا
...

ای چاره ساز!
گویا نه هیچ بر سر این کوه
اندیشهٔ طلوع...

در این سیاه شب - شب یلدا-
تنها
بیدار من.
هر کس به خواب ناز...






----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    با آن ردای زرد بلند
    ....

    آنک
    پاییز
    با آن ردای زرد بلندش، میان راه...

    پاییز
    تا در خیال چیدن گل ها دوباره رفت
    در جنگل بزرگ
    از غصهٔ چپاول گل های سرخ و زرد
    هر چلچله به جانب خورشید بال زد.







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    وقتی ماهی ها را می بینم
    ...

    انگشت من، اشاره به یک رود می کند:
    آنک، هزار ماهی زنده میان آب.
    ناگاه
    یک فاخته
    با حیرتی شگرف
    در دور دست بر نوک یک شاخه گفت: - کو؟

    خود را فریفتن
    کافی است.
    در این مسیر
    آنک هزار ماهی مرده به روی آب...







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هیزم شکن
    ...


    این جای پا
    در کوره راهِ جنگلِ پر گِل، از آنِ کیست؟
    - «هیزم شکن».

    این هم صدا
    آه این صدا، صدای تبر هست، نیست؟
    - هست.

    هیزم شکن
    با هر درخت، دشمن دیرین است.







    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بهار

    ...

    دارد بهار
    با عطر مـسـ*ـتی آور گل ها
    از سرزمین دور غریبی به سوی من
    می آید.

    اینقدر هم قشنگ...؟!
    مانند نوک طوطی وحشی
    از ذوق ناگهان، رخ من سرخ می شود.

    آه ای زمین!
    این سبز جامه را،
    مانند مهربانی،
    مانند عشق،
    از من مگیر.


     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در پای یک رود
    ...

    در زمینی که همه دشمن هم هستند
    و کسی را به کسی مهری نیست
    بی قرارم امروز.

    برگی از شاخه فرو می افتد
    و نگاهم با آن...

    می رود با امواج
    باز برگی و نگاهم با آن
    می رود تا آن دور
    می رود تا دریا.

    کاش این رود که در دره به خود می پیچد
    بی قراری مرا هم با خود،
    تا دلِ تیرهٔ دریا می برد
    در دل تیرهٔ دریا می ریخت.







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    با ما پلنگ ها
    ...


    در دور دست
    بالای کوه
    آنک پلنگ ها
    از صخره ای به صخرهٔ دیگر
    در لحظهٔ جهش...

    اما
    با ما پلنگ ها
    اینجا نه هیچ میل به جنبش.
    سر را نهاده بر سر دست و نگاه ما
    در دور دست...







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عقاب

    ...

    شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور،
    نشسته همچنان بر قلهٔ یک کوه.
    گشوده بال پرواز،
    نگاه وحشی خود را به سوی بی کران دور.
    نمی دانم که این مجروح آیا در چه رویاهای شیرینی است؟
    نمی دانم که در آن خطه های بی نهایت دور آیا او چه می بیند؟
    نمی دانم چه می خواهد؟

    دوباره دسته دسته کرکسان در آسمان ها بال افشانند.
    ندارد او – دریغا! - طاقت پرواز.
    شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور،
    نشسته همچنان و همچنان بر قلهٔ یک کوه.







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بیابان
    ...

    اختری روشن نیست
    در بیابان تا من
    جای پاهای کسی را بینم.

    شده ام
    وازده از جنگِ درونم ای دوست!
    خسته دیگر از شب.
    من چه تنها شده ام می بینی؟
    با چه وحشت در راه
    گام بر می دارم.

    هیچ کس با من نیست.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    محاصره
    ....


    آنک
    یک فاجعه که در شرف تکوین ...

    در دشت
    مانند یک کمان، از یک بزرگ دایره
    ده ها گرگ
    در یورشی عظیم.

    از گله دور،
    یک بره در محاصره - ای داد!
    آنک
    یک دایره - تمام...







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا