شعر اشعار زیبای کامبیز صدیقی کَسمایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,669
  • پاسخ ها 89
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
شباهت
......

دست خسته ام
تا دریچه را زهم گشود
ناگهان به من
شبِ پر از ستاره ای
درود گفت.
در سکوت شب؛
- من که مـسـ*ـت باده ام
من که
مثل چشمه صاف و ساده ام -
با تو ای عزیز!
با ستاره ها و مرغ حق
با نسیم شب، که در ترنم است
حرف می زنم.

دوستان من!
درد من
مثل درد غربت است.
مثل درد آدمی که
مرگ بهترین رفیق خویش را بچشم دید...
نه...
یقین که اشتباه می کنم،
درد من، به هیچ درد دیگری شبیه نیست
جز به درد من.
مثل خشم من، به خشم من.
مثل مشت من، به مشت من.

من بجز خودم
شبیه هیچ کس
بروی خاک نیستم.

پای پنجره، نشسته ام.
خسته ام.







----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شعر بی نام...
    ....
    در افق، که غرق تیرگی است
    یک ستاره پر گشود.
    یک پرنده خواند.

    می توان شنید:
    در سکوت شب، صدای آب را.
    لاله های آتش شتاب را
    در میان جاده
    یک سوار
    ریخت.

    من که روی تپه ای نشسته ام
    من که دلشکسته ام
    با ستاره حرف می زنم
    با پرنده ای که خواند
    با نسیم شب
    که ناگهان مرا درود گفت.

    زندگی برای من شکنجه بود.
    من شکنجه می شدم.
    در تمام عمر خود، که پشت سر، گذاشتم.
    زیر تازیانه ها، منم که کینه را شناختم،
    زیر تازیانه ها، منم که خشم را.

    خشم من اگر نبود
    یا اگر که کینه در دلم نبود،
    من برای زندگی
    بهانه ای نداشتم.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    همتی باید کرد
    .........

    در جهان هیچ کسی، مثل من تنها نیست.
    با که می باید گفت،
    مثل من هیچ کسی، تنها نیست.

    من به یک مرد می اندیشم، که به من می گفت
    وطنم در همهٔ روی زمین
    یک اتاقست که در آن همه شب می خوابم.

    گوش کن؛ می شنوی؟
    یک نفر در پس دیوار اتاقم دارد،
    قفسی می سازد.
    و کبوترها را
    بی صدا در قفسی تنگ می اندازد.
    هیچ می دانی هیچ
    او عجولانه صلیبی دارد
    از برای من و تو می سازد.

    همتی باید کرد.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سوار
    ....
    او را سوار اسب سفیدی میان شهر
    امروز دیده ام.
    امروز دیده ام،
    من آن سوار را که زمستان است.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    طرح
    ...

    آنک!
    تصویر
    یک فراری دیگر
    میان آب...

    خورشید؛ غرق خون.
    آنک!
    طرح هزار سنگر خالی میان دشت؛
    در مرگ آفتاب.





    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تمثیل
    .....
    غصه هایم به چه می ماند؟
    به درختانی سبز،
    که در این جنگل اسرار آمیز
    روز و شب
    می رویند.
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای بشارت
    ...

    من چرا این همه می اندیشم:
    به زمینی که چُنان من دارد، دور خود می چرخد
    و به خاموشی هر بیشه که از غرش شیران خالی است.

    آه ... آیا تو چو من می بینی؛
    که چگونه سیلی، بفرو ریختن هر دیوار
    و بویرانی پل های بزرگ شهرم
    روز و شب می کوشد؟
    آه... آیا تو چو من
    می بینی؟
    خارکن هایی که راه آبادی خود را گم کردند
    زیر لب می گویند:
    ای عطش
    بی تردید،
    نیست یک چشمه در این صحرا؛ نیست.

    می کنم با همهٔ ذرات وجودم احساس
    که هزاران شلاق
    می نوازد تن عـریـان اسیرانی را
    کز سرِکوچهٔ ما، مویه کنان می گذرند.
    ای بشارت!
    اکنون
    لحظهٔ آمدن ناجی ما آیا نیست؟

    من نجات خود را،
    در نجات همه مرغان قفس می بینم.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قهر
    .....
    روی شاخه ام
    در آن زمان که
    شعر تازه ای، جوانه می زند؛
    صخره می شود،
    قلب من، بروی چشمه های آب.
    ابر تیره می شود،
    روح من، بروی آفتاب.

    در میان جنگلی که، یک پرنده پر نمی زند،
    خواندن ترانه عاقلانه نیست.
    با خودم
    چه کودکانه
    قهر کرده ام.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    احساس
    ....
    من از مدار خود
    خارج نمی شوم
    افسوس من شهاب گریزنده نیستم.

    هر چند قلب خستهٔ من در تپیدن است.
    احساس می کنم که دگر زنده نیستم.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گورکن
    .......
    این تیک تاک ساعت میدان شهر نیست.
    آنک!
    در قلب شب
    بی هیچ وقفه، گورکنی، با کلنگ خویش
    در کار حفر کردن گوری برای ماست.

    ما
    در یک صف طویل
    بیزار از تناوب رنگین فصل ها
    بیزار از تسلسل شب ها و روزها
    در انتظار نوبت خود ایستاده ایم.

    آیا چگونه - ای همهٔ دردهای زیست! -
    در این سکوت تازهٔ شب، می توان گریست؟






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا