شعر اشعار زیبای احمدرضا احمدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 888
  • پاسخ ها 37
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر.ازم
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باخ
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
    شب های رفته را بیاد بیآوریم
    آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
    همه ی هفته در خانه را ببندیم
    برای یک دیگر اعتراف کنیم
    که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
    که کنون سوار بر درشکه ای مندرس
    در برف مانده است
    نه
    باید دیگر همین امروز
    در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
    باید فراموش کنیم
    هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم
    ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
    گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
    ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
    در میان کشتزاران برویم
    اما من تنها
    گاهی چنان آغشته از روز می شوم
    که تک و تنها
    در میان کشتزاران می دوم
    و در آستانه ی زمستان
    سخن از گرما می گویم
    من چندان هم
    برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
    بیگانه و پیر نیستم
    هفته ها از آن روزی گذشته است
    که درشکه ی مندرس در برف مانده بود
    مسافران
    که از آن راه آمده اند
    می گویند
    برف آب شده است
    هفته ها است
    در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم
    آن خانه
    در زیر آوار گلهای اقاقیا
    گم شده است
    مرا می بخشید
    که باز هم
    سخن از
    گلهای بنفشه گفتم
    گاهی تکرار روزهای
    گذشته
    برای من تسلی است
    مرا می بخشید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من بسیار گریسته ام
    هنگام که آسمان ابری است
    مرا نیت آن است
    که از خانه بدون چتر بیرون باشم
    من بسیار زیسته ام
    اما کنون مراد من است
    که از این پنجره برای باری
    جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
    بی محابا ببینم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زمانی
    با تکه ای نان سیر می شدم
    و با لبخندی
    به خانه می رفتم
    اتوبوس های انبوه از مسافر را
    دوست داشتم
    انتظار نداشتم
    کسی به من در آفتاب
    صدندلی تعارف کند
    در انتظار گل سرخی بودم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می خواستم
    می خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماتده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    راستی
    چگونه باید تمام این عقوبت را
    به کسی دیگر نسبت داد
    و خود آرام از این خانه به کوچه رفت
    صدا کرد
    گفت : ایا شما می دانستید
    من اگر سکوت را ب***م
    جبران لحظه هایی را گفته ام
    که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید
    اگر همه ی شما حضور داشتید
    تحمل من کم بود
    مجبور بودم
    همه ی شما را فقط با نام کوچکتان
    صدا کنم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    با لبخند
    نشانی خانه ی تو را می خواستم
    همسایه ها می گفتند سالها پیش
    به دریا رفت
    کسی دیگر از او
    خبر نداد
    به خانه ی تو
    نزدیک می شوم
    تو را صدا می کنم
    در خانه را می زنم
    باران می بارد
    هنوز
    باران می بارد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    درختانی را از خواب بیرون می آورم
    درختانی را در آگاهی کامل از روز
    در چشمان تو گم می کنم
    تو که
    با همه ی فقر و سفره بی نان
    در کنارم نشسته ای
    لبخند برلب داری
    در چهر جهت اصلی
    چهار گل رازقی کاشته ای
    عطر رازقی ما را درخشان
    مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
    همه چیز را دیده ایم
    تجربه های سنگین ما
    ما را پاداش می دهد
    که آرام گریه کنیم
    مردم گریز
    نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
    لطف بنفشه را می دانیم
    اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
    ما نمی دانیم
    شاید در کنار بنفشه
    دشنه ای را به خک سپرد باشند
    باید گریست
    باید خاموش و تار
    به پایان هفته خیره شد
    شاید باران
    ما
    من و تو
    چتر را در یک روز بارانی
    در یک مغازه که به تماشای
    گلهای مصنوعی
    رفته بودیم
    گم کردیم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روزی آمده بودی
    که من تمام نشانی ها را نوشتم
    با خط بد نوشتم
    و تو تمام خانه ها را گم کردی
    بمن نگفتی
    همسایه ها گفتند
    دیر آمدی
    پنجره بوی رطوبت داشت
    به من نگفتی
    که بیرون از خانه باران است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اتاق فرسوده است
    اینده کدر شد
    صورت من کو ؟
    من با این صورت
    عاشق شدم
    امتحان دادم
    قبول شدم
    ساز شنیدم
    دشنام دادم
    دشنام شنیدم
    گرسنه شدم
    باران خوردم
    سیر شدم
    رنگ شناختم
    رنگ باختم
    سفید شدم
    خوابیدم
    بیدارشدم
    مادرم را صدا کردم
    تو را صدا کردم
    جواب دادم
    خواب رفتم
    عینک زدم
    سفر رفتم
    غم داشتم
    ماندم
    آمدم
    در اینه نگاه کردم
    سفر رفتم
    گلدان را آب دادم
    ماهی را نان دادم
    می دانستم صورت من
    صورت توست
    سه دقیقه مانده به ساعت چهار
    اینه کدر شد
    هراس ندارم
    آهسته در باز شد
    زنی در آستانه ی در نشست
    اینه کدورت داشت
    به صورتم نگاه کرد
    می خواست خودش را
    در اینه ببیند
    مرا باور کرد
    مرا صدا کرد
    می خواستم از دور کسی مرا ببیند
    تا برای دیگران بگوید
    تا کدر شدن اینه
    من لبخند داشتم
    زن سکت زن صبور
    با سکوت ابریشمی
    از طلوع صبح از فنجان قهوه
    برمیخاست
    آماده بودم
    در صبح
    برای ریختن باران
    در لیوان گریه کنم
    از شما هراس ندارم
    که به من تو بگویید
    فقط صورتم را به دیگران بگویید
    که لبخند داشت
    لبم سفیدی بود
    باغ ندارم
    خانه ندارم
    رویا ندارم
    خواب دارم
    عشق دارم
    نان دارم
    اطلسی دارم
    حافظه دارم
    خستگی دارم
    سردی دارم
    گرمی دارم
    مادر دارم
    قلب دارم
    دوست دارم
    یک چمدان دارم
    یک سفر دارم
    یک پاییز دارم
    یک شوخی دارم
    لباسهای من کهنه نیست
    ولی در چمدان بسته نمی شود
    یک تکه قالی دارم
    آسمان نیست
    ابری است
    آبی است
    فرهنگ لغت دارم
    دوازده جلد است
    مولف مرده است
    یک پرتقال دارم
    برای تو
    عینک دارم
    شیشه ندارد
    نه سفید نه سیاه
    برای چهارفصل است
    یک لیوان از باران دارم
    ناتمام است
    شکسته است
    یک جفت جوراب آبی دارم
    دریا را دوست دارم
    کار نمی کند
    سه دقیقه مانده به چهار را
    نشان می دهد
    اگر اینه را ب***د
    اگر گل نیلوفر دهد
    اگر میوه دهد
    اگر حرمت مادرم را
    با چادر سیاه بداند
    اگر شمعدانی در اینه
    کوچک تر شود
    من کوچک می شدم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا