شعر اشعار زیبای احمدرضا احمدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 908
  • پاسخ ها 37
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
هنگام روز
كجا می روی
در خانه بمان
غمگینم
گیلاس ها بر درختان نشسته اند
پرنده از تنهایی
پر نمی زند
هراس دارد
من
همواره در روز
زخم قلبم را به تو
نشان می دهم
در خانه بمان
آوازها
از خانه دور است
یك ستاره
هنوز در آسمان
مانده است
شب می شود
گلهای سرخ
در شب
در باغچه دیده نمی شوند
در باغچه یادبود تو است
كنار این بوته های گل سرخ
می خواستی بمیری
مردی
به تو بانگ زدیم
تو را صدا كردیم
تو مرده بودی
یار من
لحظه ای در بهشت
دوام آور
شب تمام می شود
كلید خانه را
گم كرده بودیم
در كوچه ماندیم
در كنار خانه
علف ها روییده بود
اما چه سود
سایه نداشتند
زاده شدم
كه لباس نو بپوشم
جمعه ها تعطیل باشد
در تابستان
آب سرد بنوشم
عشق را باور كنم
كلمات مرا به ستوه نمی آورد
انگشتانم
در میان برگهای درختان
تسلیم روز می شوم
لباسها بر تنم
كهنه است
من
در تابستان آب گرم
می نوشم
هنوز تشنه ام

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دارو كه علاج بود
    در خانه داشتم
    اما تنم در باد
    به تماشای غزلهای آخر می رفت
    امروز را بی تو خفتم
    فردا كه خاك را به باد بسپارند
    تو را یافته ام
    مگر تو نسیم ابر بودی
    كه تو را در باران گم كردم ؟

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دست تو
    چه قدر تاخیر دارد
    وقتی كه چای گرم می شود
    و تو
    چای سرد را تعارف می كنی
    دو سه ماه دیگر این اطلسی
    كه تو كاشته ای
    گل می دهد
    من به ساعت نگاه می كنم
    تو می میری
    شمع روشن را به اتاق آوردند
    اطلسی گل داده است
    قطار در سپیده دم
    كنار اطلسی منتظر تو
    در باد ایستاده است
    گل اطلسی بر سـ*ـینه تو بود
    وقتی تو را
    برای دفن می بردند
    هنگام كه تو مرده بودی
    آدم به گل خفته بود
    هنگام كه تو مرده بودی
    یاران به عشق و عطر
    مانده بودند
    همه ی ما را دعوت كردند
    تا در آن عكس یادگاری باشیم
    عكاس سراغ تو را گرفت
    من بودم
    تو نبودی
    تو مرده بودی
    عكاس از همه ی ما بدون تو
    عكس یادگاری گرفت
    عكس را چاپ كردند
    آوردند
    در همه ی عكس فقط یك شاخه اطلسی
    و دو دست
    از جوانی تو
    در شهرستان
    دیده می شد
    ما همه در عكس سیاه بودیم

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نمی كنم
    خانم ها
    آقایان
    من نیز می دانم كه میوه
    در سوگواری طعم ندارد
    حرف اگر بزنیم
    حرف آوازهایی ست
    كه زیر باران هم
    می توان خواند...


    -----------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در این ایوان
    كه اكنون ایستاده ام
    سال تحویل می شود
    در آن غروب ماه اسفند
    از همه ی یاران شاعرم
    در این ایوان یاد كرده ام
    مادرم
    در این ایوان
    در روزی بارانی
    سفره را پهن كرده بود
    برای فهرست عمر من
    ناتمام گریه كرده بود
    همه ی عمر در پی فرصتی بود
    كه برای من در این ایوان
    از یك صبح تا یك شب
    گریه كند
    شفای من
    سالهای پیش در یك غروب پاییزی
    در خیابانی كه سرانجام دانستم
    انتها ندارد
    گم شد
    مادرم
    در ایوان
    وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
    من و مادرم
    حدس زده بود
    صدای برگ ها را شنیده بودیم
    آمیخته به ابر بودم
    زبانم لكنت داشت
    قدر و منزلت اندوه را می دانستم
    پس
    هنگامی كه گریه هم بر من عارض شد
    قدر گریه را هم دانستم
    همسایه ها
    به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
    كه در ماه اسفند به سراغ تو آمده است


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من همیشه با سه واژه زندگی كرده ام
    راه ها رفته ام
    بازی ها كرده ام
    درخت
    پرنده
    آسمان
    من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
    به مادرم می گفتم
    از بازار واژه بخرید
    مگر سبدتان جا ندارد
    می گفت
    با همین سه واژه زندگی كن
    با هم صحبت كنید
    با هم فال بگیرید
    كمداشتن واژه فقر نیست
    من می دانستم كه فقر مدادرنگی نداشتن
    بیشتر از فقر كم واژگی ست
    وقتی با درخت بودم
    پرنده می گفت
    درخت را باید با رنگ سبز نوشت
    تا من آرزوی پرواز كنم
    من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
    تنها مدادی كه داشتم
    و پرنده در زردی
    واژه ی درخت را پاییزی می دید
    و قهر می كرد
    صبح امروز به مادرم گفتم
    برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
    مادرم خندید :
    درد شما را واژه دوا میكند

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از دور حركت می كنیم
    تا به نزدیك تو برسیم
    تو اگر مانده باشی
    تو اگر در خانه باشی
    من فقط به خانه تو آمدم
    تا بگویم
    آواز را شنیدم
    تمام راه
    از تو می خواستم
    مرا باور كنی
    كه ساده هستم
    تو رفته بودی
    اكنون گفتم
    كه تو هستی
    تو اگر نبودی
    نمی دانستم
    كه می توانم
    باران را در غیبت تو
    دوست بدارم

    ------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    حاشا و ابدا
    كه مرا دلگیری
    از آسمان نیست
    این سرشت ابر است كه ببارد
    اگر نبارد
    مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است
    ابر نمی بارد
    عمر ادامه دارد
    و مرا غزلی به یاد مانده است
    كه برای تو بخوانم
    ایستاده بودم كه بهار شد
    و غزل را بیاد آوردم
    خواندم
    تو مرده بودی
    حاشا و ابدا
    كه نه تو را بیاد دارم
    غزل را بیاد دارم
    ابیاتش شباهت به قصیده دارد

    ------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شتاب مكن
    كه ابر بر خانه ات ببارد
    و عشق
    در تكه ای نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمی را به خانه آورد
    آدمی در سقوط كلمات
    سقوط می كند
    و هنگام كه از زمین برخیزد
    كلمات نارس را
    به عابران تعارف می كند
    آدمی را توانایی
    عشق نیست
    در عشق می شكند و می میرد

    --------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    راستی
    چگونه باید تمام این عقوبت را
    به كسی دیگر نسبت داد
    و خود آرام از این خانه به كوچه رفت
    صدا كرد
    گفت : آیا شما می دانستید
    من اگر سكوت را بشكنم
    جبران لحظه هایی را گفته ام
    كه هیچ یك از شما در آن حضور نداشتید
    اگر همه ی شما حضور داشتید
    تحمل من كم بود
    مجبور بودم
    همه ی شما را فقط با نام كوچكتان
    صدا كنم

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا