شعر اشعار زیبای احمدرضا احمدی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 908
  • پاسخ ها 37
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
این كه ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یك دیگر از طعم كهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم
برای یك دیگر اعتراف كنیم
كه در جوانی كسی را دوست داشته ایم
كه اكنون سوار بر درشكه ای مندرس
در برف مانده است
نه
باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشكه ی مانده در برف را
باید فراموش كنیم
هفته ها راه است تا به درشكه ی مانده در برف برسیم
ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان كشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
كه تك و تنها
در میان كشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در كنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم
هفته ها از آن روزی گذشته است
كه درشكه ی مندرس در برف مانده بود
مسافران
كه از آن راه آمده اند
می گویند
برف آب شده است
هفته ها است
در آن خانه ای كه صحبت از مرگ می گفتیم
آن خانه
در زیر آوار گلهای اقاقیا
گم شده است
مرا می بخشید
كه باز هم
سخن از
گلهای بنفشه گفتم
گاهی تكرار روزهای
گذشته
برای من تسلی است
مرا می بخشید

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    این تازه نیست
    قدیمی است
    دو نفر
    همه نیستند
    همیشه نیستند
    خویش اند
    و حس و حدسشان برای حادثه نزدیك
    حدس دور دارند
    برادر نیستند
    كه من بودم
    تو نبودی
    یا نمی دانم
    شاید جوان بودم
    شما جوان بودید
    تو پیر بودی
    كبوتران را دانه ندادم
    یك تكه آسمان را خوب حفظ كردیم
    كه وقتی تو نبودی
    بتوانیم از حفظ بخوانیم
    این برای آن روزها كافی بود

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    من بسیار گریسته‌ام

    هنگامی که آسمان ابری است

    مرا نیت آن است

    که از خانه بدون چتر بیرون باشم


    من بسیار زیسته‌ام

    اما اکنون مراد من است

    که از این پنجره برای باری

    جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس بی هراس

    بی محابا ببینم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

    مرا نام تو کفایت می‌کند

    تا در سرما و بوران

    زمان و هفته را نفی کنم

    مرا

    که می‌دانی

    نه قایق است، نه پارو


    بر تو خجسته باشد

    گیلاس‌هایی را

    که بر گیسوان آویخته‌ای


    تو صبر داری

    تا خواب من پایان پذیرد

    تا به دیدار من آیی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تمام دست تو روز است

    و چهره‌ات گرما

    نه سکوت دعوت می‌کند


    و نه دیر است

    دیگر باید حضور داشت

    در روز

    در خبر

    در رگ

    و در مرگ...


    از عشق

    اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

    برای خود صدا کنیم

    تصنیف‌ها را بخوانیم

    که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت


    بمان:

    که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

    فندق بهارم را به باد

    و رنگ چشمانم را به آب

    تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

    و گلوله‌ای که در قصه‌ها

    عتیقه شده است


    روبه‌روی کبوتران

    تشنگی پرندگان را دارد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شتاب مکن

    که ابر بر خانه ات ببارد

    و عشق

    در تکه ای نان گم شود


    هرگز نتوان

    آدمی را به خانه آورد

    آدمی در سقوط کلمات

    سقوط می‌کند


    و هنگام که از زمین برخیزد

    کلمات نارس را

    به عابران تعارف می‌کند


    آدمی را توانایی

    عشق نیست

    در عشق می‌شکند و می‌میرد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    صبح تو به‌خیر

    که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی

    که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم


    دوستان من ساعت حرکت قطار را

    در شب گذشته به من گفته بودند


    بر شانه‌های تو خزه و خزان روییده بود

    تو توانستی با این شانه‌های مملو از خزه و خزان

    سوار قطار شوی


    دستانت را تا صبح نزد من

    به امانت نهادی

    نان را گرم کردی به من دادی


    دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه

    ما طلاها و سنگ‌های فیروزه جهان را

    تصاحب کردیم


    سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب

    بر سـ*ـینه آویختم


    هر روز در آینه به این سکوت خیره می‌شدم

    سپس روز را آغاز می‌کردم


    می‌خواستم زیر پای تو را پس از صبحانه

    از آفتاب فرش کنم


    دندان‌های تو ارج و قرب فراوان داشت

    که نان بیات شده‌ی خانه‌ی مرا

    گاز زدی


    ما

    من و تو

    چگونه به صدای پرندگان رسیدیم

    که کنار پنجره از سرما جان باختند


    پرندگان بی‌آشیانه را همیشه دوست داشتی

    اما دیگر عمر آنان تکرار نمی‌شد

    هم‌چنان که عمر من و تو هم

    دیگر تکرار نمی‌شد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    نشانی خانه خویش را گم کرده ایم

    لطف بنفشه را می‌دانیم

    اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی‌کنیم


    ما نمی‌دانیم

    شاید در کنار بنفشه

    دشنه ای را به خاک سپرده باشند


    باید گریست

    باید خاموش و تار

    به پایان هفته خیره شد

    شاید باران

    ما

    من و تو

    چتر را در یک روز بارانی

    در یک مغازه که به تماشای

    گلهای مصنوعی

    رفته بودیم

    گم کردیم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    من از عکس انسان تیرباران شده شنیدم

    که آنقدر وقت نیست تا گل را دلداری دهم


    در یک ثانیه برای خورشید لباس دوختم

    در یک ثانیه آسمان آبی را به روی تخت خواباندم


    فرصت نبود تا در زخم خلیج‌های پوستم

    گل‌های مذهبی بکارم


    فقط یک ثانیه فرصت بود

    برای نگاهداری آن لحظه‌ی خوشبخت

    که در میان خورشید و گل آفتابگردان

    با نفس خویش داوری می‌کرد


    فقط یک ثانیه فرصت بود

    که آسمان نشسته بر انگشتان ژرف چمن را

    وسعت دهم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ما را به تاراج برند

    بسیار بیداری بود

    بسیار خواب بود


    روزهای جمعه ابر داشتیم

    اما نمی‌توانستیم

    بیداری و خواب و ابر جمعه را

    زندگی نام بگذاریم


    پس خواب را انکار کردیم

    پس بیداری را انکار کردیم


    روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم

    که ابر را نبینیم

    چه حاصل

    که عمر به پایان بود

    و چای در غروب جمعه

    روی میز سرد می‌شد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا