شعر اشعار زیبای فریبا شش بلوکی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,759
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
گذشت زمان

کتابها - کتاب غریبانه

.......
هیچ چیز قابل برگشتن نیست

که زمان می گذرد

و زمان واژۀ محدودیت است

همچنان می گذرد....

*

و نمی آید باز


که بسازیم سلامی به لبی


که بگیریم سحررا ز شبی


*

واگر مرد کبوتر در باد

و اگربغض نشست در فریاد

*

واگر خاطره ای تنها ماند

واگر حرف غمی بر جا ماند

*

واگر سقف دلی در هم ریخت

و سکوتی هیجان را آمیخت


*

و اگرفکر حقیقت پرزد

و گـ ـناه هوسی بر سر زد

*
و اگر دست سخاوت کم شد

و اگر روح لطافت غم شد

*
یا که تشویش کلامی را برد

یا ندامت به سوالی برخورد

*

واگر عشق به ویرانه نشست

شیشۀ عمر وفایی بشکست

*
و اگر لحظۀ باران نرسید

فکر آسودگی جان نرسید

یا که خندیدی به اشکی که چکید

*
هیچ چیز قابل برگشتن نیست

که زمان میگذرد
...

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شقایق
    کتابها - کتاب غریبانه


    شقایق گفت :با خنده



    نه بیمارم، نه تبدارم



    اگر سرخم چنان آتش



    حدیث دیگری دارم



    *



    گلی بودم به صحرایی



    نه با این رنگ و زیبایی



    نبودم آن زمان هرگز



    نشان عشق و شیدایی



    *



    یكي از روزهایی که....



    زمین تبدار و سوزان بود



    و صحرا در عطش می سوخت



    *



    تمام غنچه ها تشنه



    ومن بی تاب و خشکیده



    تنم در آتشی می سوخت



    *



    ز ره آمد یکی خسته



    به پایش خار بنشسته



    *



    و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود



    ز آنچه زیر لب می گفت



    شنیدم سخت شیدا بود



    *



    نمی دانم چه بیماری



    به جان دلبرش



    افتاده بود-اما-



    *



    طبیبان گفته بودندش



    اگر یک شاخه گل آرد



    ازآن نوعی که من بودم



    *



    بگیرند ریشه اش را و



    بسوزانند



    *



    شود مرهم



    برای دلبرش آندم



    شفا یابد



    *



    چنانچه با خودش می گفت



    بسی کوه و بیابان را



    بسی صحرای سوزان را



    به دنبال گلش بوده



    ویک دم هم نیاسوده



    *



    که افتاد چشم او ناگه



    به روی من



    بدون لحظه ای تردید



    شتابان شد به سوی من



    *



    به آسانی مرا



    با ریشه از خاکم جداکردو



    به ره افتاد......



    واو می رفت و....



    من در دست او بودم



    واو هرلحظه سر را



    رو به بالاها



    تشکر از خدا می کرد



    *



    پس از چندی



    هوا چون کورۀ آتش



    زمین می سوخت



    و دیگر داشت در دستش



    تمام ریشه ام می سوخت



    *



    به لب هایی که تاول داشت



    گفت:اما چه باید کرد؟



    در این صحرا که آبی نیست



    به جانم هیچ تابی نیست



    *



    اگر گل ریشه اش سوزد



    که وای من



    برای دلبرم هرگز



    دوایی نیست



    واز این گل که جایی نیست



    *



    خودش هم تشنه بود اما!!



    نمی فهمید حالش را



    *



    چنان می رفت و



    من در دست اوبودم



    وحالامن.....



    تمام هست اوبودم



    *



    دلم می سوخت



    اما راه پایان کو ؟



    نه حتی آب



    نسیمی در بیابان کو ؟



    *



    و دیگر داشت در دستش



    تمام جان من می سوخت



    *



    که ناگه



    روی زانوهای خود خم شد



    دگر از صبر اوکم شد



    دلش لبریز ماتم شد



    *



    کمی اندیشه کرد- آنگه -



    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت



    نشست و سـ*ـینه را



    با سنگ خارایی



    *



    زهم بشکافت



    زهم بشکافت



    *



    اما ! آه ! !



    صدای قلب او گویی



    جهان را زیرو رو می کرد



    زمین و آسمان را



    پشت و رو می کرد



    و هر چیزی که هرجا بود



    با غم رو به رو می کرد



    *



    نمی دانم چه می گویم ؟!



    به جای آب خونش را



    به من می دادو



    بر لب های او فریاد



    *



    بمان ای گل



    که تو تاج سرم هستی



    دوای دلبرم هستی



    بمان ای گل



    *



    ومن ماندم



    نشان عشق و شیدایی



    و با این رنگ و زیبایی



    ونام من شقایق شد



    گل همیشه عاشق شد



    ...

    -----------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صبر

    کتابها - کتاب غریبانه


    یک طرف لیوان آبی واژگون





    یک طرف قندان و قندش سرنگون





    *





    ریخته واریخته هر چیزمن





    مانده چای و استکان بر میز من





    *





    آن طر فتر هم کتابی بی نشان





    آب گلدانم چکیده روی آن





    *





    همچنان غرقم میان فکر خود





    بی تفاوت می شوم با شعر خود





    *





    می دوم درکوچه های بی کسی





    پشت سر انبوهی از دلواپسی





    *





    زیر پاهایم زمین رنجیده شد





    حزن تنهایی من پیچیده شد





    *





    رو به رویم انتظار رو پنجره





    امتداد بغض های حنجره





    *





    فکر من در سایۀ تاریک غم





    بوی تند خاطره در پیچ و خم





    *





    خاطراتی تلخ همچون زهر مار





    لیک صبرم هست کوهی استوار





    *





    هر چه بادا باد،هرچه شد که شد





    سر به روی میز ،می پرسم زخود





    *





    من چگونه صبر را دامن زدم





    بر لبانم قفلی از آهن زدم





    *





    من چگونه صبر کردم اینچنین





    صبر بر بی رحمی های این زمین





    *





    هر چه دیدم یا سرم آمد که هیچ





    باز گفتم صبرتا پایان پیچ





    *





    صبر می گوید که آخر آفرین





    یا تو سنگی یا زکوهی آهنین !!





    ...







    ---------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مسافر

    کتابها - کتاب غریبانه

    ....


    از کجا آمد ه ای ؟

    که چنین نمناکی!

    زیر باران بودی؟

    ای خیال ابدی!

    بی تو من تنهایم

    تو چرا غمگینی؟

    *

    من اگر می گریم

    ترس فردا دارم

    ترس بی تو ماندن

    تو چرا می گریی؟

    *

    ای صدای قدمت

    نبض دلتنگی من

    من اگر دلتنگم

    تو چرا تنهایی؟

    *

    رو به رویم بنشین

    حرف دل با من گو

    من اگر خاموشم

    تو چرا دلتنگی؟

    *

    من اگر تاریکم

    مثل شب های دگر

    پشت این پنجره ها

    تو چرا خاموشی ؟

    *

    من اگر می بارم

    مثل باران بهار

    تو چرا نمناکی؟

    *

    سایه ات زد فریاد

    من برای غم تو می گریم

    من مسافر هستم

    آمدم تا بروم

    رفتنم تا ابدیت جاریست ....

    ...

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بی ریا

    کتابها - کتاب غریبانه

    ...

    بی ریا فریاد کردم بشنوید

    این صدای آخرین حرف منست

    این همه باران به سقف من چکید

    روزهای رفته از یادم نرفت

    *

    پس بکارید به هر خانه گلی

    که فقط بوی محبت بدهد

    و بیارید به لب ها خنده

    و سلامی که سلا مت بدهد

    *

    و اگر رهگذری تنها بود

    بفرستید برایش گل یاس

    و بگویید به هر کودک شهر

    مهر با خود ببرد توی کلاس

    *

    بنویسید به دیوار سکوت

    عشق سرمایۀ هر انسانست

    بنشانید به لب حرف قشنگ

    حرف بد وسوسۀ شیطانست

    *

    ببرید رشتۀ هر تهمت را

    که از این راه به جایی نرسید

    و نخندید به قلبی که شکست

    گرچه آن لحظه صدایی نرسید

    *

    و بدانید که فردا دیر است

    واگر غصه بیاید امروز

    تا همیشه

    دلتان در گیر است

    *

    پس بسازید رهی را که کنون

    تا ابد سوی صداقت برود

    و بکارید به هر خانه گلی

    که فقط بوی محبت بدهد...



    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    گول

    کتابها - کتاب غریبانه

    ...

    بیخودی خندیدیم

    که بگوییم دلی خوش داریم

    بیخودی حرف زدیم

    که بگوییم زبان هم داریم

    *

    و قفس هامان را

    زود زود رنگ زدیم

    و نشستیم لب رود

    وبه آب سنگ زدیم

    *

    ما به هر دیواری

    آینه بخشیدیم

    که تصور بکنیم

    یک نفر با ماهست

    *

    ما زمان را دیدیم

    خسته در ثانیه ها

    باز با خود گفتیم

    شب زیبایی هست!

    *

    بیخودی پرسه زدیم

    صبحمان شب بشود

    بیخودی حرص زدیم

    سهممان کم نشود

    *

    ما خدا را با خود

    سر دعوا بردیم

    و قسم ها خوردیم

    ما به هم بد کردیم

    ما به هم بد گفتیم

    *

    بیخودی داد زدیم

    که بگوییم توانا هستیم

    و گرفتیم کتابی سر دست

    که بگوییم که دانا هستیم

    *

    بیخودی پرسیدیم

    حال همدیگر را

    که بگوییم محبت داریم

    بیخودی ترسیدیم

    از بیان غم خود

    و تصور کردیم

    که شهامت داریم

    *

    ما حقیقت هارا

    زیر پا له کردیم

    و چقدر حظ بردیم

    که زرنگی کردیم

    *

    روی هر حادثه ای

    حرفی از پول زدیم

    از شما می پرسم

    ما که را گول زدیم

    ...



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    وعده گاه

    کتابها - کتاب غریبانه

    ...

    روی دیوار نوشت

    این مکانیست مقدس

    که چرا ؟

    روز اول که ترا دیده ام

    اینجا بود ی

    روز دوم

    که نگاهم کردی

    روز سوم

    که سلامت گفتم

    روزها از پی هم

    فاصله ها کم و کمترمی شد

    واز آن روز که رفتی همه شب

    ازهمان روز که رفتی همه شب

    خشت دیوار به من می گوید:

    منتظر باش

    کسی می آید

    شاید این او باشد.

    ...



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سحر

    کتابها - کتاب غریبانه

    ...


    با نسیم آمیختم

    در هوا غرق شدم

    وقت خاموشی دل

    مثل یک شمع شدم

    *

    باز در صبح سحر

    دست بر موی درخت

    تکیه کردم به خدا

    فکر تسبیح شدم

    روی تکرار سکوت

    مهر یک حرف شدم

    *

    نقش این پرده مرا

    برد تا درگه نور

    من در آنجادیدم

    عاشقانی پرشور

    *

    آن یکی باده بدست

    وین یکی جام بدوش

    یارو دلدادۀ هم

    سایه شان دوش به دوش

    *

    من به آیینه سلامی کردم

    و دلم را دیدم

    چون گلی دست تو بود

    هر طرف چرخیدم

    تن من مـسـ*ـت تو بود

    *

    تو اشارت کردی

    که خداهم با ماست

    من خودم فهمیدم

    که سحر وقت دعاست

    ...


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گرداب
    کتابها - کتاب غریبانه


    از نگاهم خستگی ها را بگیر

    باز از رفتن چه سود ؟

    ماه می خندد به این دلدادگی !

    پس بگو در این فرو رفتن چه بود ؟ !

    *

    این چه گردابیست این سودای تو

    می برد هر لحظه پایین تر مرا

    می زنم من دست وپا اما چه سود؟!

    می شوم نزدیک تر تا انتها

    *

    گاه می گویم که دریا تشنه است

    باز می خندم که این دیوانگی است

    من میان گریه ام فهمیده ام

    رسم عاشق بودن این افتادگیست

    *

    می زنم گهگاه چنگ بر ریشه ای

    باز می بینم که آنهم باطل است

    می شوم شرمنده،اما هر غروب

    چشم های تو به دریا مایل است

    *

    تا ببینی کی مرا می بلعد آب؟ !

    من خودم هم مانده ام دراین جواب !!

    ...

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جاده




    کتابها - کتاب غریبانه

    جاده می پیچد به سوی انتها

    جاده ها را دوست دارم ای خدا

    *

    جاده ها رگهای کوه و دره اند

    جاده ها معنای رفتن می دهند

    *

    ما همه در پیچ و خم ها مانده ایم

    لا به لای حرف غم ها مانده ایم

    *

    خسته از راه و نگاه و منظره

    خسته از دیوار و شهر و پنجره

    *

    ما همه در راه و در بیراهه ایم

    گـه میان دره ای افتاده ایم

    *

    گاه می مانیم در چند راهه ها

    وای !اگر غافل بمانیم از خدا

    *

    انتخاب و اختیار و انتظار

    گاه دستی می زند ما را کنار

    *

    گاه ساز باز گشتن می زنیم

    زخم های کهنه بر تن می زنیم

    *

    باز می بینیم که باید بگذریم

    طعنه ها را با دل و جان می خریم

    *

    تازیانه می خوریم از باد و برگ

    یادمان می آید از ایام مرگ

    *

    در میان سیل و طوفان می رویم

    در زمستان یا بهاران می رویم

    *

    گاه می گوییم اینجا بهتر است

    سایه سار این در خت زیبا ترا ست

    *

    کفش هارا کنده،پاها را به آب

    فکرمان در چای و قلیان و کباب

    ...

    هر کسی را یک سبد در پیش رو

    سیب و انجیر و انار و گفتگو

    *

    لیک باید بگذریم از فکر خواب

    وقت ما کوتاه و ره پرپیچ وتاب

    *

    جاده گاهی سرد گـه آفتابی است

    گاه تاریک و گهی مهتابی است

    *

    یا وسیع و پهن یا باریک وتار

    یا مه آلود وهمیشه انتظار

    *

    جاده یعنی رفتن اما خستگی

    جاده یعنی راههای زندگی

    *

    جاده یعنی عشق یعنی بندگی

    بوی باران در تمام تشنگی

    *

    آری ما خواهیم رفت تا انتها

    گرکه باشد همرهی همپای ما

    ...​



    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا