شعر اشعار زیبای کامبیز صدیقی کَسمایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,629
  • پاسخ ها 89
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
احتظار
.......
ای دست پر عطوفت من، دست مهربان!
اکنون بیا و پلک مرا روی هم گذار،
دیگر بیا که لحظهٔ آخر فرا رسید.

غیر از تو هیچ گاه
از هیچکس، امید عنایت نداشتم
غیر از تو مهربان
ای دست پر تشنج من، دست ناتوان!






----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گزارش
    .....
    اولین خبر
    بهار
    شاخه های هر درخت را
    به شکوفه ها، اجاره می دهد.

    آخرین خبر
    من هنوز زنده ام...








    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شکارچی
    ........
    آه ای پرندگان!
    پا را نهاده در دل جنگل، شکارچی.
    در این فضا، به تندی تیری که از کمان
    ناگه رها شود
    آیا کدام لحظه دگر بار می پرید؟
    امروز روز خفتن، بر روی شاخه نیست.

    اکنون
    دارد شکارچی
    آواز دلنواز شما را؛ پرندگان!
    تقلید می کند.
    این
    - ای تمام بی خبران! -
    دامِ تازه ای است.
    این دام تازه ای است.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مرثیه ای برای جنگل
    ......

    ما درختان بزرگی بودیم.

    ما درختان بزرگ سر سبز
    آن زمانی که تبر دار، میان جنگل
    پای خود بگذاشت
    بر زمین افتادیم.
    و در این لحظه، در این لحظهٔ شوم
    دست نامرئی مردی، از ما
    بی صدا، تابوتی
    در دل تیره شب می سازد.
    آه ... در این هنگام
    از برای تو سرافرازی
    ما چه تابوت بزرگی هستیم.






    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رسالت
    ......
    بیقراری من و زمین؛ یقین که بی دلیل نیست.

    در رسالتم - اگر که شعر من رسالتی است-
    من همیشه از برادری
    من همیشه از برابری
    از برای مردم زمین کهنه، حرف می زنم.
    حلقه بر دری همیشه می زدم؛
    حلقه بر درِ بزرگ خانه ای
    که هیچ کس در آن نبود.
    در قیاس با تأثرم؛ زمین چه کوچک است.
    آسمان، چه کوچک است.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    صبح کاذب
    .......
    در زمانی که برای همهٔ آدم ها
    زندگی
    بیزاری است،
    خواب را موهبتی باید خواند،
    مرگ را خوشبختی،
    و بطالت را عشق.
    این سخن را بدرختان گفتم
    و بمردی که درون تن من می میرد.

    چشم ها را به افق می دوزم
    و به صبح کاذب
    و نسیم خنکی در بغلم می گیرد.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    انزوا
    ......
    انزوا در این زمانه ناسزاست.
    می توان چگونه ناسزا به خویش گفت.

    بر زمین، از آن زمان که زندگی وجود داشت
    آدمی برای آدمی
    پله ای برای لغزش و سقوط بود.

    ای تمام مردم قبیله ام!
    از میان قلب خود، که باغ کوچکی است
    من
    درخت اعتماد را
    ز ریشه کنده ام.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آسمان، بارانی است
    آسمان بارانی است
    ساعت دیواری، نیمه های شب را
    تهنیت می گوید.

    من چه تنها هستم
    غم تنهایی را، با که می باید گفت؟
    با اجاق خاموش؟!
    با چراغی که در آن نوری نیست؟!
    پشت این پنجره، باران غمی می بارد.

    من غرورم، گم شد
    در هیاهوی بزرگ این قرن
    در هیاهوی بزرگی که برای هیچ است.

    چه کسی گفته که؛ اکنون انسان
    از برای انسان
    تکیه گاه خوبی است؟
    چه کسی گفته
    مرا باور نیست.

    آسمان بارانی است.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آخرین پناهگاه
    در شب بزرگ دشت
    آسمان بمن
    - تولد ترا که شعر تازه ای -
    نوید داد.

    دشت بیکرانه را
    نظاره می کنم
    مشت قله را، که بر دهان آسمان تیره می خورد
    دست بیقرار یک شهاب را
    سوی دامن افق، که ناگهان دراز می شود.
    شب
    دوباره شب
    دوباره شب
    در درون پیکرم، شناور است.

    در افق چه دید؟
    اسب سرکشی
    که بر دو پای خود
    بلند شد.
    زنجره، میان سبزه های تازه، سوت می زند.
    در جهان اگر حقیقتی وجود داشت
    آن حقیقت
    ای زمین!
    بدون شک
    روز و شب، تلاش من برای هیچ بود.

    روز و شب قمار زندگی
    و باختن
    و باختن
    و باختن
    روز و شب، ز آرزو
    قصر کاغذی، برای خویش ساختن.
    خسته می شوم،
    خسته از خیانتی که زندگی است.

    مثل بهمن
    از فراز قلهٔ غرور خود
    سقوط می کنم.

    من؛ تمام خشم مردم زمین کهنه را
    در میان مشت خود
    - که بسته است -
    جای داده ام.
    از زمان کودکی؛ منم که غصه را شناختم.
    از زمان کودکی؛ منم که فقر را.

    وحشت تمام مردم زمین، ز جنگ سوم است.
    وحشتم ولی ز خویش
    من
    زیادیم
    چو مرزها
    که: بر زمین.

    بر زمین نشسته ام.
    بیقرار کوه و دشت و جنگل و درخت ها.
    از برای من
    که خسته ام
    طبیعت است:
    آخرین فریب
    آخرین پناهگاه.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اشعاری از مجموعه اشعار: آواز قناری تنها

    ****
    گفت و شنود
    ....
    در دست آسمان
    شد باز چتر قرمز خورشید و ناگهان
    رگبار درگرفت.

    باران و آفتاب
    زیباست.
    نیست؟
    هست.

    آه ای قشنگ! نام تو آیا چه است؟
    گفت
    با ناز:
    نوبهار.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا